سینا دشتی:‌ جغرافیای سیاسی انکار

دو واقعه در هفته ی گذشته اتفاق افتاد که انگیزه ی نوشتن این مطلب شد، موضوع اول نامه ای از زندانی سیاسی صالح کهندل بود که از زندان گوهر دشت به بیرون آمده و علیرغم اینکه نمیخواهم به عواقب بلافصل این نامه برای سلامتی آقای کهندل فکر کنم، اما مطالب فشرده شده در این نامه به قدری عمیق و آموزنده بود که باید آن را با دقت خواند تا ملکه ی ذهن بشود، موضوع دیگر درگذشت خانم عفت الشریعه شاه آبادی، "بزرگ زن آزاده"، مادر سه شهید مجاهد خلق، احمد، علی و اشرف أحمدی، در تهران بود. زنی که در مقابل دو دیکتاتوری شاه و شیخ به مبارزه و مقاومت پرداخته بود و فرزندان گرانقدر او، دکتر جواد احمدی و محمود احمدی در کسوت سرداران این مقاومت، در سالیان طولانی برای رهائی مردم از قید دیکتاتوری شاه و شیخ مبارزه میکنند،
خانم شاه آبادی در نود و سه سالگی در گذشت، پریا کهندل در هیجده سالگی در پاریس با سخنرانی غراء و پر نغز خود، از مجاهد بودن سخن گفت و پایداری. تفاوت دو عمر، بیش از هفتاد سال است. یک لحظه در این تفاوت دقت کنیم، صحبت از شکاف نسل ها و فرق های تصنعی دهه ی فلان و دهه ی بهمانی ها چقدر سریع در مقابل این بینه، رنگ میبازند.
صالح کهندل از زندان گوهردشت، عرصه ی حاکمیت مطلق خشونت حکومتی ضد بشر که از شکنجه و اعدام در ملاء عام نه تنها باکی ندارد، بلکه به آن مفتخر هم هست، این زندانی قهرمان، مینویسد:

پیامی از زندان
زندانی سیاسی هوادار مجاهدین- صالح کهندل

عید نوروز به مردم ایران مبارک باد

سلام بر عید نوروز، سلام بر انقلاب، سلام بر فقر، سلام بر رهایی که رمز حیات و مرز سرخ بین مرگ و زندگی هستند.
وقتی که هوای زمستان خیلی سرد و یخبندان می شد؛ کشاورزان سخت کوش همشهریان مهربانم بر خلاف آدم های مفت خور و بی مسئولیت که مدام آیه یأس و نوامیدی می خواندند، آنها با تجربه گرانقدری که از گذشته داشتند، برای مردم نوید می دادند که خوش باشید که امسال سال پر برکتی است و خربزه های آبدار شیرینی خواهیم داشت، چون تمام ناخالصی و میکروبهای زمین منجمد شده اند و در بهار هیچ اثری از آنها نخواهد بود.
من هم با مدد از تجربه انقلابی آنها به مردم ایران در اسارت، مژده می دهم که عمر اندیشه ٣٧ سال بنیادگرای آخوندی به سرانجام رسیده و دور نیست فردای آزادی تمام ناخالصی هایی که در رژیم خشک ارتجاعی به تحلیل رفته اند با کلیت رژیم به گورستان تاریخ سپرده شوند و بهترین ها که در مقابل رژیم مقاومت کردند و تسلیم نشدند برای مردم عزیز ماندگار بشوند و این حقیقت روند تکاملی و قانونمند را تنها کسانی می توانند درک بکنند که از جنس عید نوروز و انقلاب باشند. آنها که به هر دلیلی وجه اشتراک با اندیشه ارتجاعی دارند یا تسلیم او شدند نمی توانند آن را ببینند یا درک بکنند و فردای آزادی با تعجب انگشت به دهان خواهند ماند.
من از اعماق عصریخبندان آخوندی (زندان گوهردشت) بوی چنان روز مبارکی را استشمام می کنم، صدایش را می شنوم و با تک تک سلول هایم لمس می کنم و آن را به خلق در زنجیر ایران تبریک می گویم
مبارک باد...
صالح کهندل - زندان گوهردشت کرج
٢١/اسفند/١٣٩٤

