"من از آن ریشه هایش میدانم ـ یک گروهی که با اسلام و روحانیت اسلام سر سخت مخالف بودند. از اولش هم مخالف بودند. اولش هم وقتی که مرحوم آیت اللّه کاشانی دید که اینها خلاف دارند میکنند و صحبت کرد، اینها [این] کار کردند [که] یک سگی را نزدیک مجلس عینک به آن زدند و اسمش را «آیت اللّه» گذاشتند! این در زمان آن [محمد مُصدّق، رهبر جبهه ملّی] بود که اینها فخر میکنند به وجود او. او هم مُسلـم نبـود."
و در ادامه کینه ی کهنه ی خودش نسبت به مصدق را چنین آشکار می کند:
"من در آن روز در منزل یکی از علمـای تهــران بودم که این خبر را شنیدم که یک سگی را عینک زده اند و به اسم «آیت اللّه» توی خیابانها میگردانند. من به آن آقا عرض کردم که این دیگر مخالفت با شخص نیست؛ این سیلی خواهد خورد. و طولی نکشید که سیلی را خـورد. و اگر مانده بود سیلی بر اسـلام میـزد. اینها تفاله های آن جمعیت هستند که حالا قصاص را، حکم ضروری اسلام را، «غیر انسانی» میخوانند."
ــ ممکن است عده ای فکر کنند خمینی از روی حسادت، به مصدق کین می ورزید. احتمال دارد، اما واقعیت ها نشان می دهند که خمینی از اندیشه و راه مصدق در هراس بود. او می ترسید که پیروان مصدق دستش را رو کنند و از طریق برجسته کردن ویژگی های ارزشمند ملی و ایرا پرستی مصدق، مردم را با ماهیت ضد ملی و ضد ایرانی او آشنا و آگاه سازند. خمینی موجودیت خودش، حاکمیتش و اندیشه ویرانگرش را با رشد و گسترش اندیشه و آرمان مصدق در تضاد کامل می دید . از این رو بود که از نخستین روزهای بعد از پیروزی انقلاب ضد سلطنتی، و بویژه با بزرگداشت باشکوه مصدق در چهاردهم اسفند پنجاه و هفت، همه ی رودربایستی ها و ملاحظه ها را کنار گذاشت و طرح سرکوب آزادیخواهان و پیروان راستین مصدق را در دستور کار قرار دارد و بر آن مهر فوریت زد.
ـــ مصدق بیست و هشت ما نخست وزیری کرد و سر انجام با یک کودتا، زندانی و سپس تا آخر عمر خانه نشین و منزوی گشت. اما نه آن کودتا توانست با زور تبلیغات به قیام ملی مبدل شود و نه انزوای مصدق به فراموش شدن او در میان مردم انجامید . خمینی مصدق را به خیال خودش تحقیر کرد و او را چند تکه استخوان یک مرده نامید و بعدها هزاران تن از رهروان راستین راه او را زندانی و اعدام کرد. وارثان خمینی نیز شیوه ی او را ادامه دادند. اما در حقیقت راه به جائی نبردند و جر بی ابروئی و فضاحت بیشتر،برای خود فراهم نیاوردند
ــــ هم در عصر شاه و هم در زمانه ی خمینی و هم امروز، حاکمان کوشیده اند تا خانه و مزار مصدق را گم و گور کنند.حتی رفتن بر سر خاک او را هم ممنوع کرده اند. امّا نفهمیده اند و نخواهند فهمید که:
درسینه های مردم " عاشق" مزار اوست (با اجازه ی حافظ)
چهاردهم اسفند سالروز مرگ مصدق است،امّا مصدق نمرده است و نخواهد مرد، همانگونه که کورش و بابک خرم دین و فردوسی نمردند و نخواهند مرد
ــ امروز قبر خمینی دارای بزرگترین گنبد و بارگاه در میان گورهای با گنبد و بارگاه جهان است .اما او بطور واقعی مرده است.، مرده ای در ذهن و دل مردم.
مزار مصدق در احمدآباد، دور و پرت افتاده است و کسی اجازه ی دیدار آن را ندارد. امّا او به حقیقت زنده است و در دل مردم ایران و تاریخ ایران و می تپد.
یاد و نامش جاودانه گرامی باد!