انقلاب نام تغییر ریشه ای اوضاعی است که، بنا به خصلت و عمق فضاحتشان، تنها با دگرگونی کامل انجام می گیرد. شیوه تغییر "خشن" و یا "مسالمت آمیز" عمدتاً و یا شاید تماماً از طرف نیروی برتر حاکم به نیروهای انقلابی دیکته می شود. شیوه مبارزه را نیروی حاکم سرکوبگر، به خاطر دست بالا داشتن، تعیین می کند. نیروهائی که به هر دلیل نتوانند از شیوه و ابزار مناسب استفاده کنند، لاجرم از صحنه نبرد حذف خواهند شد. تغییر اوضاع بیمار جامعه، مثل بدن مریضی است که اگر به جای عمل جراحی به او دارو تجویز شود و یا در عوض دارو عمل جراحی شود هر دو اشتباه بوده و اوضاع را بدتر خواهد کرد. در یک کلام شعار "تنها ره رهایی، جنگ مسلحانه" در مقابل حکومتی جا می افتد که جرم خواندن یک کتاب می تواند مرگ باشد. فقط با توجه به این امر می توان به تأثیر برق آسا وعمیق عملیات سیاهکل، با تمام محدویتهایش، در جامعه آن زمان ایران پی برد. اثری که هنوز هم بسیار قوی و پابرجاست. کسانیکه حفظ جان و مال و کلاً منافع شخصی اشان به همه چیز اُلویت داشته باشد و هر موضوعی را کاسبکارانه از فیلتر شخص خودشان عبور می دهند از درک این منطق ناتوانند. این افراد، بنا به دلایل یادشده، نه تنها در مبارزه شرکت نمی کنند، بلکه غالباً با مبارزین نیز ضدیت نشان می دهند. اینگونه افراد عافیت جو همه چیز خوارند و با هر سیستم حکومتی کنار می آیند. با اینکه رژیم ولایت فقیه هزار مرتبه از دیکتاتوری سلطنتی بدتر است، اما این این امر نمی بایست در مورد گذشته توهم ایجاد کرده و ما را به گمراهی بکشاند. با گذشت چند دهه از انقراض رژیم مستبد سلطنتی پهلوی می بایست قادر باشیم تا پرونده این رژیم را به مورخین سپرده و آن دوره را با دید تاریخی بررسی کرده و برای حل معضلات امروز وطنمان ایران، به آینده نگاه کنیم. اگر چه رژیم دیکتاتوری مذهبی به خاطر سرشت و منافعش نگذاشت تا پرونده دیکتاتوری سلطنتی چه در انظار مردم و چه در دادگاه های منصف به قضاوت گذاشته شود، اما برای باز کردن راه سعادت ایران چاره ای جز از سپردن این دوره به تاریخ نداریم. این سپردگی به درست معنای عکس فراموش کردن گذشته و قضاوتهای گروهی وصرفاً سیاسی می باشد.
انقلاب ضد سلطنتی بی شک در ادامه مبارزه مردم ایران بود که، در عصر معاصر، از جنبش تنباکو شروع شد. بعد از اینکه قشر نسبتاً وسیعی از مردم حق کشت و تولید فروش تنباکو را از دستان ناصرالدین شاه و طرف انگلیسی بیرون کشید، نسبت به حقوق و توان خود اشراف پیدا کرد. اشراف طبقهٔ متوسط شهری به حقوق خویش، راه به انقلاب مشروطه برد. اولین نشست مجلس شورای ملی در تاریخ ۱۴ مهر ۱۲۸۵ (۷ اکتبر ۱۹۰۶) برگزار شد، که با تمام محدودیت هایش در نوع خود و به خصوص در آن منطقه جغرافیائی یک استثناء بود. البته قرار نبود در آن منطقه جغرافیایی مجلس و قانون و قانون اساسی درکار باشد. بهمین دلیل انگلیسی ها مجلس را از عوامل نزدیک به خودشان پر کردند و روس ها هم ساختمان مجلس را به توپ بستند. مملکت به هرج و مرج افتاد که از آن حکومت پهلوی سردرآورد. رضا خان میرپنج که در نوع خود ایران دوست بود و در طول حکومتش اقداماتی