حالا اصل و فرع مطلب
در آخرین مقاله، درباره تاریخ و داستان شارلاتانیسم، و ذکرخیر چهار شارلاتان تاریخی، ازجمله شخص اول آن در قرن هفدهم، ویژگیهای هرچهار نوع را در یک شخص- که علیرضا نوری زاده باشد- به اکتشاف نشستیم....
اکنون می پردازیم به یک موجود دیگر، که اوهم در این فضای راحت و رفاه پناهندگی- که به یمن، و به علت ریزش باران وار خون هزاران شهید مقاومت و اپوزیسیون داخل و خارج کشور، میسرشده است-، به یک موجود مضحک، و رفته رفته مضحک تر، بدل و بدل تر شده است. او، که عناصر و مؤلفه هایی از آن چند شارلاتان تاریخی و از این آخری در لندن را دارد، بعلاوه و مضافا میماند به کدخدا "مه ولی" ( محمدولی به زبان لرها که اصلا قلمبه خوانی عربی در زبانشان نمیچرخد). مه ولی از نواحی روستایی طرهان لرستان بود، که مرتب به شهر خرم آباد می آمد، هم برای شهری شدن و پز شهری دادن و هم برای ملاقات پسرش، "گلمیرزا"، که خدمت سربازی را در پایتخت لرستان میگذارند. همه میدانیم که در این دوره خدمت سربازی، بعضی نگون بختان را-، بجای خدمت در کارهای جدی ارتش و دفاع ملی-، بعنوان گماشته، برای نوکری در منزل یکی از افسران ارتش بکارمیگماردند. که کارشان جاروب کردن و حمل اجناس در خریدهای روزانه خانم جناب سروان، کول گرفتن بچه های سرکار سروان در خیابان و حیاط منزل و کارهای دیگر است. باری، در این پروسه کولی دادن به بچه های جناب سروان، خیس شدن پاگون مقدس سربازی نیز خود یک تراژی-کمدی در حکومت "شاه سایه خدا" بود. آن موقع ها میگفتند که تفنگ و لباس سرباز ناموس و افتخار اوست، این بیچاره، جز یک جاروی بلند تفنگی که نداشت هیچ، بلکه لباس سربازی اش هماغلب خیس خیس از"تقدس" بود!!. باری لرها، که ریشه و تلفظ این لغت "گماشته" را، بدرستی نمیدانستند، به این سرباز گماشته جناب سروان، "گلماشته" خطاب میکردند. بدیهی است که گردش این لغت شناخته شده در زبان و ادا شدن آن در دهانشان، از لغت ساده فهم و حی و حاضر "ماشته" می آمد، که یک بافتنی بزرگ و رنگارنگ بود که در داخل آن ملاتهای رختخواب، از قبیل لحاف و تشک و بالش، را می بستند و در اطاق پذیرایی مهمانان قرار میدادند. لرستان دو زبان اصلی دارد یکی لری و دیگری لکی که این دومی بسیار به کردی گورانی ویا هورامانی جنوب کردستان شبیه و هم ریشه است. ”مه ولی“ لک بود.
کدخدا وقتی به شهر می آمد، با اظهار فخر و غرور، ادعا میکرد که: "و خیر، کورم هتیه ارا شهر، بیه سه گلماشته و و گرد افسرل قصه مکی" یعنی: به سلامتی پسرم به شهر آمده، گماشته شده و با افسرها صحبت میکند. برای او، و آن تیره بختان تحقیر شده دهاتی، صرف طرف صحبت قرار گرفتن با یک افسر ارتش جای فخر و غرور داشت. یکبار که با اشاره به پسرش در خیابان، که مشغول "صحبت" با افسر ولی نعمتش بوده، کدخدا با اشاره به این دو میگوید: ببین فلانی نگفتم ! "کورم" پسرم، با افسر صحبت میکند. طرف همراه کدخدا نیز، از روی کنجکاوی، میرود ببیند این چه نوع هم صحبتی و دیالوگی است، که گوشتان روز بد نشنود!، او میشنود که جناب سروان مرتب دارد به گل میرزا با عتاب و خطاب و انتقاد، فحش و فضیحت و ناسزا نثار میکند! باری وقتی به کدخدا میگوید که: اینکه دارد به پسرت فحش و بد بیراه میگوید، این برای این پدر تحقیر تاریخی شده، مهم نیست، مهم در معیت و طرف خطاب جناب سروان بودن است.
