تاریکی از کرانه های پیچ در پیچ
عبور می کند
روشنایی در امواج تیره تباهی
محو می شود
تو در صبح خویش باقی می مانی
سرود نور می خوانی
بشارت طلوع آفتاب می دهی
افق در نگاه روشن تو می شکفد
خورشید لبخند می زند
بهار آغاز می شود و تو
در امتداد یک صبح بارانی
باغی می شوی، لبریز از گل سرخ
شب از ستاره پر می شود
ماه در برکه می رقصد
تیرگی در خورشید نگاه تو
جان می بازد
و تو با تکّه تکّه های نور
کاخی برپا می کنی
و کوخ نشینان را به ضیافت
فرا می خوانی
تاریخ دگرگون می شود.