در دوران پر انحطاط قاجاریه، خان ها و ملایان هرکدام اعمال نفوذ سیاسی خود را داشتند. منافع و مصالح آنان همواره مد نظر دولت مرکزی و در رأس همه ؛ شاه بود که خودش از زمره بزرگ مالکان می بود. در زمان سلطان صاحبقران ناصرالدین شاه، پسر قلدر و بی رحم او “ظل السلطان » حاکم اصفهان بود . در اصفهان ملایی بود بنام “آقا نجفی » . این آخوند پرروتر از حاکم، اراذل و اوباشان و گردن کلفت های لات و لوت را دور خود جمع کرده و با چرب کردن سبیل شان به عنوان مریدان سینه چاک حافظ حکومت شرعی آقا نجفی در خدمت بودند. مخالفان و نیز خطاکاران را می گرفتند و می بردند پیش “آغا » اگر پول ولمی داشت مورد عفو و عنایت قرار می گرفت وگرنه حد و تعزیر در محضر ملا بر آنان جاری می شد. ظل السلطان قلدر مغرور و حاکم، دید اینجوری کارش پیش نمی رود . به آخوند نجفی پیغام داد که به شاه بابام می نویسم تا تو را از اصفهان تبعید کند . او جواب داد که من به امپراتور روس می نویسم تا شاه بابات را از ایران تبعید کند . این نوع آخوندهای همجنس خمینی هر وقت میدان برای جولان پیدا می کردند، چنین بودند. البته روی سخن من با تمامی آخوندها نیست . همچنان که امروزه کم نیستند که با سیاست جنایتکارانه و فاسد خمینیست ها مخالفند. اینجا جای بحث آن نیست. آخرین پادشاه قاجاریه پسر محمد علی، احمد شاه بود. جوانی بیمار مزاج و نرم خوی . امپراتوری بریتانیا به اسم دعوت او را به لندن آورد و قرارداد تحمیلی 1907 را گذاشت جلوش تا امضا کند و او امضا نکرد . بعدها کی امضا کرد ؟ “رضاشاه کبیر » !! . رضا خان به رهنمود سید ضیاء الدین طباطبائی سر سپرده انگلیس، چهره ملی به خود گرفت تا به حدی که اتحاد شوروی هم در ابتدا گول او خورد و خیلی ها در ایران. حتا شاعر وطن پرستی مثل “ملک الشعرای بهار » . یک تعداد از عوامل شناخته شده سینه چاک انگلیس را از جمله فرمانفرمائیان پدر مریم فیروز همسر کیانوری هم دستگیر کرد تا قسمش راست باشد! . رضاخان مطابق شرایط نوین ایران بعد از قاجار و نیز موقعیت بین المللی می بایست به تحکیم قدرت مرکزی مجدانه اقدام کند. اتحاد شوروی در سراسر مرز شمالی همسایه ایران شده بود . و حزب کمونیست هم با چهره هایی چون اردشیر آوانسیان، نصرالله اصلانی، پیشه وری و تقی ارانی، صمد کامبخش، رضا روستا مخفیانه فعال شده بودند و این پیش از ماجرای 53 نفر می بود. رضا خان شاخ آخوندها و خوانین را مهره کرد اما نه به گونه بنیادی و توضیح و تشریح نظری و تاریخی و آگاه کردن توده های مردم . او می خواست فقط قدرت مرکزی خود را تثبیت کند. در جنگ جهانی دوم، وقتی هیتلر جبهه روسیه را تا دروازه استالینگراد گشود، متفقین چاره یی نداشتند جز آنکه از طریق شمال ایران به ارتش شوروی تسلیحات ضروری را برسانند . رضاخان اعلام بی طرفی کرد. این بی طرفی که برای اذهان ساده مزه می دهد به نفع هیتلر بود یعنی متفقین شوروی را تنها بگذارند تا شکست بخورد. در آن زمان ترکیه با هیتلر بود و از آن راه نمی شد. متفقین وارد ایران شدند و شاه کبیر را به جزیره موریس تبعید کردند . رضاخان پیش از عزیمت از راه اصفهان با پای خود به خانه محمدعلی فروغی می رود تا او پیش انگلیس واسطه شود و قول بگیرد که پسرش محمد رضا را به جانشینی قبول کنند و فروغی اقدام کرد. محمد رضا برخلاف پدر عنصری ضعیف و به شدت دو شخصیتی و همواره نیازمند یک تکیه گاه قوی بود. سکان سیاست افتاد به