هریک از شهیدان قتلعام سال ۱۳۶۷ ویژگیهایی داشتند که هرگز از یاد آدم نمیروند. مجید رمضانپور یکی از این شهیدان والامقام است که خاطره انتخاب تکاندهنده و قهرمانانهاش بهراستی هرگز از دل و یاد ما نرفته و نمیرود. من هرگاه که یاد او میافتم بهتر میفهمم که چرا «مجاهد» بودن فقط یک نام نیست. مجاهد زیستن و مجاهد مردن یک رسم است. رسمی که نهایت باید بهایی خونین برایش پرداخت. این رسم را مجید در آخرین روز حیاتش به اثبات رساند و در یک بزنگاه تاریخی «هویت» خود را انتخاب کرد. بیجهت نیست که نقش یادش «از لوح دلوجان نرود»
واقعیت این بود که مجید در پرونده مجاهد نبود. خودش هم در تمام مدتی که با ما بود چنین ادعایی نکرد. پرونده او با گروه آرمان مستضعفین بود. او دارای خصائل بسیار چشمگیر انقلابی بود.
در روز شنبه ۲۲ مرداد ۶۷ شنیدم که مجاهد شهید حسین نیاکان با یک نفر دیگر درباره او صحبت میکند.
به او گفت: مجید پوررمضان چی شده؟
گفت: اونو میشناختی؟
گفت: آره تو قزلحصار هم بند بودیم.
حسین گفت: چند روز پیش او را به دادگاه آوردند، در دادگاه اتهامش را هوادار مجاهدین گفته بود، گویا به همین خاطر اعدامش کردند.
می شناختمش، اتهامش که این نبود. مجید اتهامش آرمان مستضعفین بود؛ اما وقتی از او اتهامش را پرسیدند گفت «مجاهد» این کار بهقدری تعجببرانگیز بود که حتی ناصریان جلاد هم تعجب کرده بود که چرا اتهامش را هوادار مجاهدین گفته است. حسین گفت: توی همین راهرو آمده بود بالای سرش پرسید مگر تو مجید پور رمضان نیستی؟
گفته بود: چرا هستم!
ناصریان دوباره پرسیده بود: مگر تو از گروه آرمان مستضعفین نیستی؟
مجید گفته بود: چرا، آرمانی بودم، ولی الآن هوادار مجاهدینم.
حسین گفت: مگر نمیدانست چه خبر است؟
نفر روبه رویش گفت: چرا میدانست، بچهها هم به او گفته بودند که دارند اعدام میکنند، این کار را نکن، ولی خودش تصمیم گرفته بود با بچهها برود. به بچهها گفته بود: همهجا با مجاهدین بودم. نمیشود وقت اعدام نباشم!
حسین که داشت این حرفها را میشنید به من گفت: این مجید که میگویند، کدام مجید بوده؟
گفتم: مجید رمضانپور که توی بند ۳ سلول ۱۳ بود، همون شیرازیه که بهش میگفتند کل حاجی.
گفت: آها، یادم آمد، مگر او آزاد نشده بود؟
گفتم: نه از قزلحصار منتقلشده بود اینجا.
سرم را روی زانوهایم گذاشته بودم و به مجید فکر میکردم. سالهای ۶۲ و ۶۳ وقتی سلولها دربسته شده و فشارها در بالاترین حد بود، مجید در سلول روبهرویی ما بود. از همان موقع با بچهها خیلی میجوشید. در هر مراسمی که بچهها برگزار میکردند، فعالانه شرکت میکرد. بهخصوص مراسمی که خاص سازمان بود، مثل ۱۵ شهریور یا ۱۹ بهمن یا ۳۰ خرداد و ۵ مهر. این تازگی نداشت که از مجاهدین هواداری کند و خودش بارها گفته بود که مواضع سازمان را قبول دارد؛ اما هرگز فکر نمیکردم در چنین جایی بهطور علنی اعلام موضع کند.
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود