در این فاصله و در این میان در "تائید، تکذیب و یا توجیه" این سخنان مطالبی نوشتهشده که اهم آن بیشتر و منطقاً حول این جنایت انجام شده، بوده است.
آنچه اما دراینبین کمتر و یا به طورضمنی به آن پرداختهشده همانا "مظلومیت" و ظلمی است که بر مجاهدین واقعشده است.
باید به گذشته رفت به همان سال ۱۳۵۷
آزادی آخرین گروه از زندانیان سیاسی
مسعود و یارانش در بیرون زندان در میان انبوهی از جمعیت که تکصدایی "شوم" از آن میان به گوش رسید که مسعود را برآشفت و گفت: « این مردم ایران هستند که زنجیرها و زندانه را درهم می شکنند». او خطاب به مردم تاکید کرد: « به راستی که ما همه این آزادی را مدیون شما هستیم نه شخص دیگری و گروهی خاص»...
روزهای واپسین انقلاب، همهجا شور، همه چشمها پرفروغ و همه دلها پر از امید، همه سرفرازازاستقلال، آزادی ...
اما رفتهرفته ابرهای تاریک میرفتند که آمدن و ماندن خورشید را مانعی شوند.
روحالله که "دزد قرن و خائن به امید و اعتماد مردم "از کار درآمد، نعره کشید که "حزب فقط حزبالله".
خیلیها "باز تکرار" دجال شدند و گفتند و نوشتند که خطر اصلی "امپریالیسم جهان خوار" است،
"اکثریت توده" را امام دجال "بیشعور و با شعار" اینگونه ذوب در "خط امام" کرد،
"الا مجاهدین را".
مجاهدین از همان آغاز فریاد زدند "دست زجان شستند از برای آزادی"،
مجاهدین برعلیه "حجاب اجباری" و در دفاع از آزادی زنان به خیابان آمدند و تا به آخر هم در خیابان ماندند،
مجاهدین بهنظام "جمهوری اسلامی" نه " گفتند،
مجاهدین حاضر به "پرداختن بها"، خطر اصلی را نه امپریالیسم جهان خوار بلکه "ارتجاع" دانستند و بر سر آن ماندند،
مجاهدین درفازتقریبی دو سال و نیم فضای باز سیاسی "میوه ممنوعه" را فریاد زدند، با کلام و با قلم گفتند و نوشتند "پس کو آن آزادی و کجاست حاکمیت مردم"؟
مجاهدین خواهان "مجلس مؤسسان" بودند و نه مجلس خبرگان،
بردهانشان کوبیدند و قلمهایشان را شکستند،
درسرهرکوی و برزنی دختران و پسران جوان میلیشیا را، بهقصد کشت، مضروب کردند،
گفتند که جنگ است، پس "سکوت"،
مجاهدین به دفاع از تمامیت ارضی و پس راندن متجاوز به مناطق جنگی شتافتند،
مجاهدین را گفتند که در جبهههای جنگ، خرمن آتش زدید، تخممرغهای گندیده پخش کردید، نیروهای خودی را از پشت زدید، و ستون پنجم دشمن شدید،
مجاهدین را با "انقلاب فرهنگی" از دانشگاهها پاکسازی کردند،
مجاهدین را همزمان "جاسوس" آمریکا و روسیه خواندند،
مجاهدین را گفتند که "شهادتین" بخوانند و اینگونه دل پدر طالقانی را بدرد آوردند،
مجاهدین را اتهام "ضربوجرح و کشتن خود" زدند تا حکومت را مقصر بدانند،
مجاهدین را "منافقین " نامیدنشان و جان و مالشان را "بیمقدار"،
مجاهدین (منافقین) را ازآنپس "خطر اصلی" نامیدند،
مجاهدین را با تقلب "دومرحلهای کردن " انتخابات از راهیابی (حتی یک نفر) به مجلس کنار زدند،
مجاهدین را از شرکت در انتخابات ریاست جمهوری منع کردند،
مجاهدین را با بستن دفاتر و پایگاههایشان بیخانمان کردند،
مجاهدین خواستند که خدمت "آقا" برسند و حرفشان را حضوراً بزنند، لیک آن روح پلید که بویی از "آقایی" نبرده بود، با عتاب پرخاش کرد که "آمدن شما" لازم نیست من خود به "خمت شما" خواهم رسید که بهواقع نیز چنین کرد،
مجاهدین اعلام کردند که صبر انقلابی هوادارانشان رو به اتمام است،
مجاهدین دیگر یارای پرهیز داشتن هواداران خود به "مقابلهبهمثل" را کمکم از دست دادند،
مجاهدین آخرین اتمامحجت خود را کردند،
مجاهدین گفتند نیاید روزی که "سنگ را با سنگ و گلوله را با گلوله" پاسخ دهیم،
آری اینچنین بود سرگذشت مظلومانهی مجاهدین که با آلام و درد خود و خونجگر خوردن از ناحقیها و نارواییها در برابر اتهامات تنها و تنها "صبرانقلابی" پیشه کردند و "هیچ کجا و هیچ زمان" شروعکننده نبودند.
تا آن روز و در آن سرفصل تاریخی، ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ که خمینی جلاد وسفاک راهپیمایی صلحآمیز مجاهدین را با سبعیت تمام به خاک و خون کشید و فتوا به مباح بودن خونشان داد ...
دیگر آن دوران که هرزهگویان مغرض و برخی ناآگاهان که با تحریف تاریخ و قلب واقعیت "منافقین کوردل" را مسبب اصلی جنایات رژیم آخوندی میدانستند، چندی است که سپریشده و بقول برادر مسعود «مگر میتوان آمدن خورشید (حقیقت) را مانع شد».
به یاد تمام خونهایی که مظلومانه بر زمین ریخت.
نفرین و صد نفرین بر خمینی جلاد این جرثومه زشتی و تباهی که حتی حضور و وجود مجاهدین "روزنامهخوان و روزنامهفروش" را تاب نیاورد.
ننگ و شرم برجانشینان و فرزندان عقیدتی خمینی سفاک.
بانام و یاد شهدای به خون خفته
سلام بر آزادی
درود بر رجوی