در راه توسهٔ ایران انجام داد، در نهایت زیر آوار آز سیری ناپذیر و دیکتاتوری خشن و سمپاتی نسبت به رایش سوم گیر کرد و همانطور که به کمک انگلیسی ها به قدرت رسیده بود به همان گونه از آن برکنار شد. محمد رضا شاه، با شخصیتی لرزان و غرور و نخوتی بی پایان، می توانست، به خصوص در زمان نخست وزیری دکتر مصدق در ایران رفرم واقعی ایجاد کرده و کشور را به سوی دمکراسی بکشاند. اما او با تأسیس ساواک و ریختن سرمایهٔ مملکت در راه خرید اسلحه و فساد و آویختن به سیاست اجنبی، ( با کودتای استعماری و کشتار انقلابیون و بستن مسیر دمکراسی) اوضاع ایران در وضعیت برگشت ناپذیر انقلابی قرار داد. تولد سازمان های انقلابی مجاهدین خلق و فدائیان خلق محصول آن شرایط اجتماعی و سیاسی هستند که می بایست بار مبارزه برای آزادی میهن را بر دوش بکشد. ضربهٔ اپورتونیستی به مجاهدین خلق و ضربهٔ مهلک به رهبری فدائیان خلق آنان را از هدایت قیام توده ها در سال ۱۳۵۷، که در تقدیر ایران بود، دور کرد و خمینی و آخوندهائی که اتفاقاً به دلیل سرشاخ نشدن( همراهی با ساواک) با شاه شبکه اشان در مجموع سالم مانده بود، رهبری آن انقلاب شکوهمند برای آزادی و دمکراسی را به دست گرفتند و بر آن مهر مذهبی زدند.
خمینی که اختلافش با شاه اساساً بر سر تقسیم اراضی و مخصوصاً حق رأی زنان بود، در ماه گذاشته شد و با بوق کرنا و هویزر و بی بی سی در میان استقبال بی سابقهٔ به خصوص مردمی که با «انقلاب سفید» از دهات و ایالات به حاشیهٔ شهرها کشانده شده بودند به ایران تب کرده پا گذاشت. داستان رژیم عقب افتادهٔ ولایت فقیه و آنچه بر سر ایران و مردم نجیب آن آورد، که هنوز هم ادارمه دارد، داستان وقایع ۳۷ سال اخیر است. خمینی و اطرافیانش که درک منسجمی از قدرت و سیاست نداشتند، به یک باره یک کشور بزرگ ثروتمند با مردمی سخاوتمند را به «ارث» بردند و مثل دیو دیوانه ای با آن رفتار کردند. طبیعتاً اول زنان را نشانه گرفتند. دلیل اینکار از یک طرف زن ستیزی ذاتی و ایدئولوژیک این جماعت مرتجع بوده و از طرف دیگر با شم و غریزه اشان تصور می کردند که اگر بتوانند نیمی از انسانهای جامعه را از ابتدائی ترین حقوقشان محروم کنند کل جامعه حساب کارش را خواهد کرد. طبیعتاً اشتباه می کردند. مردم ایران در مقاطع مختلف نشان داده اند که آزادی برایشان حیاتی است و در طول تاریخ هیچگاه دست از مبارزه نکشیدند. اساساً موضوع اصلی مبارزهٔ مردم ایران در صد سال اخیر آزادی بوده است، به همین دلیل این رژیم آزادی کُش هرگز در سرزمین ایران آینده ای نخواهد داشت. رژیم تازه به دوران رسیدهٔ خمینی با ایجاد کمیته ها و به طور خاص با تأسیس سپاه پاسداران که در اساسنامه اش به وضوح قید شده است که از وظایف اصلی اش، تحت فرماندهی عالی مقام رهبری، مبارزه با خرابکاری می باشد به بستن فضای نسبتاً باز سیاسی و اجتماعی پرداخت. در همان هفته های اول دوران حکومت آخوندی آزادی مطبوعات و آزادی بیان به شدت زیر ضرب قرار گرفتند. حکومت تازه به دوران رسیدهٔ تشنهٔ قدرت در مقابل مردم، به خصوص دختران و پسران جوان تشنهٔ آزادی، قرار گرفت و در سرکوب مصمم بود.