ایمان به آرمان آزادی مستتر در این سطور را میتوان از کلمه کلمه ی متن، دید و احساس کرد. این همه تک نمونه نیست، بلکه مثال های هست که در همین چند روز اخبار آن را شنیده ایم، نمونه های از جریانی بدون توقف، بدون پسگرد، بدون پشیمانی از انتخاب های سرنوشت ساز، بدون محاسبات کالائی و داد و ستدی معمول بازار سیاست که ضد ارزش ها را به عنوان قواعد شطرنج سیاست عرضه میکنند و آرمانگرائی را معادل ناپختگی و افراطی بودن و دور بودن از عالم واقعیت، میدانند و از آن با تمسخر و خرده شماری و دنائت و دشمنی یاد میکنند.
در جامعه ی ایران که میخواهند، جلاد هزار اعدام در سال را به عنوان معتدل و صاحب عله ی امید، قالب کنند، باید نمونه های مثل صالح کهندل و خانم شاه آبادی و جریان سیاسی ایشان را انکار کرد.
انکار نقش مجاهدین خلق و ارزش عمل آنها، در زمینه های بسیار واضح و میدانهای روشن و طی شده تاریخ سیاسی ایران بیشتر از هر چیز به یک تلاش برای بندبازی توسط یک کرگدن کور میماند، بگذریم بخشی از این تاریخ، نه هفتاد ساله، بلکه نیمی از آن را مرور کنیم، اما با تعقل و بیان بیطرفانه از آنچه که گذشت:
در سال ١٣٦٠، اولین رئیس جمهور رژیم توسط خمینی ضد بشر در آستانه ی تهاجم تدارک شده به مجاهدین و تثبیت نهائی حکومت، حذف شد، نقش مجاهدین در افشاء نوار آیت و توطئه های حزب خمینی ساخته ی جمهوری اسلامی (که بعدا نعش بیجان را به خاک سپردند) و افشاء سیاستهای خمینی بسیار روشن و واضح بود،
در سال ١٣٦٧، مجاهدین و ارتش آزادی، به عنوان مهم ترین عامل ایرانی، با اجرای عملیات های بزرگ آفتاب و چلچراغ، کمر سیاست جنگ طلبی خمینی را شکست. خمینی در ترس از رسیدن این ارتش به توان و آمادگی رزمی مناسب برای عملیات سرنگونی، جام زهر آتش بس را بالا کشید و وعده داد که علت اصلی این عقب نشینی را معرفی کند، البته در حرف چیزی نگفت اما در عمل قتل عام زندانیان مجاهد و مبارز در تابستان ١٣٦٧ نشان داد که علت عقب نشینی و شکست قطار جنک، جنگ تا پیروزی را در کدام هماورد، میبیند. این کشتار بدون هیچ اما و اگری، دومین شقه ی بزرگ سیاسی و حذف منتظری را به رژیم تحمیل کرد.
سیاست مماشات امریکا با رژیم که از زمان ریگان با جدیت دنبال شده و میشود، همواره خودش را در فاصله گرفتن از و محکوم کردن و لگد زدن به مجاهدین توسط مقامات دولت امریکا، برای گرفتن رخصت و معامله و مغازله با آخوندها، نشان داده است. خط مرز قرمز ترسیم شده توسط رژیم در مورد مجاهدین و مقاومت با دقت و جدیت توسط دول غرب و مطبوعات خیلی آزاد مربوطه رعایت شده و حضرات هرگز راضی به رنجاندن خاطر خطیر ملوکانه ی ولایت فقیه، نبوده اند که هیچ، بلکه در جهت ارتقاء درجات نزدیکی به ساحت ریش عظما و قراردادهای نفت و گاز، مثل خبرنگار بسیار خوشنام سوئدی در مورد مجاهدین و مقاومت به نوشتن چنان جعلیات و مزخرفاتی دست زدند که حتی دستگاه تبلیغات حسین شریعتمداری هم جرّأت نوشتن انها را نداشت، بگذریم،