کمکمک کدخدا "مه ولی"، مدعی میشود که خودش هم، دم درب پادگانی، که پسرش در آن قبلا دوره کوتاهی دیده است، نیز با تیمساری سلام و علیک کرده است و با او آشنا شده است و اینرا هم برای دوستش خرج میکند. و القصه طوطیان گیج و مبهوت چنین گفته اند که یک روز، که مه ولی، بهمراه همین دوست، در خیابان سپه خرم آباد راه میروند، پاسبانی، بدلیل عبور او در حالت چراغ قرمز از خط عابر پیاده، یخه او را گرفته و چک محکمی به گوشش میزند! کدخدا نیز، که در مقابل دوستش بسیار تحقیر شده است، مکانیسم قبلی را بکار برده و وقتی با بناگوش قرمز شده پیش دوستش در آن طرف خیابان میرسد به او میگوید "اوه پاسبان نوی، تیمسار بی ها!" این شخص پاسبان نبود تیمسار بودها!. باری وقتی "رمیله" (رحم خدا به زبان لری. راستی درود بر لرها که همه واژه ها را دستکاری و به شیرینی زبان لری ادا میکنند)، این همکلاسی من، که پدرش دوست این کدخدا و مهماندار او در شهر بود، این را در سال دهم دبیرستان برای من تعریف میکرد، بجد نمیدانستیم که بخندیم یا گریه کنیم. اینجا برای ثبت در سینه تاریخ باید گفت که همین پدر دوست من رمیله، همان دوست همراه مه ولی در شهر بوده است که مانند هرودت و گزنفون این حوادث تاریخی را ثبت میکرده است!
حالا این یکی گلماشته، که علاوه بر آن صفاتی که از استاد خود در لندن بیاد دارد- را خواهشا در نوشته ها، د رسایتش و در یک کیچن تی وی، که عبارت باشد از یک نفر و یک دستگاه لپ تاپ دوربین دار و به اندازه انگشت های دست "بیننده"!، ببینید و این بار بجد حال کنید و بخندید. من مطابق معمول اسم او را اصلا بزبان نمی آورم چون اگر نامش را بیاورم فورا میگوید: دیدی طرف صحبت افسرا هستم! اما از همان ابتدا نشانیها، طرف را لو میدهد. او کسی بود که، به عنوان هوادار سازمان مجاهدین خلق در آنروزهای یورش ایلغار خمینی، دستگیر و بعد تواب شد آنهم چه توابی، نامه غلط کردم نوشت (بیش از غلط کردن، برو بالا!) در بحبوحه قتل عام 1367، بقول خودش، سه بار انزجارنامه نوشت و حتما بسیار کارهای دیگر. او، به گفته و نوشته و مصاحبه های خودش، بهمراه برادران درنده خو، در جیپ پاسداران، به خانه های اعضا و هواداران دیگر مجاهدین و مبارزین آن زمان میرفته، و با اشاره به پلاک خیابان و درب خانه، باعث دستگیری و شکنجه و اعدام آنها میشده است، (رجوع شود به کتاب خاطرات خودش و مصاحبه هایش با بعضی رسانه های غربی از جمله روزنامه "وردنزگانگ" نروژ (که در آرشیو این مقاومت موجود است). خلاصه، این یارو بعد از گرفتن پاداش کمکهای "انسانی" به لاجوردی و گشتاپوی ولایت، خود را دوسه دهه قبل به خارج رساند، خیلی زود دم و دستگاهی در زیر چترپناهندگی و پول سوسیال، از برکت سوسیال دمکراسی اسکاندیناوی، درست کرد و چند انگشت شمار دوست و همنشین و همکار در معیت قرار گرفتند، تا با یک ظاهر موجه وظایف محوله از سوی حاجی گشتاپو را بدرستی انجام دهد. باری حالا دیگه نامنبرده، درکنار پوشالهایی که مثلا در تحلیل یا انتقاد از رژیم نثار ساده لوحان میکند، سیستماتیک و پیوسته، علیه تنها مقاومت سازمان یافته و شکست دهنده پروژه اتحاد جماهیراسلامی درعراق و در