خُرّمدینان پیروان آیین مزدک بودند که با صلح و آشتی و مدارا با مردمان رفتار می کردند و از خونریزی پرهیز داشتند. امّا، سختدلیها و کشتارها و چپاولگریهای عاملان خلفای اموی و عبّاسی جنگ را برای آنها ناگزیر کرد. برای زیستن و دفاع از حَریم جان و خانمان خود راهی جز دست بردن به سلاح و جنگیدن نداشتند.
پس از سقوط ساسانیان و ازمیان رفتن قدرت دستگاههای مذهبی زرتشتی، مزدکیان که تا آن زمان جراٌت بُروز عقایدشان را نداشتند، از زیر بار آزارها و فشارهای دینی ـ حکومتی آزاد شدند و به تدریج به میدان آمدند.
در نخستین سالهای ورود اسلام به ایران، مزدکیان در گرگان، طبرستان، آذربایجان، خراسان، اصفهان و اهواز بسیار بودند. به نوشته خواجه نظامالملک طوسی در کتاب «سیاست نامه»، در زمان قیام سنباد مَجوس (=زرتشتی) علیه منصور، دوّمین خلیفه عباسی، مردم جبال (=یا عراق عجم، شامل شهرهای ری، اصفهان، قزوین، همدان، کاشان و…) و عراق (=کوفه و بصره و…) «از هر درَمی نیم درَم ( = نیمی از مردم این مناطق) رافضی (=شیعه) و مزدکی» بودند.
یک بار در زمان منصور در سال 142هـ (759م) و باردیگر در زمان پسرش، مهدی، مزدکیان با نام «سرخ عَلَمان» (=دارندگان پرچمهای سرخ) با یاری مردم طبرستان ـ که آنها را بیدادگریهای عُمّال خلفا به شورش کشانده بودـ بر عربها شوریدند. در گرگان نیز ناخرسندیها، یک بار، در سال 162هـ (779م) و باردیگر در سال181هـ (797م)، مردم را به شورش علیه خلفا واداشت که رهبریش با سرخ عَلمان بود
در زمان هارونالرّشید، خلیفه عباسی، جاویدان بن سَهل، رهبری خُرّمدینان آذربایجان را به عهده داشت. او در همدان و قم و اصفهان و کاشان و ری و حتّی خراسان پیروانی داشت. هارون نتوانست قیام خُرّمدینان را ازمیان بردارد.
پس از کشته شدن جاویدان، در حدود سال 200هـ (816م) فرماندهی خُرّمدینان به عهده بابک بن مَرداس (بابک خرّمدین) قرار گرفت. او در شرق آذربایجان مردم بسیاری را، که مخالف چیرگی خلفای عباسی بر سرزمین خود بودند، گردآورد و در برابر عاملان خلیفه عباسی قیام کرد. مردمی که در زیر بار پرداخت اجباری دهها سال خراج (=مالیات بر زمین) و جزیه (=مالیات سَرانه) و بهرههای مالکانه سنگین به جان آمده بودند، به پشتیبانیش برخاستند.
قیام بابک، قیامی دربرابر زمینداران عرب بود که بخش عمده زمینهای آذربایجان و پیرامون آن به عنوان «اقطاع» (=زمینی که شاه یا خلیفه به کسی می سپارد که از درآمد آن زندگی کند) به آنها واگذار شده بود و آنان تَسمه از گرده رعیت می کشیدند و بدون هیچ مانعی، دستشان برای هرگونه تجاوز گشاده بود.
بابک در آن سوی رود اَرس، بر قلعه بَذّ، در میانه آذربایجان و اَران (=ناحیه غرب دریای خزر در قفقاز، که شهرهای عمده آن عبارت بودند از باکو، گنجه، دربند، ایروان و نخجوان)، دست یافت و آن را مرکز فرماندهیش قرار داد.
«بابک برای این که لشکر خلیفه به یاران او به آسانی دستیابی نداشته باشد، شهرها و دیه های اطراف را ویران کرد و از آنها خرابه هایی سوخته به جا گذاشت» (روزگاران، دکتر عبدالحسین زرّینکوب، ج2، ص44).
ماٌمون در سال 201هـ (817م) یحیی بن مَعاذ، حاکم ارمنستان، را به جنگ بابک و یارانش فرستاد. یحیی در مدّت چهار سال چندین بار به قلمرو بابک یورش برد. امّا، کاری از پیش نبرد.
ماٌمون عیسی بن محمّد را به حکومت آذربایجان و ارمنستان گماشت و او با لشکری که خلیفه از بغداد برایش فرستاد، در سال 206هـ (821م) با بابک جنگید، امّا، او هم شکست خورد.
