چندماه پیش از آن، در اواخر پاییز، به علت ابتلا به بیماری سرطان دهان به تهران انتقال یافت و زیر نظر ماٌموران ساواک تحت معالجه قرار گرفت. خانوادهاش, که موفّق نشده بودند ساواک را راضی کنند که او را برای معالجه به خارج ببرند, تصمیم گرفتند برای مداوای او پزشگ از خارج بیاورند. وقتی این تصمیم را با خود وی درمیان گذاشتند, به این اقدام اعتراض کرد و گفت: «لعنت بر من و هر کسی که در این زمان خرج چندین خانواده از این مملکت فقیر را صرف آوردن پزشگ از خارجه بنماید... وصیت میکنم که فرزندان و خویشان نزدیکم از جنازه من تشییع کنند و مرا در محلّی که شهدای سی ام تیر مدفونند, دفن نمایند» (جنبش ملّی شدن صنفت نفت ایران, غلامرضا نجاتی, تهران, شرکت انتشار, 1365 ص455).
شمع وجود مصدّق پاکباز و آزاده, در صبح روز یکشنبه 14 اسفند 1345, سرانجام به خاموشی گرایید. ساواک شاه که از جنازه او نیز وحشت داشت, از انجام آخرین آرزوی او جلوگیری کرد؛ درنتیجه, فرزندان و چند تن از یارانش او را طی مراسم ساده یی در تبعیدگاهش ـ احمدآباد ـ به خاک سپردند.
(بازسازی صحنه پیش از خاکسپاری پیکر دکتر مصدق توسط خانم آزاده اخلاقی)
تا پیش از سرنگونی رژیم شاه، برگزاری مراسم در سالگرد درگذشت دکتر مصدق بر سر مزار او در روستای احمدآباد ممنوع بود. در اولین مراسم پس از پیروزی انقلاب 57، بر سر مزار او در 14اسفند 1358، بیش از یک میلیون نفر در دهکده احمدآباد, گردآمدند. آیت الله طالقانی و مسعود رجوی و... در این مراسم سخن گفتند.
گزیده یی از سخنان آیتالله طالقانی بر مزار دکتر مصدق: «... امروز روز خاطرهانگیزی برای ملت ماست. همه در پیرامون شخصیتی مبارز و تاریخی جمع شدهایم. نام مرحوم دکتر مصدّق, برای همه ملت ایران و برای تاریخ ما و نهضت ما خاطرهانگیز است... دکتر مصدق , نام او, راه و روش او, مجموعه یی است از مبارزه بیش از نیم قرن ملت ایران. دکتر مصدق, در پی نهضتهای پیش از فوت و ادامه نهضتهای پس از وفاتش, حلقه یی و واسطه یی بود برای ادامه نهضت مردم ایران علیه ظلم و استبداد و استعمار و استثمار. این نام و این مزار, همیشه مورد توجه مردم ایران و دنیای آزاد و آزادیخواه بوده است و خواهد بود...
فرزندان من! من نمی خواهم مبارزه گروهها را نادیده بگیرم. من دلم برای همه می تپد. در زندانها از هر گروهی که می شنیدم, خبر می دادند که جلو تیر گذاشته اند, مثل این که به قلب من تیر می زدند. ولی, آیا میشود نادیده گرفت؟...» («مجاهد», شماره 26, 14اسفند 1358).