منطقه، و ریختن زهر آتش بس جنگ ویرانگر و ایران سوز هشت ساله، برگلوی پلید بنیادگذار نظام جهل و ستم، و اکنون نیز، بعنوان تنها مبتکر اصلی افشای اتمی و ساقی جام زهر دوم بنام "برجام"، برگلوی پلید خلیفه دوم خامنه ای، عرض اندام میکند. درود بر جام زهر "برجام"!" باری او که، من همیشه سرکار قندعلی اش نامیده ام- نامی که میشناسیم و به آن اطمینان داریم! و علت انتخاب این واژه را، در جریان استعفاهایی نوشته ام، چهار اسبه به تشویق اعضا و هواداران مقاومت به بریدن و ول کردن مبارزه، امداد رسانی به بریده ها در "تیف" بد آخرت، (آخر شر بقول ما لرها)، و مقاله نویسی علیه سازمان مجاهدین و رهبران آن می پردازد. اگر دقت کنید می بینید که اکنون دیگر، دوفاکتو، بصورت ستون نویس سایت مستقیم رژیم یعنی- اینترلینک- و سایتهای وابسته و پیوسته به گشتاپوی خمینیسم- در آمده است. آیا اگر کسی را که گشتاپوی هیتلر در همین اروپای طرف جا خوش کن- حلوا حلوا کرده و مرتب نوشته ها و گفته های او علیه مقاومت جدی و سازمانیافته آلمان سالهای چهل میلادی را باز انتشارمیکند، و بعد گشتاپو مرتب به مقاومت آلمان "رزهای سفید" نهیب میزند که یا الله اگر حرفی دارید در پاسخ این آقا بزنید! - باید اپوزیسیون هیتلر و نازیسم خواند و یا امداد رسان تبلیغاتی به آن؟ بروید داستانها و اسناد این اروپای غرقه به خون در دهه های سی و چهل میلادی را بخوانید و ببینید...
باید به این گلماشته - بخوانید گماشته حاج گشتاپو- گفت:
- تو که با توبه و تواب شدن و با بردن پاسداران به مخفیگاههای مجاهدین و مبارزان افتخار آمیز آن روزها، باعث دستگیری، شکنجه و شهادت بخشی از آن سلحشوران تاریخ و فرزندن ستار و میرزا و مصدق و حنیف نژاد شده ای، باید تا ابد در شرم و پشیمانی و زجر روحی و روانی دست و پا بزنی- البته بشرطی که آن سه عنصر اعلام شده از یونان باستان یعنی "منطق" و "اخلاق" و "احساس وعاطفه" در تو باقی بود.
- تو دیگر نمی توانی درمقابل مادران سر از سجده برنگرفته، بقول شاملوی بزرگ، و پدران و خواهران و برادران بیولوژیکی و آرمانی و تشکیلاتی آنها، هنوز چشم در چشم شان بایستی و خودی نشان دهی. وبلاگ نویس خارج کشور که هیچ. هرکس که آن سه عنصر را – و حتی یکی از آنها – در بطن و نهاد انسانی داشت، اگر نتوانست خود را بکشد و از شر وجدان راحت شود، حداقل این بود که درمقابل آن مادران و پدران و هزاران هزار یار و یاور و میلیون ایرانی در زنجیر پوزش میطلبید و به خاک پایشان می افتاد. تو مجسم میکنی یکی از این بازماندگان را وقتی که تصویرتو را ببینند و نوشته های ترا بخوانند!
- یارو تو کسی هستی که چنین جنایتی علیه یک مقاومت و مردم ایران و هم بخشی از خانواده های اصیل ایرانی مرتکب شده ای و بسیاری را عزادار کرده ای. تو میدانی که- که خوب میدانی- که چقدر مادران و پدران شهدای مقاومت از غصه دق کردند و جان دادند. تازه در یکی از مصاحبه های با رادیو امریکا به تو به صراحت گفتند که: "حتی گفته شده است که شما علاوه بر لو دادن و باعث دستگیری و اعدام شدن، تیرخلاص هم زده اید" که داشتی سنکوب میکردی وقتی این را شنیدی و با پت پت کردن ازش رد شدی.
