مادر فرهاد، اگر زنده است خدا حافظش باشد، و در غیر این صورت، چه بگویم؟
مادر با رنگ پریده گفت : فرهاد را گرفته اند، دنیایم سیاه شد، میدانستم که چه میشود، او را در دی ماه سال شصت به جوخه ی اعدام سپردند .
تا کجا ؟ تا چند ؟ دوران سنگینی بود، و در ١٩ بهمن ، موسی، اشرف و یارانشان در یکی از حماسه ی ترین نبردهای تاریخ مبارزات آزادیبخش ایران شهید شدند! رژیم سرمست که تمام شد، مجاهدین نابود شدند و از بین رفتند! در ورای کوه آوار شده به سر وروح و جان خود اما من متوجه شدم که برای مدت قابل توجهی باد تبلیغ" رهبران ناصادق ' خوابید ! در هر شهر بزرگ ایران، مجاهدین و هوادارانشان بزرگترین جنبش اجتماعی بودند و خانواده ای در شهرهای ایران نبود که در سرکوب سال های شصت عزیزی از خود خانواده و یا از خویشان نزدیک مادری و پدری، یعنی خانواده ی عمو، عمه ، خاله و دائی ، از دست نداده باشد . بدون شک نمی بایست به تبلیغات جهنمی رژیم کم بها داد، اما در آن مقطع بعد از شهادت موسی، بر همگان آشکار شد که مجاهدین از بالا تا پائین، از هر جهت و زاویه ی نزدیک و دور به تشکیلات، از فدا و پرداخت حداکثر ، سر باز نزده و با تمام توش و توان فردی شان برای سرنگونی رژیم وارد جنبش و قیام شده اند. گوئی تمام مادران و پدران و خواهران و برادران داغدار میلیشیای خون پیکر یکدفعه خود را بخشی از خانواده ی بزرگی یافتند که فراتر از نسب و نژاد، با الیافی از عشق و آگاهی، بهم بافته شده و نمیتوان سر و بدنه را از هم جدا کرد و یکی را شلاق زد و از آن طرف طلب کاری مشی "عاقلانه و مصلحت جویانه "را کرد .
در توان من نیست که در مورد موسی و اشرف بنویسم، هنوز که هنوز است انها قله های بلند کوهستان کبیری هستند که توصیف شکوه و عظمت ان، در صلاحیت کسانی است که در آن سطح و مقام از جنبش مسئله حل کرده و در پیشبرد امر سرنگونی در مقام مسئول و معلم قرار داشته و دارند، در رثای این قهرمانان بزرگ، هر کلامی ، ناکامل است و هر تلاشی، بسی دشوار، در تعریف قهرمان مینویسند ، قهرمان کسی است که از تن خویش برای رسیدن و تحقق بخشیدن به یک آرزو و ارزش انسانی، پلی میسازد تا دیگران از آن عبور کنند. چقدر این تعریف زیباست اما در وصف اشرف و موسی، کم دارد.
اکنون اما راه ساده تری هست، مقایسه علمی و در طول زمان از سرنوشت جریانها ی سیاسی ایران میتواند به درک عمیق تری از ماهیت و صلاحیت نهفته در این جریان بیانجامد.