نیروئی توانست بیش از دیگران از فضای نسبتاً باز چند ماه اول استفاده کند سازمان مجاهدین خلق ایران بود. صدها هزار دختر و پسر جوان به مجاهدین می پیوستند تا در مسائل سیاسی کشورشان شرکت کنند و مملکت را آباد کنند. سازمان مجاهدین هم این خیل عظیم انسان تشنهٔ آزادی را در تشکلهای میلیشیائی سازمان دهی کرد. زنان و مردان جوان با پتانسیلی عظیم و بی شیله، بدون هیچ چشمداشتی و با همهٔ وجود وارد میدان شدند. در همهمهٔ پر شروشور آن دوران به نظر می رسید میلیشیای مجاهد خلق راه را پیدا کرده و مصمم در آن به پیش می رفت. در حالیکه تیراژ نشریات دولتی به زحمت به چند ده هزار می رسید، نشریهٔ نیمه مخفی مجاهدین، که عمدتاً به وسیلهٔ دختران و پسران جوان هوادار مجاهدین خلق پخش می شد، از مرز نیم میلیون به راحتی عبور می کرد. دختران و پسران میلیشیا با شجاعت و از خود گذشتگی باورنکردنی همه جای میهن را به سنگر دفاع از آزادی تبدیل کرده بودند. طاقت میلیشیا در آن دوره، که به خاطر سرعت روند حوادث، تا حد زیادی زیر پرده ماند قبل از هر چیز ارادهٔ مردم ایران برای آزادی وطنشان را به نمایش می گذارد. مردم ایران فراموش نکرده اند که چگونه پاسداران قوی هیکل و کند ذهن به دختران نحیف چثه وحشیانه حمله می کردند، آنها را کتک می زدند و روزنامه هایشان را پاره می کردند. آنچه که اعجاب برانگیز بود اصرار این پرندگان کوچک در پیشبرد آرمان و سیاستشان بود. در آن دوران زورآزمائی فعالین جوان پرشور آزادی، که با وقوع انقلاب چیزی در ذهنشان منفجر شده بود، با چماقدارانی که عمدتاً درک مشخصی از اوضاع نداشتند روزمره بود. وجه مشخصهٔ عمدهٔ چماقدارانی که از «اسلام عزیز» دفاع می کردند درک نامعلوم و درهمشان از سیاست و به طور کلی از اوضاع سیاسی و روند اجتماعی حوادث بود، اگرچه به وسیلهٔ عناصر ایدئولوژیک مرید خمینی و به خصوص به وسیلهٔ سران حزب جمهوری اسلامی هدایت می شدند. سران رژیم نورسیده، که تازه داشتند مزه قدرت را می چشیدند، برای حفظ آن به آب و آتش می زدند و بی چشم و رو از هیچ جنایتی چشم پوشی نمی کردند. نباید فراموش کرد که آدم های تازه به دوران رسیده و شخص خمینی از یک طرف به خاطر نسبتشان به «اسلام عزیز» در اعماق فرهنگ بسیاری از آحاد جامعه جاداشتند و از طرف دیگر واجد دجالیت خاص شخصیتی بودند، که این امر کارا پیچیده تر میکرد. مثلاً وقتی آخوند فخرالدین حجازی آن تعریف و تمجیدهای اعجاب انگیز را در حضور خمینی از او کرد، خمینی به او هشدار داد که «من خوف این را دارم که مطالبی که آقای حجازی فرمودند درباره من، باورم بیاید. من خوف این را دارم که با این فرمایشات ایشان و امثال ایشان، برای من یک غرور و انحطاطی پیش بیاید. من به خدای تبارک و تعالی پناه میبرم از غرور. من اگر خودم برای خودم نسبت به سایر انسانها یک مرتبتی قائل باشم، این انحطاط فکری است و انحطاط روحی. من در عین حال که از آقای حجازی تقدیر میکنم که ناطق برومندی است و متعهد، لکن گله میکنم که در حضور من مسائلی که ممکن است من باورم بیاید، فرمودند». و یا همسر اسدالله لاجوردی، که روح خمینی به تمامی در او حلول کرده بود، در مورد ویژگیهای اخلاقی شوهرش می گوید که «واقعا زبانم قاصر است. ایشان همه خصوصیات عالیه را داشت. یک