- البته حتما با وقاحت استدلال میکنی که من باعث دستگیری و شکنجه و اعدام این تعداد شده ام. اما مقاومت باعث شهادت هزاران نفر شده است!! بچه حاجی گشتاپو: بریدگان و خائنان و لو دادگان تاریخ بشریت نمی توانند از این منطق مزخرف استفاده کنند و بگویند که ما در سراسر جهان هزاران نفر را بکشتن دادیم اما مقاومت ها چی که میلیونها تن را به کشتن دادند!! این یارو فریبا هشترودی از همین منطق شنیع برای توجیه ملاقات و همکاری با گشتاپوی خامنه ای استفاده کرده که دیدی پوزه اش خاک مالی شد.
- یک داستان واقعی بغایت دلخراش، برای وجدان بشریت تا ابد جریحه دارشده سراسرتاریخ گفتنی است. آری این داستان را فریادکنیم!: "سارا استارزونسکی" دختر ده ساله یهودی فرانسوی، وقتی مامورین پلیس فرانسوی همکار گشتاپو، در1942، برای بردن همه اعضای خانواده به منزلشان در پاریس ریختند- او که میدانست چه سرنوشتی در انتظار آنان است- برادر پنج ساله خود "میشل" را در قفسه ای درخانه قفل کرد و کلید آنرا برداشت. وقتی همه افراد را –بدون این پسر- به اردوگاه "درسنی" بقصد فرستادن به آشویتس برای آدم سوزی بردند- او روزها این کلید را در جیب و جامه خود قایم کرده بود، میگفت بگذارید بروم میشل را از آنجا خارج کنم. عاقبت روزی در قسمت کودکان، بهمراه یک دختر بچه دیگر، "راشل"- موفق به فرار از زیر سیم خاردار شدند. او پس از چند روز، به کمک یک زوج مسن فرانسوی، به خانه سابق در پاریس رسید و یک سره به آپارتمانشان- که حالا دیگر مستاجر دیگری آنرا اشغال کرده بود- رفت و سراسیمه در زد، و در حالیکه کلید را همچنان در دست میفشرد، موضوع را به مستاجر جدید گفت. به او اجازه داده شد که قفسه را باز کند. آنچه که این دختر بیچاره دید جسد خشک شده آن برادر معصوم بود و او غش کرد (طوفان گریه ها!). بعد ها سارای ماتم زده، که یتیم و بی کس بود، به آمریکا مهاجرت و در آنجا ازدواج کرد و صاحب پسری شد که نام برادر را بر او گذاشت. اما مدام این وجدان و داغ عمیق او را آزار میداد. آنقدرکه سرانجام روزی سوار بر اتوموبیل، خود را به کامیونی زد و جان سپرد (طوفان گریه ها!). جهان هنوز از شنیدن این داستان و دیدن فیلم زندگی او- که براساس همه مدارک و شواهد حقیقی ساخته شده است- میگرید (از جمله هم اکنون خود این نگارنده). پس بچه حاجی لاجوردی. اگر از این نوع وجدان و حس و عاطفه و شهامت و شجاعت در تو خبری نیست، پس دیگر درش را بگذار و در گوشه ای بتمرگ! اگر یک روز یکی از بازماندگان آن شهدایی که تو باعث مرگشان شده ای در چشم تو خیره شدند به او چه خواهی گفت؟ اما پاکستان؟ اما مجاهدین؟ اما رجوی؟ اما میرزا کوچک؟ اما مصدق؟ اما گاندی و قتل عام "امرتسر" اعضای مقاومت توسط ارتش انگلیس؟ اما زاپاتا؟ اما "آرتوگاس"، اما بولیوار و اما قهرمان تاریخی مقاومت یونان پاپاگیلو؟ اما کریستیان هوگه رهبر ارتش آزادیبخش نروژ؟ اما مارنهایم رهبر ارتش مقاومت فنلاند؟ اما ژان مولن رهبر مقاومت مسلحانه فرانسه؟!.....
- یارو! کسانی به عنوان قهرمانان بزرگ تاریخ مقاومت نورچشم تمامیت بشریت هستند و نام و نشانشان در سینه اسناد تاریخ ثبت است که در زیر شکنجه آنقدر مقاومت کردند و اطلاعاتی را لو ندادند تا شهید شدند..." وارتان سخن نگفت......دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت...." تو جا دارد که دندان شرم برخود ببندی.
