نوروز یکی از جشنهای کهن ایرانیان است که قدمتی چندهزارساله دارد. جشن تولّد و دوباره زایی طبیعت است و جشن جوشش و تپش و حرکت و پویندگی.
جشن نوروز را به جمشید پادشاه کیانی نسبت میدهند و در شاهنامه فردوسی از آغاز برپایی این جشن در دوران اساطیری پادشاهی جمشید چنین یاد می کند:
جشن نوروز، از دورانی که آریاییها بهفلات ایران پای نهادند یا حتی پیشتر از آن وجود داشت و ایرانیان مقدم فرخنده بهار را با شادمانی و سرور جشن میگرفتند و هرچه را که رنگ و حال زمستانی داشت از خان و مان و دل و جان می زدودند. در قدیم در پنج روز اول سال جشنی برپا می شد که به نوروز عامه معروف بود، روز ششم نوروز بزرگ یا نوروز خاصه برگزار میشد. در پنجروز اول شاهان بارعام می دادند و به دادخواهی و دریافت پیشکشهای مردم می نشستند و روز ششم جشن شاهانه برپا می شد و شاه و درباریان و دولتمردان به سور و شادخواری می پرداختند. یکیدوهفته پیشاز آغاز سال نو، دستههایی کوچک به نام نوروزیخوان در شهرها و روستاها راه می افتادند و به در خانه ها می رفتند و اشعار بهاری و نوروزی می خواندند و هدایایی می گرفتند. آنان به واقع پیکهای نوروز بودند که مژده رسیدن بهار و نوروز را به مردم می دادند. یکی از مراسمی که پیشاز فرارسیدن نوروز تدارک میدیدند، رویاندن سبزه بود. در دوره ساسانی پیرامون صحن بیرونی دربار شاه 12ستون از خشت خام برپا می کردند و بر هر ستونی نوعی از حبوبات می کاشتند. روز ششم خرداد ـ نوروز بزرگـ همراه با خواندن سرود و نواختن ساز، سبزه ها گرد می آوردند. هر کدام که بهتر برآمده بود، آن را در آن سال بیشتر می کاشتند. مردم نیز در خانه هایشان سبزه می کاشتند و در روز 13فروردین، که «سیزده بدر» نامیده می شد، سبزه ها را به آب روان میسپردند. از مراسم دیگری که در ایام نوروز مرسوم بود، مراسم آب پاشی بود که از این راه کدورت و آلودگیهای زمستانی را از جسم و جان خود می زدودند. فراهم آوردن سفره هفتسین نیز از یادگارهای دورانهای کهن است که در ایام نوروز تدارک دیده میشد. عدد هفت آن اشاره یی است به عدد هفت امشاسپند، که بزرگترین فرشتگان آیین زرتشت بودند. سفره هفت سین شامل هفت گیاه یا میوه بود که با سین آغاز می شدند، مانند سبزه، سیب، سنجد، سماق، سیر، سنبل، سمنو، سرکه. در بالای سفره هفتسین یک آیینه می گذارند و دو طرف آن شمعدانهایی که در آنها به تعداد فرزندان صاحبخانه شمع روشن می کنند. از جمله چیزهای دیگری که برسفره هفتسین میگذارند، قرآن، نان، یک کاسه آب که در آن برگی می اندازند و یکشیشه گلاب است. ماهی و انواع شیرینی و میوه و آجیل نیز برسفره نوروزی گذاشته میشود.
بههنگام تحویل سال همه افراد خانه برکنار سفره نوروزی مینشینند. از مراسم دیگر نوروز حکومت چندروزه «میرنوروزی» بود. رسم براین بود که برای تفریح عمومی به کسی حکومت چندروز می دادند و بر تختش می نشاندند و پادشاه اصلی یا حاکم وقت، بنا به سنت، در آن چندروز خود را از سلطنت یا حکومت خلع می کرد. میرنوروزی در آن حکومت چندروزه حکمها و فرمانهایی صادر میکرد و به عزل و نصبهایی دست می زد. حافظ در غزلی به مطلع «ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی/ از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی» به «میرنوروزی» اشاره دارد: «سخن در پرده میگویم چو گل از غنچه بیرون آی/
که بیشاز پنج روزی نیست حکم میرنوروزی» حاجیفیروز با صورت و گردن و دستهای سیاه شده و لباس سرخ و کلاه بوقی شکل، با دایره زنگی چند روز به عید نوروز مانده در کوچه ها آواز سرمیدهد: «حاجیفیروز اومده، سالی یکروز آمده» مجموع مراسمی که در نوروز اجرا می شود، اعم از چهارشنبه سوری، خانه تکانی، پوشیدن لباس نو، برپایی جشن و مجلس سرور، نوروزخوانی، رسم آب پاشی بر روی یکدیگر، ساز و نوای حاجی فیروز، سبزه رویاندن، رفتن به خانه نزدیکان و دوستان، فراهم آوردن سفره هفتسین، همه و همه کنایتی است از آغاز فصلی نو و رهایی از فصلی که حامل کرختی و انجماد و پای دربند بودن است؛ آغاز فصل رویش، شکوفایی و شادابی.