الان هم در فردای برجام، در فردای شکست استراتژی کسب بمب أتم به مثابه ی تضمین بقاء رژیم، باز سئوال موجه این است که چه عاملی، اصلی ترین دلیل این شکست برای رژیم بوده است؟ البته ترس جوامع بین المللی از یک گراز وحشی با دندان بمب اتمی قابل درک است، اما کل این شکست بدون هیچ ردخوردی، از افشاء فعالیتهای عمده ی اتمی آخوندها، منجمله در نطنز و اراک، توسط شورای ملی مقاومت شروع شد و علیرغم تمامی کش و قوسهای دیپلوماتیک که عمدتا ناشی از سیاست مماشات با رژیم بوده است، در نهایت به تبدیل قلب راکتور آب سنگین اراک به حوض خیلی سنگین تر بتون، منجر شد. آبی که قرار بود براحتی از گلوی ولی فقیه پائین برود اکنون به قلوه سنگی در دهان عظما تبدیل شده است و نتیجه تا اینجا، این هست که میبینیم،
در راستای سیاست کم شمردن و انکار نقش مجاهدین در سرنوشت رقت بار این رژیم میتوان مثالی زد که درهم ریختگی حکومت و محافل حامی ان را در غرب و شرق بیشتر روشن کند،
فرض کنید به یک گروه از جهانگردان نقشه ی منطقه ای را بدهند که در وسط آن کوه بزرگی در میان بیابان سر به آسمان کشیده است، اما در نقشه ی از این کوه خبری نیست، توپو گرافی کوه را حذف کرده اند، علت راه های دور و دراز دور زدن این کوه را هم توضیح نمیدهند، روشن است که در اولین قدم، این گروه دچار بهم ریختگی میشود، بیراه میرود و به مقصد نخواهد رسید.
در بیابان خشک و قحطی زده و عقیم حاکمیت سیاسی ولایت فقیه، نیروی از قعر اجتماع ایران سر بالا کشیده که سایه ی وجود او، باعث ادامه ی حیات و جوشش سبزه زار بهاری و شکوفه های آینده ی کشور است، ریشه ی این درختها در عمق خاک میهن، دور از دید سطحی گرایانه وجود دارد و شکوفه های او در آغاز فصل بهار، برای او که میبیند و میخواهد، جوانه میزند و راه را میشکافد،
البته که کوهنوردان با تجربه، این صخره ها را دیده و از قدرت و أهمیت ان مطلع هستند، البته هستند انسانهای حقیقت جو که در اولین لحظه ی دیدن این کوه، از این که شرکت های نقشه فروشی بر این کوه ستم روا دانسته اند. آزرده و دلزده میشوند و خواستار تغییر سیاستهای اشتباه میباشند، البته واقعیت همیشه در نهایت بر تخیل پیروز میشود، اما در کنار سیاست انکار، فقط عدم اعتراف به وجود مقاومت نبوده است، کشتار و سرکوب سی و چند ساله، کشتار مجاهدین غیر مسلح با دستهای از پشت بسته، کشتار شاهدین و ثبت کنندگان این جنایت ها توسط جوخه های ترور رژیم و دست نشاندگان ان مثل مالکی، از نتایج و عوارض این سیاست هم بوده است،
اما آرمانی که از جوان ١٨ ساله تا بزرگ زن ٩٣ ساله را به خود جذب میکند، ریشه ای در خاک این میهن دارد که در سیاهچال رژیم به گل بهاری تبدیل میشود.
اما اگر در جغرافیا کوهها در جایی هستند که هستند، اما در صحنه ی سیاسی، تلاش مستقیم و زحمات روزمره و سالیان یک دستگاه هوشیار سیاسی قرار دارد که با دموکراتیک ترین منش و سیاست انقلابی، با حفظ مرزبندی های مشخص با اردوی استبداد، با تقبل پرداخت سنگین ترین بهاء، رشد کرده، حرکت کرده و نظام عقیم ولایت فقیه را به قبول شکستهای سنگین، مجبور کرده است،
تضمین ادامه داری این مقاومت و ادامه ی مسیر مبارزه تا آزادی، علیرغم تمامی بالا و پائین رفتن های متصور، در ایجاد یک شورای مرکزی، متشکل از با صلاحیت ترین و آگاه ترین زنان این جنبش شده است که پاسخ کلان و استراتژیک به بنیادگرائی مذهبی، به مثابه مهم ترین تهدید دوران ما، میباشد. هیچ تبلیغ سخیف ارتجاعی استعماری توان حذف این کوه سرکش را از صحنه ی معادلات ایران ندارد، این را بارها خواسته و بدان همت گذاشته تا نابودش کنند و انکارش کنند، اما کور خوانده اند، نقشه شان ناقص است، با واقعیت نمیخواند، برای ما اما
این انقلابی است تا پیروزی...