البته این گلماشته از این مرحله هم عبور کرده است. او، که مدتی میخواست ادای اپوزیسیون در بیاورد که مشتری جلب کند، حالا دیگر تعارف را کنار گذاشته و از جمله، 25 سال بعد از شروع افشاگریهای مجاهدین علیه پروژه های اتمی رژیم و 14 سال بعد از افشای نطنز و اراک که رژیم را به گل نشاند، حالا این گلماشته خواب نما شده که اطلاعات اتمی را اسراییل به مجاهدین داده است تا افشا کنند! اگر به گوگل مراجعه کنید، اینقدر نقل قول و کد از حاجی گشتاپوهای قد و نیم قد پیدا میکنی که نپرس . خود نظام نکبت مطلقه دو دهه است تکرار میکند که افشاگریهای مجاهدین دروغ است و وقتی هم که دنبشان! گیر می افتد و آژانس و مراجع بیطرف این اطلاعات را تایید میکنند، میگویند این اطلاعات را اسراییل به مجاهدین داده اند یا مجاهدین به دستور آمریکا کنفرانس مطبوعاتی گذاشته اند! ( مراجعه شود به کتاب امنیت ملی و دیپلماسی هسته ای شیخ حسن روحانی صفحه 120). حالا می بینید که این قندعلی ترکه زیر دهل حاجی گشتاپو شده و نشخوارهای او را تکرار و وظیفه گلماشتگی خودش را بخوبی اجرا کرد و بالاخره "تیسمار بی ها!"
- وقتی جناب تیمسار غیبت میکند، گلماشته دلتنگی میکند، دریک شگرد شارلاتان نشان دیگر، نامنبرده از غیبت حاج قاسم سلیمانی- آیشمن جدید رژیم- انگاری با دلتنگی یاد میکند. حالا که، بعد از جراحت چند ماهه، او را سر پا کرده و به صحنه آورده اند، با شوق و ذوق مشمئزکننده ای می گوید: دیدید که مجاهدین دروغ میگفتند که تیمسار ما در ماه نوامبر مجروح شده است، صرفا چون او درماه آوریل-یعنی پنج ماه بعد- بزور جراحی و دارو و درمان، عجالتا سالم و سرپا شده و به جنایت وکشتار مردم سوریه و عراق ادامه میدهد! هنوز یادمان نرفته که یک روز نوشت که دولت رومانی میخواسته است همه اعضای لیبرتی را در کشورش قبول کند رهبران مجاهدین نگذاشته اند. لابد درب حصار لیبرتی را به روی اتوبوس هایی که از بخارست می آمدند باز نکردند! "توفان خنده ها!" و دیدیم که نگارنده، با اسناد ومدارک، پوزه او را در این بلوف و دروغ سخیف همانجا خاک مالی کرد.
بگذریم و اما:
بخش با حال و بسیار مضحک عبارت از دو مقوله است:
نخست اینکه، این یارو مانند آن دبیر جغرافیای کودن، که فقط درس کشور پاکستان را کمی میدانست و آنرا ناقص از بر بود، عمل میکند. آن یارو، از هر کشوری که موضوع درس جغرافیا بود، میزد به صحرای پاکستان. آن دبیر کودن، در درس جغرافیای مثلا کشور برزیل میگفت: بله! برزیل یک کشور در قاره امریکا است و از پاکستان وسعت اش بیشتر است و اما پاکستان! و بعد شروع میکرد به تکرار درس پاکستان، و این روال ادامه داشت در سر درس کانادا، ترکیه، مصر و نیوزلاند وووو. حالا وقتی تنها کانال تصویریش کیچن تی وی، از این یارو شارلاتان شماره دو و "گلماشته" کودن، مثلا در باره جناح های رژیم و یا خشک شدن دریاچه ارومیه و یا قیمت نفت بپرسد، نامنبرده، با یک مقدمه ناشیانه-که از اولش نقشه راهش معلوم است، ( بدبخت بشدت ناشی هم هست و دستپاچه میشود)، بلافاصله یک لولا گیر می آورد و بعد شروع میکند به مثلا: دریاچه ارومیه را وزارت مربوطه خوب رسیدگی و لاروبی نکرده است مانند کارهای مجاهدین و اما مجاهدین!......قیمت نفت دیروز پائین بود امروز بالا آمده! چشم انداز بازار نفت مثل پاندول است..... و اما مجاهدین!!