مقاله «نوروز»:
«نوروز که قرنهای دراز است بر همه جشن های جهان فخر می فروشد، از آن رو "هست" که یک قرارداد مصنوعی اجتماعی و یا یک جشن تحمیلی سیاسی نیست، جشن جهان است و روز شادمانی زمین، آسمان و آفتاب، و جوش شکفتن ها و شور زادن ها و سرشار از هیجان هر "آغاز" ... نوروز دست مردم را می گیرد و از زیر سقف ها، درهای بسته، فضاهای خفه، لای دیوارهای بلند و نزدیک شهرها و خانه ها، به دامن آزاد و بیکرانه طبیعت می کشاند. گرم از بهار، روشن از آفتاب، لرزان از هیجان آفرینش و آفریدن، زیبا از هنرمندی باد و باران، آراسته با شکوفه، جوانه، سبزه و معطّر از: "بوی باران، بوی پونه، بوی خاک،/ شاخه های شسته، باران خورده، پاک» ... نوروز تجدید خاطره بزرگی است. خاطره خویشاوندی انسان با طبیعت. هر سال، این فرزند فراموشکار که، سرگرم کارهای مصنوعی و ساخته های پیچیده خود، مادر خویش را از یاد می برد، با یادآوری های وسوسه آمیز نوروز، به دامن وی باز می گردد و با او، این بازگشت و تجدید دیدار را جشن می گیرد. فرزند، در دامن مادر، خود را باز می یابد و مادر، در کنار فرزند، چهره اش از شادی می شکفد، اشک شوق می بارد، فریادهای شادی می کشد، جوان می شود، حیات دوباره می گیرد. با دیدار یوسفش بینا و بیدار می شود.
هیچ ملتی با یک نسل و دو نسل شکل نمی گیرد؛ ملت، مجموعه پیوسته نسل های متوالی بسیار است، اما زمان، این تیغ بی رحم، پیوند نسل ها را قطع می کند؛ میان ما و گذشتگانمان ـ آنها که روح جامعه ما و ملت ما را ساخته اند ـ دره هولناک تاریخ حفر شده است؛ قرن های تهی ما را از آنان جدا ساخته اند. تنها سنت ها هستند که پنهان از چشم جلاد زمان، ما را از این دره هولناک گذر می دهند و با گذشتگانمان و با گذشته هایمان آشنا می سازند. در چهره مقدس این سنت ها است که ما حضور آنان را در زمان خویش، کنار خویش و در "خود خویش"، احساس می کنیم، حضور خود را در میان آنان می بینیم و جشن نوروز یکی از استوارترین و زیباترین سنّت هاست. در آن هنگام که مراسم نوروز را به پا می داریم، گویی خود را در همه نوروزهایی که هر ساله در این سرزمین برپا می کرده اند، حاضر می یابیم و در این حال، صحنه های تاریک و روشن و صفحات سیاه و سفید تاریخ ملت کهن ما در برابر دیدگانمان ورق می خورد، رژه می رود. ایمان به این که نوروز را ملت ما هر ساله در این سرزمین بر پا می داشته است، این اندیشه های پر هیجان را در مغزمان بیدار می کند که: آری، هر ساله! حتی همان سالی که اسکندر چهره این خاک را به خون ملت ما رنگین کرده بود، در کنار شعله های مهیبی که از تخت جمشید زبانه می کشید، همان جا، همان وقت، مردم مصیبت زده ما "نوروز" را جدّی تر و با ایمان بیشتری برپا می کردند؛ آری، هر ساله! حتی همان سال که سربازان قُتیبه بر کنار جیحون سرخ رنگ، خیمه بر افراشته بودند و مهلّب خراسان را پیاپی قتل عام می کرد، در آرامش غمگین شهرهای مجروح و در کنار آتشکده های سرد و خاموش، "نوروز" را گرم و پرشور جشن می گرفتند.
نوروز در این سالها و در همه سالهای همانندش، شادی یی اینچنین بوده است، عیاشی و "بیخودی" نبوده است، اعلام ماندن و ادامه داشتن و بودن این ملت بوده و نشانه پیوند با گذشته یی که زمان و حوادث ویران کننده زمان، همواره در گسستن آن می کوشیده است.
