من که اما سخت دلبسته زندگی روی خاک خوب زمین بودم و باور بی تردیدم به جلال جهان لایتناهی چون و چرا نداشت، وقت وقوع چنین فاجعه ی هولناک و سپس تداوم مرگزای آن نه مأوایی داشتم که به آن پناه برم، نه دوستی که دلداریم دهد و نه حتی سنگ صبوری که به اندوه دلم گوش کند. پس وسعت گورستان را ناگزیر تنها گریزگاه خود و دل داغدیده یافتم و ناخواسته در دایره دستانی که از آرنج تا ساعد و ساق پایی که از زانو تا مچ از گور بیرون جسته و چشمان گشاده ای که جهان جبن و جنایت را به تعجب و تحقیر مینگریست، سر بر خاک نهاده و آنقدر گریستم که غمباد گلویم بیش از پیش مثل یک سنگ، سنگین و دید چشمانم طوری تیره و تار شد که وقتی روز هم آهسته به غروب رسید من همچنان افتاده بر خاک گورها خیال میکردم که زمان ایستا و هیمه ی حیات یکجا خاموش شده و دنیا به آخر رسیده است؛ اما به تصادف وقتی کسی از فاصله نزدیک دستم را گرفته با خود کشان کشان از خاک «خاوران» به خیابان برد و دیدگانم را رو به دگرگونه دیاری باز نمود، زنی جسور را با شهامت بی شبهه و شباهت و صلابت و صبوری بیحد دیدم که صدای سرکوب شده ی ملتی ستمدیده و اسیر را خروشیده و با تواضع، همه فرزانگان را در ادای سهم وظیفه، محض آزادی مردم و میهن دربند فرامیخواند تا شتاب این پیشآمد «مسعود»، رهایی انسان های اسیر زخم خورده در دست جلادان پلید هزارچهره را نیز هرچه زودتر میسر سازد، تیرکهای دار ترک بردارد، دنیای پلشت فقر و فساد درهم ریزد و ترور و شقاوت بی وقفه ملایان در سرتاسر ایران و جهان نیز پایان گیرد؛ که گمان میکنم در اینصورت بی تردید بر بلندای رفیع دنیای نوینی که بر ویرانه های جهل و جنون برپا خواهد شد نیز همچنان چهره یگانه زنی جلوه گر خواهد بود که طی سالها، تحقیر انسان و حیات آن و کشتار بنام اسلام را نه در حیطه ادیان و یا این مذهب بلکه در دایره بنیادگرایی هار ملایان و همسویی استعمارگران با آنان رو به سردمداران و مردم جهان فریاد و تکرار کرده است.
اینکه حالا در اوضاع هراس انگیزی که اختاپوس بنیادگرایی در همه جا گسترده و بختک خون آشام کشتار به تکرار بر گلو و سینه ها آوار شده آیا ناشنوایی و نابینایی عمدی باز هم ادامه خواهد یافت یا نه را من البته هیچ نمیدانم اما در عالم ترس نفسگیری که یکسر در همه جا جاریست، وحشت از ترور و کشتار شنیعی که شاید هر لحظه به وقوع پیوندد و سایه شوم نیستی و مرگ که دائم بالای سر همگان پرپر میزند، اغلب فکر میکنم اگر نبود... اگر نبود این زن و خروش مصمم و نوید بخش ندای او، چه بی امید بودیم و دردمند، چه سر به زیر و شرمگین از پاسخ نداشته و نداشتن خروش صدایی اینگونه رسا تا پاسخگوی پرسش انبوه مردمان دیار فرنگ باشد که اینروزها اغلب برخلاف آداب ادب و رسم قانونی که از کسی در باره دین و باور او سؤال کنند اما از ترس بنیادگرایان اسلامی و البته بحق دایم از هر غیرخودی میپرسند مسلمانی؟؟ و اینهمه البته فقط حاصل شرایط مصیبت باریست که مرگ آفرینان بنیادگرای تهران، بی افسار و مهار به اعدام و سرکوب در ایران و جنگ و جنایت در سوریه، عراق، فلسطین و... ادامه داده و به اتکای بازیهای کثیف اقتصادی ـ سیاسی ـ پیوسته هارتر از پیش اکثر نقاط جهان را نیز به گرداب مرگزایی از نوع جنگهایی صلیبی و خونریزی بین پیروان متعصب ادیان و باورهای گوناگون سوق میدهند... «در شبی تاریک، که کسی کس را نمیدید از ره نزدیک، و صدایی با صدایی در نمیآمیخت، یک نفر...» آری تنها یک نفر...بانویی مسلمان، بی جنجال جدال لفظی بیهوده میان سنی و شیعه، همچنان بی خستگی، با هوشیاری از پیآمدهای شوم همنوایی با بنیادگرایان یا تأخیر در ایجاد راهنبد جدی برای آن سخن گفته، مثال آورده، هشدار داده و با اینحال هنوز...که گمان میکنم حالا اگر نبود... اگر نبود... این صدا و طنین آن...ما در کجای جهان ایستاده بودیم و جهان کجا؟ اگر نبود این صدا... این زن و این ندا...این یگانه بانوی مسلمان و خطاب عتاب آلود او به سیاست بازان بی پرنسیب زمین و زمان... اگر نبود... مریم.