روز به آقای لاجوردی گفتم: دوست دارم دو تا مرغ عشق در خانه داشته باشم. ایشان گفت: من طاقت ندارم که آنها در قفس باشند. اگر راضی میشوید که آنها در خانه آزاد باشند موافقم. مرغ عشقها را آزاد گذاشته بودیم هر وقت میخواستند به قفس میرفتند و هر وقت میخواستند آزادانه در خانه پرواز میکردند». این گفتار بیرونی دو فردی است یکی با صدور قتل ده ها هزار انسان و دیگری با انجام شکنجه های غیرقابل باور، در چند سال بعد از انقلاب بیش از همه رفتار رژیم عقب ماندهٔ آخوندی را به نمایش می گذارند. بنابراین مبارزه با این رژیم شیاد موضوعی به غایت پیچیده بود. می بایست در قدم اول بت بزرگ و نماد ایدئولوژی دجالگری رامی شکست. می بایست خمینی اسلام پناه را از ماه، با شعار آزادی آزادی آزادی، پایین کشید و انحصارطلبی بی حد و حصر خمینی و دار و دسته اش در رفراندوم جمهوری اسلامی آری یا خیر ۱۲ فروردین ۱۳۵۸به نمایش گذاشته شد.غالب کردن مجلس عجیب و غریب خبرگان آخوندی به جای مجلس مؤسسان و انتخابات ریاست جمهوری، که در آن کاندیداتوری نیروهای مترقی مسعود رجوی را به دلیل واهی رأی ندادن سازمان مجاهدین به قانون اساسی ولایت فقیه خودسرانه رد کردند، نشان داد که خمینی بسا از شیخ فضل الله نوری آخوند مرتجع زمان مشروطیت واپسگراتر و مصممتر می باشد. آنچه که در تقدیر نیروهای مترقی و مردم ایران بود، لاجرم برخورد شاخ به شاخ با رژیم انحصارطلب بود. هرچه رژیم خمینی آن را زورتر می خواست، مجاهدین خلق، که روز به روز رشد می کردند و به اپوزیسیون اصلی رژیم آخوندی تبدیل می شدند، آن را به تعویق می انداختند.
فضای سیاسی و حتی اجتماعی در ایران، با سرعت و با خشونت، به طرف انسداد کامل می رفت. حتی با معترضین لایحهٔ ضدبشری قصاص که در اوایل سال ۱۳۶۰ به مجلس رفت، به شدت برخورد شد. روز ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ مجاهدین خلق توانستند در فضای واقعاً رعب انگیز آن روزها تظاهراتی سازمان دهی کنند که در آن بیش از نیم میلیون نفر از مردم تهران شرکت کردند. پاسداران رژیم عقب افتادهٔ آخوندی به دستور شخص خمینی با سلاح گرم به جان تظاهرات کنندگان بی دفاع افتاده و بسیاری از آنان را به خاک انداختند. عمر سیاسی رژیم جمهوری اسلامی با حمام خون ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ به پایان رسید. اپوزیسیون اصلی رژیم آخوندی، که دو سال و نیم با شکیبائی با او مدارا کرده بود، مجبور شد جواب مشت را با مشت بدهد. رژیم آدمخوار آخوندی به راستی قاطعانه تصمیم گرفته بود که فضای سیاسی و اجتماعی را تماماً بندد و در این مسیر هر چه بر سر راه داشت از جا بکند. در فردای ۳۰ خرداد دیگر هیچ روزنه ای برای کار سیاسی مسالمت آمیز وجود نداشت. تنها نیروهائی دوام می آوردند که توان گرفتن سلاح را داشت. به طور مثال حزب توده و گروه اکثریت که نه تنها متعارض رژیم ولایت فقیه نبود، مخصوصاً بعد از ۳۰ خرداد از بسیاری از جنایتهای رژیم پشتیبانی می کردند، اما فقط با کمی تأخیر مورد حملهٔ رژیم قرار گرفتند.
زندان های رژیم آخوندی، که دیگر به خشونت لخت نظامی دست زده بود، در میان حیرت و ترس مردم، پر از مجاهدین و مبارزین شدند. از شب ۳۰ خرداد اعدام ها در ابعاد باور نکردنی شروع شدند.