گزیده یی از سخنان مسعود رجوی بر مزار دکتر مصدق:
«بهنام خدا و بهنام خلق قهرمان ایران و بهنام رهبر فقیدی که در اینجا آرمیده است؛ رهبری استوار، سرسخت و سازشناپذیر که ما نخستینبار درس مبارزه با استعمار را از مکتب او آموختیم؛ آنکه در میهن خود غریب و در خانهاش در تبعید و در عین زندهبودن، چونان شهید به سربرد؛ در زمره نخستین و والامقامترین شاهدان و شهیدان راه آزادی… دکتر مصدق فقید، پیشوای نهضت ملی ایران بهپاخاسته بود تا ملت ایران و بَل, تمام ملل زیر سلطه جهان را با حقوق تاریخی و میهنی خود در مسیر یک مبارزه رهاییبخش ضداستعماری پیوند دهد و در این راه چه آزارها و رنجها که ندید و بدترین این رنجها، فشار و تلخکامیهای ناشی از فتنه چپ و راست بود. لکن, بهرغم همه اینها، مصدق بزرگ هرگز پیمان نشکست و تن بهسازش نداد و تا آخرین روز حیات, همچنان, بهعهدی که با خدا و خلق بسته بود, وفادار ماند. "سلام علیکم بما صَبَرتُم فَنعم عُقبی الدّار" (سوره رعد آیه 24 ). سلام بر شما باد، بدانچه که در آن مقاومت و شکیبایی ورزیدید و چه نیکفرجامید. اکنون بگذار دشمنان و فرصتطلبان، استواری و سازشناپذیری پیشوا را، لجاجت، یکدندگی و منفیبافی تعبیر کنند. این برچسبی است بسی پرافتخار و غرورآفرین که پیوسته نصیب آنهایی شده است که دست رد بهسینه استعمارگران و عمّال آنها زدهاند و قاطعانه به آنها "نه" گفتهاند. امّا تا آنجا که به مردم قهرمان ایران مربوط میشود تا ابد به ایستادگی و استقامت مصدق افتخار خواهند نمود … و امروز ما دقیقاً به خاطر تجلیل از همین مردانگی و همّت و عُلُوّ طبع ضداستعماری، که در نامورترین سیاستمدار وارستهٌ تاریخ ایران، که بهمثابه سمبل شرف ملی میهن در دکتر مصدق متجلّی است، در اینجا حضور یافتهایم… برخیز ای پیشوای عزیز و رشد نونهالی را که با خون دل آبیاری کرده بودی، به چشم بنگر؛ بنگر که نهال حقطلبی و آزادی چگونه میرود تا همچون درختی طیب در سراسر این میهن سایه گسترد...» («مجاهد», شماره 26, 14اسفند 1358).
در 14اسفند59 مانند سال پیش از آن، مراسم سالگرد درگذشت دکتر مصدق بر مزار او در روستای احمدآباد برگزار شد، اما از آن پس سختگیری برای برگزاری این مراسم بیشتر و بیشتر شد تا بعد از قیام سال 1388 که به کلّی جلو برگزاری چنین مراسمی گرفته شد و امسال نیز درب آرامگاه دکتر مصدق به کلی بسته شد. در این مورد «سایت خبری/ تحلیلی اندیشه ها» در روز 14اسفند 1394نوشت:
«... غربت احمدآباد
نه تابلویی، نه علامتی، به احمدآباد که میرسی اگر از اهالی ده نپرسی، نمی توانی خانه، زندان و محل دفن مصدق را پیدا کنی. "پیرمحمد احمدآبادی" در همین باغ و خانه محصور میان درختها، سخت ترین و آخرین سالهای عمرش را سپری کرد. احمدآباد برای نخستوزیر ایران و رهبر ملیشدن صنعت نفت رنجخانه بود. دکترغلامحسین مصدق پسر او دراینباره مینویسد: "در طول مدتی که در محدوده احمدآباد مجبور به اقامت بود چون حَشر و نشری نداشت روحاً از زندگی مقیّد رنج میبرد. برای ما هم بیش از هفته یی یکبار فرصت دیدار معین نشده بود. پدرم در تبعید احمدآباد بود که مادرم از دست رفت و تألّمی تازه بر غمهای درونی دیگر بابا افزوده شد. او که حقیقتاً از درگذشت مادرم ملول شده بود در غالب نامه هایی که به تعزیت دهندگان خود می نوشت، یادآور میشد که از این زندگی به تنگ آمده است و میخواهد از رنج و صدمه آن خلاص شود. در حبس و تبعید کسی که دل به دل او بدهد نبود؛ ناچار در اتاق با تنهایی خویش میزیست. در احمدآباد گاهی در باغ و مزرعه گردش میکرد و باز به گوشه عزلت اجباری که پیش از شهریور ۱۳۲۰ هم بدان خو کرده بود، می آرمید. مقصود آن است که در سراسر دوران حبس و تبعید که به خاطر عشق وطن و خدمتگزاری بدان برایش پیش آمد، رنج بسیار برد"...
امروز قطعاً مهجورماندن یاد و آرامگاه مصدق به سود کسی نیست. دکتر مصدق در بخشی از دفاعیات خود در سیوچهارمین جلسه دادگاه میگوید: "موجودیت من و امثال من دربرابر حیات و استقلال و عظمت و سرافرازی میلیونها ایرانی و نسلهای متوالی این ملت کوچکترین ارزشی ندارد و از آنچه برایم پیش آمد، هیچ تأسف ندارم و یقین دارم وظیفه تاریخی خود را تا سرحد امکان انجام داده ام". نام مصدق و یاد او امروز بخشی از تاریخ حیات، استقلال و عظمت مردم ایران است».