نوروز همه وقت عزیز بوده است. در چشم مُغان، در چشم مؤبدان، در چشم مسلمانان و در چشم شیعیان مسلمان. همه نوروز را عزیز شمرده اند و با زبان خویش، از آن سخن گفته اند. حتی فیلسوفان و دانشمندان که گفته اند: "نوروز روز نخستین آفرینش است که اورمزد دست به خلقت جهان زد و شش روز در این کار بود و ششمین روز، خلقت جهان پایان گرفت و از این رو است که نخستین روز فروردین را هورمزد نام داده اند و ششمین روز را مقدس شمرده اند".
چه افسانه زیبایی، زیباتر از واقعیت! راستی مگر هر کسی احساس نمی کند که نخستین روز بهار، گویی نخستین روز آفرینش است. اگر روزی خدا جهان را آغاز کرده است، مسلّماً آن روز، این "نوروز" بوده است؛ مسلّماً بهار نخستین فصل و فروردین نخستین ماه و نوروز نخستین روز آفرینش است. هرگز خدا جهان را و طبیعت را با پاییز یا زمستان یا تابستان آغاز نکرده است. مسلّماً اولین روز بهار، سبزه ها روییدن آغاز کرده اند و رودها رفتن و شکوفه ها سر زدن و جوانه ها شکفتن، یعنی نوروز. بی شک، روح در این فصل زاده است و عشق در این روز سر زده است و نخستین بار، آفتاب در نخستین نوروز طلوع کرده است و زمان با وی آغاز شده است.
نوروز ـ این پیری که غبار قرنهای بسیار بر چهره اش نشسته است ـ در طول تاریخ کهن خویش، روزگاری در کنار مغان، اوراد مهرپرستان را خطاب به خویش می شنیده است، پس از آن، در کنار آتشکده های زردشتی، سرود مقدس مؤبدان و زمزمه اوستا و سروش اهورامزدا را به گوشش می خوانده اند، از آن پس، با آیات قرآن و زبان الله از او تجلیل می کرده اند و اکنون، علاوه بر آن، با نماز و دعای تشیع و عشق به حقیقت علی و حکومت علی، او را جان می بخشند. و در همه این چهره های گوناگونش، این پیر روزگارآلود، که در همه قرنها و با همه نسلها و همه اجداد ما ـ از اکنون تا روزگار افسانه یی جمشید باستانی ـ زیسته است و با همه مان بوده است. رسالت بزرگ خویش را، همه وقت، با قدرت و عشق و وفاداری و صمیمیت انجام داده است و آن، زدودن رنگ پژمردگی و اندوه از سیمای این ملت نومید و مجروح است و در آمیختن روح مردم این سرزمین بلاخیز با روح شاد و جانبخش طبیعت و عظیم تر از همه، پیوند دادن نسل های متوالی این قوم _ که بر سر چهار راه حوادث تاریخ نشسته و همواره تیغ جلادان و غارتگران و سازندگان کله منارها بند بندش را از هم میگسسته است و نیز پیمان یگانگی بستن میان همه دل های خویشاوندی که دیوار عبوس و بیگانه دوران ها در میانه شان حائل می گشته و دره عمیق فراموشی میانشان جدایی می افکنده است. و ما، در این لحظه، در این نخستین لحظات آغاز آفرینش، نخستین روز خلقت، روز اورمزد، آتش اهورایی نوروز را باز بر می افروزیم و در عمق وجدان خویش، به پایمردی خیال، از صحراهای سیاه و مرگ زده قرون تهی می گذریم و در همه نوروزهایی که در زیر آسمان پاک و آفتاب روشن سرزمین ما برپا می شده است، با همه زنان و مردانی که خون آنان در رگ هایمان می دود و روح آنان در دلهایمان می زند شرکت می کنیم و بدین گونه، "بودن خویش" را، به عنوان یک ملت، در تندباد ریشه برانداز زمانها و آشوب گسیختنها و دگرگون شدن ها خُلود (=جاودانگی) می بخشیم و ..."دوام راستین" خویش را به نام ملتی که در این صحرای عظیم بشری، ریشه در عمق فرهنگی سرشار از غنا و قداست و جلال دارد و بر پایه "اصالت" خویش، در رهگذر تاریخ ایستاده است، "بر صحیفه عالم ثبت" کنیم » («هُبوط (=فرودآمدن) در کویر»، دکتر علی شریعتی، چاپ اسفند1346، گزیده یی از مقاله «نوروز»).