یک لحظه مقایسه کنید که اکنون در بعد از سی و چهار سال از شهادت اشرف و با خیل انبوه شهیدان، هزار زن انقلابی در کسوت شورای رهبری مجاهدین خلق حضور دارند. طوفانهای سهمگین بین المللی که جز نابودی و ضربه، نفعی برای جنبش های منطقه نداشته کجا و سیاست مماشات و در بغل گرفتن جلادان حاکم در تهران کجا ؟ اما در درون رژیم، گرگهای عمامه به سر، نوه ی خمینی ضد بشر را فاقد صلاحیت نشستن در طویله ی خبرگان میدانند و همدیگر را به حذف و نابودی، میخوانند؟
اگرچه تلاشهای رژیم و حامیان آن در شرق و غرب، توانسته که رژیم را از سرنگونی تا امروز نجات دهد اما کدام ذهن منطقی حاضر است قبول کند که این نظام بدون اعدام و زندان و شلاق و پاسدار میتواند یک روز دوام بیاورد؟ پیام موسی و اشرف پیام امید بود و وعده ی دیدن آینده ها و فردا های پرشور متعلق به انقلابیون ، آیا از تک تک کلام مریم رجوی چیزی جز امید و ادامه ی مبارزه ی آزادیبخش، ساطع میشود؟ آیا مگر غیر از این است که تجربه به ما نشان داده است که در قدم بعد از نفی مقاومت و مجاهدین، باید مدعی، سر خود را در جوال رژیم در پی این نرم تن و آن سرسخت و این ظریف لبخند و ان کمر باریک ، فرو برد و سه سه بار ، از هر ادعا و شعار پیشین دست بردارد که بعله راه در داخل است و تقویت تحولات میلی متری، راه درست است و چرا پشت خاتمی و حسن کلید ساز نرویم؟؟!
جواب و نقشه ی مسیر را موسی و اشرف ترسیم کردند. دیدنش قدری شهامت و توان پرداخت میطلبد.
اگر نوار صدای سردار به نوعی وصیت نامه ی یک انقلابی کبیر محسوب میشود اما حقیقت امر در طی سالیان، نامه های اشرف به مسعود برایم هر بار درس و آموزشی جدید بوده است. وقتی این نامه ها را در صدای مجاهد میخواندند و از شور انقلابی و جسارت بینظیر او غرق در تعجب و تحسین بوده و میشدم اما اکنون بیشتر من به وجه انسانی و عمیقا بشر دوستانه این نامه ها پی برده ام، اشرف از عشق به نوجوانان میلیشیا که به دست جلادان خمینی پر پر شدند، مینویسد، از این که با یاد انها هر لحظه را میگذراند، از این که یاد آنها او را در مبارزه ی عظیمی که در جریان است، بیشتر از پیش مصمم میسازد و در فرازی بعد در نامه برای مسعود دعا میکند. در این نامه من انسانیت بیمرز و عشق بیکران، زنی را میبینم که معادل آن را در هیچ جا ندیده ام، اشرف صورت مجسم انقلابی عمیقا انسانی و در تکامل خودش یک انقلاب زنانه است. از آتشفشان احساسات او ، گدازه های هنوز به بلندای آسمان میهن پرتاب میشود و شور و شعله ی آن خاموشی نمیپذیرد.
در همین روزها وقتی خانم مرضیه باباخانی در پاریس صحبت میکرد، به چه راحتی میتوانستیم این نور و گرما را حس کنیم!
سی و چهار سال گذشته است اما اشرف هنوز نامی مترادف با مرام بشر دوستی واقعی و انسان گرائی سیاسی در ایران است. در این مرام و مکتب ، فرمانده هاجر و بتول رجائی و زهره ی قائمی و مهین رضائی و ... رشد کردند و سقفی از هدایت و فرماندهی و فدای انقلابیون مجاهد خلق را در میهن زده اند که هر یک از دیگری تلالو و جلوه ی بیشتری دارد.
١٩ بهمن باز هم خواهد رسید، زمان را پایانی نیست، اما در این روز پیام همیشه جاودان مبارزه ی بدون چشم داشت برای آزادی ایران و ایرانی دوباره و صد باره و هزار بار تکرار خواهد شد.
به رهبران و معلمین بزرگ این مکتب، مسعود و مریم، درود میفرستیم و به پایمردی مجاهدین خلق در این دوران سلام میکنیم.
"صبح خواهد شد و
به این کاسه ی آب
آسمان هجرت خواهد کرد
باید امشب بروم "
" کار ما شاید این است
که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم" *
* شعر از سهراب سپهری