در روز ۳۰ تیر ۱۳۶۰ سالروز تاریخی قیام مردم ایران در حمایت از محمد مصدق، مسعود رجوی رهبر مجاهدین خلق تشکیل شورای ملی مقاومت ایران برای ائتلاف همه نیروهای دمکراتیک مخالف رژیم ولایت فقیه به منظور سرنگونی این رژیم و استقرار دمکراسی در ایران را در تهران اعلام کرد، و پس از ده روز از اعلام این شورا برای معرفی آلترناتیو دمکراتیک به پاریس پرواز نمود. ماشین آدمکشی رژیم آخوندی با سرعت تمام در حرکت بود. کشورهای غربی در مجموع، با وجود فعالیت روزمرهٔ و گستردهٔ مقاومت و هوادارنش در سراسر دنیا، نسبت به نقض شدید حقوق بشر واکنشی که از آنها انتظار می رفت را نشان نمی دادند. کم کم مقاومت به این اشراف رسید که این جنگ لعنتی خمینی خواستهٔ خارجی اوضاع اسفناک داخلی به شدت تحت تأثیر قرار می داد. بنابراین می بایست فکری کرد. می بایست ماشین جنگی خمینی، که برایش بسا مفید بود، را از کار انداخت. شورای ملی مقاومت ایران به مثابه یک آلترناتیو جدی می بایست همهٔ تلاشش را حول پایان دادن این جنگ، که تنها به نفع رژیم آخوندی بود، متمرکز کند. روز ۱۹ دی ۶۱ مسعود رجوی مسئول شورای ملی مقاومت ایران با طارق عزیز نایب نخستوزیر عراق در محل اقامت مسئول شورا در اورسورواز دیدار کرد و با صدور بیانیه ای مشترک مبنی بر استقرار صلح عادلانه و حل و فصل مسالمتآمیز اختلافات دو کشور،گامی عملی در راه پایان دادن به جنگ برداشت. طرح صلح، پس بررسی لازم تخصصی، در ۲۲ اسفند ۱۳۶۱ در شورای ملی مقاومت به تصویب رسید. این ضربهٔ کاری اپوزیسیون رژیم آخوندی، در اصرار او برای ادامهٔ جنگ ترک ایجاد می کرد. اما باز کافی نبود. در آن دوران رژیم یا به مناسبات بین المللی کاملاً بی اعتنا بود و یا مسائلش را از طریق تروریسم و گروگانگیری و یا مذاکرات پشت پرده حل می کرد. رفته رفته فکر ایجاد تشکل نظامی برای درهم شکستن بازوی نظامی رژیم جدی می شد و خودش را برروی میز مقاومت ایران، که در برنامه اش سرنگونی تام و تمام رژیم ولایت فقیه را گنجانده بود، قرار می داد
در تاریخ ۳۰ خرداد ۱۳۶۶ ارتش آزادیبخش ملی ایران تأسیس شد و در مدت زمان بسیار کوتاهی چنان ضرباتی به کل دستگاه جنگ خمینی زد که رژیم آخوندی در ضعف مطلق در روز در ۲۶ تیر ۱۳۶۷رسماً به دکوئیار دبیرکل سازمان ملل اطلاع داد که قطعنامه ۵۹۸ را میپذیرد.
ارتش آزادیبخش ملی با عملیات بزرگ فروغ جاویدان و با خیز سرنگونی رژیم در تهران، ۳ مرداد ۱۳۶۷، استقلال خودش را به عنوان نیروی دمکراتیک وجدی آلترناتیو به ثبت رساند. اوضاع سیاسی خاورمیانه و شرایط برای اپوزیسیون جسوری که تنها با هدف جنگ با رژیم جنگ افروز به کورهٔ گدازان عراق رفته بود بعد از رفتن ارتش صدام حسین به کویت، ۱۱ مرداد،۱۳۶۹ بسیار پیچیده تر شد. رزمندگان ارتش آزادی برای پیشبرد هدف سرنگونی مجبور شدند کودکان خردسالشان را به خارج بفرستند، تانک هایشان را در زیر خاک مستتار کنند و برای مدت چند ماه در سنگرهای دست ساز بسر بردند.