ماٌمون یکی از سردارانش را به نام محمّدبن حمید طوسی به نبرد بابک فرستاد و او در مدّت دو سال 6بار با سپاهیان بابک جنگید و سرانجام، در رَبیعالاوّل سال 214هـ (ماه مه 829م)، کشته شد و لشکریانش پراکنده شدند.
وقتی ماٌمون درگذشت، جانشینش معتصم کار برادرش را در لشکرکشی به آذربایجان و سرکوبی قیام بابک، به جدّ، ادامه داد.
در سال218هـ (833م) «گروهی بسیار از مردم جبال، از همدان و اصبَهان (=اصفهان) و ماسبَذان (=محلّی بود در نزدیکی اسلامآباد کنونی) به دین خُرّمدینان درآمدند و فراهم آمدند (=گردآمدند) و در ولایت همدان اردو زدند».
معتصم که به همراه ماٌمون به «غزا»ی روم شرقی رفته بود، پس از مرگ ماٌمون، در ناحیه طَرطوس (در کناره شرقی دریای مدیترانه) روانه بغداد شد و حدود دوماه بعد در ماه رمضان 219هـ (سپتامبر 834م) به بغداد رسید و بی درنگ، سپاهش را برای جنگ با بابک و خُرّمدینان آماده کرد و در ماه شَوّال 219هـ (اکتبر 834م) اسحاقبن ابراهیم، «صاحب شُرطه»(=رئیس پاسبانان شهر) بغداد را به فرماندهیآن گماشت و او در ماه بعد (ذی قعده) به سوی آذربایجان حرکت کرد.
در جنگی که بین سپاه خلیفه و خُرّمدینان در ولایت همدان روی داد، «60هزار کس [از خرّمدینان] کشته شدند و باقیمانده شان به دیار روم گریختند. گویند در پیکار با خُرّمدینان، اسحاق بیرون از زنان و کودکان، یک صد هزار کس را کشته بود. او با امیران و امان یافتگان به بغداد بازگشت و روز شنبه، 11روز رفته از جُمادی الاوّل سال 219هـ (24مه 834م)، 7ماه پس از خروج از بغداد، به آن شهر رسید.
معتصم در سال 221هـ (836م) پس از شکست یکی از سرداران ترکش به نام بَغای بزرگ از بابک خرّمدین، یکی از سرداران ایرانی نژادش، به نام افشین (خَیذربن کاوس)، از امیرزادگان اُشروسَنه، در ماوراءالنّهر، را که تازه به اسلام گرویده بود، با لشکری انبوه و با اختیارات بسیار به جنگ بابک فرستاد.
افشین در مدت سه سال همه جاده های پیرامون قلعه بذّ را به تصرّف درآورد و قلعه بابک را محاصره کرد و با نیرنگ آن قلعه را تسخیر کرد و بابک را که از قلعه گریخته و به شاهزادهٌ ارمنستان پناه برده بود، به دام انداخت و او و برادرش را، با کند و زنجیر، به سامرا، تختگاه معتصم، برد.
آنها در شب پنجشنبه سوّم صَفَر سال 223هـ (4ژانویه 838م) به سامرا رسیدند. همان شب معتصم و قاضی القُضاتش، احمد بن اَبیدُؤاد، شبانه و به گونه ناشناس، پیش بابک رفتند و او را دیدند. بابک و برادرش، هم چنان، در کند و زنجیر بودند.
فردای آن شب، به فرمان معتصم قَبایی از دیبا (=پارچه ابریشمی رنگین) و کلاهی از پوست سَمور بر بابک پوشاندند و او را بر پیلی نشاندند و در کوچه های سامرا گرداندند و سپس پیش معتصم بردند.
معتصم «قَصّابی را احضار کرد که دو دست و دو پایش را قطع کند». آن گاه «گفت تا سرش را ببُرَد و شکمش را بدَرَد. سرش را به خراسان فرستاد و پیکرش را در سامرا بیاویخت.
معتصم دستور داد عبداللّه، برادر بابک، را نزد اسحاق بن ابراهیم، صاحب شُرطه بغداد، بردند که در بغداد جانشین معتصم بود و دستور داد که گردن عبداللّه را بزند و با وی چنان کند که با برادرش کرده بود و او را بیاویزد. اسحاق دستور داد دو دست و دو پایش را قطع کنند که چیزی نگفت و سخن نکرد و در سمت شرقی بغداد آویخته شد».
معتصم پس از کشتن بابک، سردارش افشین را به پاداش این خوش خدمتی هدیه های بسیار داد و او را در 13ربیع الآخر سال 223هـ (13مارس 838م) والی سند کرد (تاریخ طبری،محمدبن جریر طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ اول، جلد13، تهران، 1352ص5858).