دوم اینکه، در پاسخ، و یا در واکنش به عناد مستمر و کار اصلی سیاسی او و تیم انگشت شمار دنده و سوزن گیرکرده اش، در خارج کشور، در قبال لجن پراکنی و توهین های او به رهبران سازمان و مسئولین و اعضای مقاومت، که دیگر شامل فحش ناموسی و وارد شدن در حریم زندگی خصوصی افراد است، (بخوانید پلیس ثارالله و گشت نامحسوس، چون چیز جدی ندارند که بگویند)- اگر یک هوادار در فیس بوک ویا سایتش جوابی اغلب دندان شکن – همانند آن سیلی پاسبان- به او میزند و برجایش مینشاندش- بلافاصله فریاد بر می آورد که اینرا نه آن هوادار، بلکه مسعود رجوی گفته است!! من آنم که رجوی (که اصلا اگر هزار شصت هم داشت یکی شان خبر دار این سایت بی مقدار و فرد بی مقدار تر نیست) خطاب بمن! این را، (که این هوادار گاهی بسیار دور نوشته)، داده است. ببین این پاسبان نبود تیمسار بود ها!. و با عصبیت و حرکات بدن(بادی لنگویج)، که نشان آشکار از تشنج و "پست ترامای" شرم و پشیمانی و تحقیر از بریدن و لو دادن یاران خود دارد- داد و فریاد عصبی راه می اندازد که چون من خیلی مهم هستم، مسعود رجوی مستقیما خطاب به من حرف میزند و اعلامیه صادر میکند، (اینجا میمانه بیماری پارانویا!)، چون من مهم هستم و تک و تنها! دارم مسیرتاریخ ایران را به ضرر مقاومت سازمان یافته مردم ایران تغییرمیدهم!! آهای هوار ای مردم! اینکه پاسخ مرا میدهد فلان هوادار نیست، فلان انسان شریف ایرانی نیست که از این همه شناعت و دنائت دلش بدرد می آید، این خود مسعود رجوی است.("تیمسار بی ها")! باور کنید در اینجا هیچ کلمه دیگری جز "هالوسیناسیون" – که نزدیکترین ترجمان فارسی اش "وهم" است برای این هالو پیدا نکردم. انگاری مسعود رجوی، و رهبران و مسئولان این مقاومت، بیست و چهار ساعت دیگر کاری ندارند جز دنبال این سایت فکسنی گشتن. یارو! بریدی، نامه ندامت نوشتی، توبه کردی، بخشی از عزیزترین ها و جگرگوشه های ایران زمین مان را لو و به کشتن دادی و مورد عفو ضحاک زمان قرار گرفتی ودر خارج تمرگیدی، اما دیگر نه تنها یکه تاز اپوزیسیون! و نجات بخش! نیستی بلکه رهبر موشهای زیرزمین خانه ات دراستکهلم هم تشریف نداری. برو خود را به روان شناس بسپار. تو بدلیل آن اکت جنایت زا برو اول با خودت آشتی کن تا توی این سالهای آوارگی هی محتوای تولیدی از شرم و کین و تنفر از خود را بروی دیگران قی نکنی! تو اکنون جز این موجودی که از خودت ساخته ای، کس دیگری نیستی. یو آر مستر نوبادی!
یکی از همسانانش – بنام مسعود خدابنده- که بهمراه همسرش، در لیست بخش اطلاعات وزات دفاع امریکا، مستنداً بعنوان مأمور و حقوق بگیر گشتاپوی رژیم ولایت مطلقه فقیه در انگلستان به سازمانهای ضد جاسوسی غرب- بویژه با "ام ای فایو و سیکس" انگلستان معرفی شده اند- او نیز چند وقت پیش در یک شکلک "کنفرانس مطبوعاتی"!، پشت میزی در آشپزخانه خود در لندن نشسته و جلو دوربین لاپ تاپ خود، رو به سایت اینترلینک حاج آقا گشتاپو، گفته بود که مسعود رجوی بمن و جمعی از همکاران من خائن و مأمور خطاب کرده و فحش داده، پس من مهم هستم. "وخیربیه سه گلماشته و وگرد افسرل قصه مکی"!!!. و تو قندعلی هم همین معنا را به لسان و ژارگون دیگر بیرون میریزی: ای مردم من مورد لعن و نفرین مردم و بازماندگان آن شهدای لورفته و بخون خفته قرار گرفته ام، پس هستم! البته واضح و مبرهن است که این تیمسار است که اینکار را میکند. بله "تیمسار بی ها"!
پرویز خزایی- اسکاندیناوی هفته اول ماه مه 2016