اکنون حدود بیست سال از آن تاریخ میگذرد و علیرغم شدت و حدتی که تضاد این دو باند بخصوص بعد از خوردن زهر اتمی پیدا کرده بنظر میرسد که این عبارت همچنان جامعترین و دقیقترین توصیف برای این نظام غرق در بحران است. بنحوی که حتی باند رفسنجانی- روحانی که با علم کردن برجام دو و سه و آویختن به غرب میخواهند چنین وانمود کنند که بخش آینده دارتر این نظام اند و وعده های روزهای بهتر میدهند بهمان اندازه نیازمند تأیید " مقام معظم" ولایت هستند که خود " عظما" مجبور است یک خط در میان " دولت محترم" را در جلسات توجیهی کنار دستش بنشاند تا بتواند همچنان نقش "سوپاپ اطمینان" باند مقابل برای حفظ نظام را برای جلوگیری از طغیان اجتماعی حفظ کند.
متضاد بودن دو باند در حال حاضر نیاز به استدلال ندارد چون تقریبا بدون اغراق رسانه و روزنامه ای نیست که در حمایت از یک باند و علیه باند دیگر روزانه موضعگیری نداشته باشد. اما " جدایی ناپذیر" بودنشان شاید برای بعضی ها جای ابهام بوده و باز کردن آن بیفایده نباشد. واژه " عمود خیمه نظام" که سخنگویان هردو باند آنرا برای نقش ولی فقیه در حفظ و استمرار نظام بکار میبرند ناشی از این حقیقت است که علیرغم هر اختلاف عملی و نظری که این دو باند داشته باشند اما هر دو عمیقا میدانند که اکثریت جامعه ایران خواهان سرنگونی تمامیت این نظام هستند و بنابرین اهرمهای سرکوبشان فقط در سایه عوامفریبانه " حکم الهی" بودن آن برد دارد و آنهم نیازمند همین قانون اساسی و همین دستگاه شورای نگهبان برای تأیید مطابقت داشتن تصمیمات رهبر و همچنین یک رهبر مذهبی که توانسته باشد سایر مدعیان مرجعیت را یا با خود همسو نموده و یا با تهدید و تطمیع وادار به سکوت کرده باشد. بنابراین باند رفسنجانی-روحانی حتی اگر قوای مقننه و قضائیه را هم در اختیار داشته باشد بدون تکیه به یک "ولی فقیه" نمیتوانند جلوی اضمحلال نظام را بگیرند.
این روزها عمده شدن اختلاف نظرهای دو باند خامنه ای و روحانی سر مسائل مختلف ریز و درشت از یادگیری زبان انگلیسی تا کم شدن 2 میلیارد دلار از دارایی هایی که قرار بوده بعد از برجام به جیب خامنه ای سرازیر شود گویای این حقیقت است که " برجام" نه تنها مساله ای از مشکلات گریبانگیر نظام ولایت را حل نکرده بلکه خود دردی به دردهای لاعلاج نظام افزوده است و هر باند برای اثبات درستی شیوه مدیریتی خود "برجام" را بنا به میل خود تفسیر و تأویل میکند.
اما از دل این جنگ و دعوای لفظی که ریشه در دو نظرگاه کاملا متضاد برای رسیدن به یک هدف مشترک یعنی" حفظ نظام" دارد یک نیاز مشترک هر دو باند نیز از عمق این جدال بی انتها استنباط میشود و آن اینست که هر دو باند بخوبی میدانند که در شرایط کنونی دیگر قادر به حل مسائل جامعه در ابعاد مختلف اقتصادی و اجتماعی آن نیستند و بشدت نگران انفجار جامعه میباشند. از اینرو در جنگ و جدال باندها با دجالگری گاه حرفهای مردم به جان آمده از فساد و دزدی و اختلاس و تبهکاریهای حاکمیت را برز بان می آورند. بخصوص که می دانند این خیل عظیم میلیونی که روز به روز گسترده تر و غیر قابل کنترل تر هم میشود سراغ سخنگویی میرود که لاجرم نیرویی جز همان " جریان برانداز" نخواهد بود.
توده مردم اما که تجربه دوران خاتمی را از سر گذرانده نیز دست این روباه بنفش را خوانده و با هشیاری بیشتر در پی فرصت هایی است که بتواند نسبت به حق و حقوق به یغما رفته اش صدای اعتراضش را هرچه بلندتر کند. اعتراض هموطنان بختیاری به تخریب مجسمه " سردار اسعد بختیاری" از سرداران جنبش مشروطه و یا بستن پل کارون اهواز در اعتراض به منحرف کردن آب آن نشانه جوشش اجتماعی است.
افزایش چشمگیر تعداد و گستردگی حرکتهای اعتراضی کارگران و معلمان و پرستاران و بازنشستگان از پیامدهای همین فضای " پسا برجام" است که سردمداران نظام نه تنها راه حلی برای آن ندارند بلکه با دست زدن به شیوه های پلیسی از قبیل " پلیس نامحسوس" و افزایش اعدامهای روزانه در شهرهای مختلف هرگونه توهم بهبودی اوضاع را از فضای " پسا برجام" از اذهان عموم میزدایند.
نتیجه و تأثیر ادامه چنین روندی روی اقشار اجتماعی لاجرم سیاسی تر شدن خواسته ها و همچنین روی آوردن درصد بیشتری از جوانان و نیروهای فعال به مبارزه سازمانیافته در قالب یگانهای ارتش آزادیبخش ملی ایران خواهد بود. بخصوص که ایجاد فضای اختناق با افزایش اعدامها دیگر مثل قبل برای نظام کارآیی ندارد و پیامهای حمایت زندانیان سیاسی از داخل زندانها از خواسته های اقشار اجتماعی بخوبی این موضوع را اثبات میکند. صدای گامهای ارتش قیام از میان زوزه های هر دو باند رژیم زهرخورده بگوش میرسد. برای پایان دادن به درد و رنج کارگران و زحمتکشان ایران صدای آنها را هرچه بیشتر فریاد کنیم.
برای بگور سپردن جانیان حاکم که عمر تاریخی شان بسر آمده و رقم زدن سرنوشت ایران و ایرانی بیش از پیش آماده شویم.