«پادشاهی به کشتن اسیری اشارت کرد. بیچاره در آن حالت نومیدی مَلک را دشنام دادن گرفت، چرا که هر که دست از جان بشوید هر چه در دل دارد بگوید.
ملک پرسید: "چه می گوید؟"
یکی از وزرای نیک محضر گفت: "ای خداوند! همی گوید: و الکاظمین الغیظ، و العافین عن النّاس"
ملک را رحمت آمد و از سر خون او درگذشت.
وزیر دیگر که بر ضدّ او بود، گفت: ما را نشاید در حضرت پادشاهان سخن جز به راستی گفتن ... این, ملک را دشنام داد و ناسزا گفت!
ملک روی از این سخن در هم آورد که: مرا آن دروغ پسندیده تر آمد از این راست، که روی آن در مصلحتی بود و بنای این بر خُبثتی. خردمندان گفته اند: دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز».
(گلستان سعدی ـ باب اول)
«ز دعوی پُری, زان، تُهی می روی»
جوانی که «در نجوم اندکی دست داشت، ولی از تکبّر سری مست داشت», از راهی دور به گیلان رفت و به خدمت ابوالحسن گوشیار گیلانی, منجّم نامدار ایرانی در قرن چهارم هجری قمری , در آمد: «با دلی پر ارادت, سری پر غرور».
گوشیار وقتی دید که در او اشتیاق دانستن و نیاز فراگیری نجوم نیست و خود را بی نیاز و کامل می بیند, از او «دیده بردوخت» و هیچ نکته یی به وی نیاموخت.
وقتی جوان پرتکبّر و غرور عزم سفر بازگشت کرد, «دانای گردنفراز» به او گفت:
«تو خود را گمان برده ای پرخرد
انا (=ظرف)یی که پرشد, دگر چون برد؟
ز دعوی پری زان تهی می روی
تهی آی تا پر معانی شوی»
(بوستان سعدی, باب چهارم)