تندباد حوادث خاورمیانه به ویژه در عراق، سرنوشت تاریخ و جغرافیای تمام خاورمیانه را نشانه گرفته بود. در طول حملهٔ نیروهای ائتلاف به عراق، در بهار سال ۱۳۸۲، پایگاه های ارتش آزادیبخش هم، با وجود اعلام قبلی موضع بیطرفی صریح آنان و در پی ساخت و پاخت کشورهای ائتلاف با رژیم ولایت فقیه، مورد حملهٔ شدید قرار گرفتند. ارتش آزادیبخش ملی با وجود تحمل ضربات انسانی و با داشتن سلاح از عکس العمل خودداری کرد و در آن موقیت خطیر و استثنائی بار دیگر در عمل نشان داد که فقط با رژیم ولایت فقیه در جنگ است. فرماندهان ارتش آزادیبخش و نیروهای ائتلاف، امریکا، به مثابه قدرت حاکمهٔ جدید در عراق، بعد از مذاکراتی طولانی، توافقنامه امضاء کردند. رزمندگان ارتش آزادی بعد از پیمودن راهی به غایت پیچیده براساس قطعنامهٔ شورای امنیت ملل متحد به عنوان «افراد حفاظت شده» بر طبق کنوانسیون چهارم ژنو شناخته شدند و در بزرگترین پایگاهشان، اشرف، گردهم آمدند و از طرف نیروهای امریکائی محافظت می شدند. در این اثنی رژیم آخوندی با تمام وجود و در زیر چشمان خواب آلود اشغالگران عراق وارد این کشور می شد، آن را می بلعید و از آن سکوئی برای دست اندازی بیشتر به کل خاورمیانه می ساخت.
در حالیکه نیروهای امریکائی در باتلاق عراق زمین گیر می شدند رژیم بنیادگرای حاکم بر ایران هر روز حضورش را در عراق افزایش می داد و در بالاترین سطوح نهادهای عراقی رخنه کرده و هدایت عملی این کشور را در دست می گرفت. هنگامیکه سیر حوادث مهمترین رژیمهای خاورمیانه را تغییر می داد و با بهار عربی اوضاع کشورهای تونس و مصر و لیبی و بسیاری دیگر از کشورها به کلی بالا و پائین می شد، رژیم ولایت فقیه توانست با تزریق سم کشندهٔ بنیادگرائی طغیان مردم به جان آمدهٔ خاورمیانه را به بن ست و یا دست کم به بیراهه بکشاند. حضور گستردهٔ رژیم منحوس ولایت فقیه در عراق و سوریه موجب فلاکت آن ها شده و با پیدایش داعش در این کشورها ارتباط مستقیم دارد. رژیم ولایت فقیه به خاطر اختلاف ریشه ای که با مردم ایران، به خاطر آزادی و دمکراسی، دارد خود را مجبور می بیند تا در امور داخلی کشورهای دیگر دخالت کرده و از این گزینش گریزی ندارد. در میان طوفان استثنائی خاورمیانه موضوع به واقع حیرت انگیز وجود مقاومت ایران و به خصوص حضور رزمندگان سلحشور این مقاومت درست در نقطهٔ مرکزی این طوفان می باشد. در نگاه اول زنده بودن این عنصر ارزشمند مترقی در آن جهنم سوزان بعد از قیامت سرائی که در منطقه اتفاق افتاد به معجزه شبیه است و حاصل درایت بالای رهبری و شجاعت حیرت انگیز اعضاء آن می باشد. قبل از هر چیز باید اذهان و اعتراف شود که درک و فهم و هضم این موضوع اصلاً ساده نیست. زنان و مردان سلحشوری که از تهران به اشرف و از اشرف به لیبرتی رسیده اند، به کمک درایت و آینده بینی حیرت آور رهبرشان، برای تغییر دنیا از تغییر جدی خودشان آغاز کردند. درک سینهٔ سپر یک زن جوان در مقابل سرب داغ و درک شنیدن ترانهٔ رزم در خرابهٔ بیداد، ساده نیست، اما غیرممکن هم نمی باشد. امروز در خیابان های تهران به وضوح از درک آن صحبت می شود. این امر که مجاهدین خلق با رهبری مسعود رجوی پس از روی کار آمدن آخوندهای عقب افتاده تا به امروز، آرام و متین و مصمم، در قفای آزادی حرکت می کنند، در ایران جوانه زده و شقاوت ضدانسانی رژیم مفسد پوسیدهٔ آخوندی دیگر بر آن اثر ندارد. اعضاء مقاومت ایران برای رسیدن به این نقطه، راه بسیار و طولانی و پیچ اندر پیچ را پیموده اند. زنان و مردان سلحشور ایرانی، اعضاء سازمان مجاهدین خلق ایران، در کمپ لیبرتی به امید مردم مشاق آزادی تبدیل شده اند و الهام دهنده برای تمام کسانی که مبارزه برای آزادی و سعادت مردم را در اُلویتشان قرار می دهند. این حرکت از دیرباز آغاز شده است. فهم این امر ساده نیست، اما با کمی جدیت و با عشق به ازادی وطن می توان آن را فهمید و آن را در خیابان های تهران دید.