فروغ گلستان: پایداری یک ملت برای آزادی

خبرهارا که می خوانم، یکی پس از دیگری مرا میخکوب میکند.

-هشتمین روز اعتصاب غذای مشترک اسماعیل عبدی معلم وجعفر عظیم زاده، فعال کارگری درزندان.
- حال معلم زندانی محمود بهشتی در زندان اوین به دلیل اعتصاب غذای خشک به وخامت گرائید.
علی معزی وحسن صادقی، افشین بایمانی زندانیان سیاسی در حمایت از معلمان و کارگران زندانی اعتصاب غذا کردند.
خبرها حاکی از آتشی شعله ور در درون زندانهاست.
به سالها و سالیان قبل درزندان برمیگردم. دستگیریهای گسترده، اعدامهای بی وقفه،‌ صدای شوم تیرهای خلاص، فریادهای زندانی در اتاق شکنجه، پیکرهای رنجور و مقاوم زندانیان اعتصابی و رنجهای بی پایان زندانی در سلول انفرادی.
در هر دوره ای و هر سرزمینی، زندان و زندانیان انکارناپذیرترین نمود تعارض مردم با حاکمیت هستند.
یکطرف بیرحمی و شقاوت بی وحصر حاکمان و ازطرف دیگر شجاعت و مقاومت زندانیان، اعتراض، شورش اعتصاب غذا، و خلاصه فریاد نه به دژخیم.
خبرها میگوید که نبرد در زندانها بین مردم ( معلم و دانشجو و استاد و وکیل و کارگر) با رژیم حاکم شعله ور است.
و من که خبرها را یکی پس از دیگری میخوانم، یقین دارم که زندانی درحصار، بیش از هر کس ضعف و درماندگی حاکم را می‌بیند. در سلول انفرادیست اما روزنه های نور را می یابد.
در بند عمومی با انواع رنجها و محدودیتها درگیر است اما از دریچه کوچک سلول، چشم انداز آزادی را می بیند. و هر صبح با اقتدا به خورشید به جنگ سیاهی میرود.
هرچند که سیاست به دار آویختن مردم ایران ادامه دارد. ولی رخدادهای زندان بیانگر تسلیم ‌ناپذیری مردم و مقاومت آنها در 37سال حاکمیت آخوندیست.
زندان حکایت عجیبی دارد. هر اتقافی در زندان سبب میشود که زندانی تکیه اش به زندگی را از دست بدهد. همه چیز را از او میگیرند. با هر بهانه و هر اشاره به او میگویند این آخرین ایستگاه است! و او هر لحظه در حال انتخاب است. تسلیم یا مقاومت، کدام را برمیگزیند؟!
ویکتور فرانکل، روانشناس اتریشی که سالها در اردوگاه آشویتس بود در کتابش به نام «انسان در جستجوی معنا»، در روایتی از زندان و زندانی مینویسد: (همه چیز را میتوان از یک فرد گرفت الا یک چیز، آخرین آزادی یعنی قدرت انتخاب.
 بله آخرین آزادی انسان، عبارتست از آزادی انتخاب برخورد با هر شرایطی که در آن قرار میگیرد.)
آن معلم زندانی که با آب شدن شمع وجودش در اعتصاب غذا‌، الفبای آزادی را برای دانش‌آموزانش هجی میکند.
آن کارگر مبارزی که به نام آزادی، سندان وجودش را به پتکهای دژخیمان می سپارد.
آن آزادیخواهان ومجاهدان مبارزی که قهرمانتر از همیشه از اعماق زندانها فریاد آزادیخواهی برمیاورند.
 آنها که هم پیمان با دیگر زندانیان اعتصاب غذا میکنند و شکنجه میشوند با اینکه میدانند هر لحظه خود را به چوبه‌دار نزدیکتر میکنند.
آنها که مقهور شرایط نمیشوند، آنها که هر لحظه زندگی شان را به انتخابی نو گره میزنند. پیامشان از دیوارهای سخت زندان هم عبور کرده وبه گوش هرناشنوایی هم می رسد .
وقتی فرزاد کمانگر معلم جوان کرد، با شهادتش داستان ماهی سیاه کوچولو را برای دانش آموزانش دوباره و دوباره تکرار کرد.
روزی که شاهرخ زمانی کارگر شجاع، رنج کارگران را در مقاومتش برای آزادی ثبت کرد.
لحظه ای که مجید کاووسی زیر چوبه دار، با لبخندی برلب و نشانه پیروزی، مرگ و دژخیمان را به تمسخر گرفت.
در آن شب سیاه که جوان اعدامی در آخرین لحظات زندگی اش. حق اش را با لگد به سینه دژخیم کوبید.
و آن جوان که با چشم بند سیاه و طناب دار به گردن. فریاد زد: «انتقام مرا بگیرید.»
همه و همه حکایتی باشکوه از پایداری یک ملت برای آزادیست.