دست محمدعلی فروغی ها، ساعد مراغه یی ها، صدرالاشراف ها، تقی زاده ها و نوع علا ها . عجبا که این مهره های سرسپرده انگلیس میدان بسیار فراخی برای ملایان و خان ها باز کردند و یادشان به اصطلاح به دین تعطیل شده، افتاد . شاه جوان ضعیف هم فکر می کرد با تشکیل حزب توده، آخوندها نیروی مطمئن و قابل ملاحظه یی جلو کمونیست ها هستند. ملایان که در آب های گل آلود، همیشه شناگر و ماهیگیر ماهری بوده اند به میدان آمدند و چه جور هم . در همان سال های اولیه هست که “تحریرالوسیله » خمینی جلاد شیاد بیرون می آید که: “هرکس پیامبر ص را دشنام دهد واجب است بر شنونده که او را بکشد . مگر اینکه بترسد برجان یا عرض خود . و اگر برمال مهمی از خود بترسد در این صورت قتل دشنام دهنده جایز نیست » . خوب دقت کنید چگونه حیله آخوندی را بنام “تقیه » در این گفتار پیاده کرده است . سال ها باید بگذرد تا ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کار شوند و او را به قدرت برسانند تا بدون تقیه در باره سلمان رشدی بگوید: “از مسلمانان غیور می خواهم تا در هر نقطه که مؤلف کتاب آیات شیطانی و ناشران آن را یافتند سریعا آنها را اعدام نمایند. و هرکس در این راه کشته شود شهید است » . دیگر بیم از جان یا مال در میان نیست . مطلق بی شرط و شروط کشتن است . این زهرآگین درنده بی رحم وقتی “کسروی » را می بیند در کتاب “کاشف الاسرار » خود می نویسد: “... گفتار بی خردانه آن تهی مغز مدعی پیغمبری با این فراخوان به همکیشان دیندار ما، برادران پاک ما، جوانان غیرتمند ما، هموطنان آبرومند ما، این اوراق ننگین، این مظاهر جنایت، این شالوده های نفاق، این جرثومه های فساد، این دعوت های به زرتشتی گری، این برگرداندن به مجوسیت، این ناسزاهای به مقدسات مذهبی را بخوانید و در صدد چاره جویی برآیید . بایک جوشش ملی، بایک جنبش دینی، با یک غیرت ناموسی، بایک اراده قوی، بایک مشت آهنین باید تخم این ناپاکان بی آبرو را از زمین براندازید » . محبت کرده این قسمت آخری از گفتار خمینی را به مداقه مرور کنید و ببینید با چه شیادی، تهمت زنی و دروغ های آشکار، متعصبان قشری دینی را علیه کسروی و یارانش بر می انگیزاند تا قتل او عملی شود. خمینی در این گفتار هنوز به اجتهاد نرسیده است . سنش حدود 40 سال است و چاپ اول کتاب را هم بی نام بیرون می دهد . زنده یاد کسروی یک مورخ، دانشمند و مصلح اجتماعی بود . او نه تنها با اصل دین سر مخالفت نداشت بلکه می خواست دین و مذهب را از مجموعه بسیار عظیمی از خرافات و موهومات و جعلیات آخوند ساخته، پاک و تطهیر کند و خود او عنوان مناسب “پاکدینی » داده بود. خمینی شیاد او را فاسد، مجوس و برافکنده کننده دین معرفی کرد تا او را به قتل برسانند . وقتی کسروی به قتل رسید همه درگیر کار خود بودند . پایان دوره مجلس چهاردهم بود و دولت قوام سرگرم شیره مالیدن سر استالین و احزاب مترقی آن زمان حزب توده و حزب ایران بود . این احزاب را به کابینه برد و پست وزارت و وکالت و مدیرکلی داد . دیگر کسی وقتی برای جریان ترور کسروی نداشت !
پس بار دیگر باید به تأکید گفت که پدیده شومی بنام خمینی در سال 57 نه بی سابقه بود و نه غافلگیر کننده . آنچه مهم است اینکه فقط به ظواهر امور سیاسی چه در سطح مملکت و چه جهانی قانع نشویم، باور نکنیم و به اتکای تجزیه و تحلیل، مو شکافی، به عمق مسایل و تضاد و تناقض های نهفته در متن و بطن موضوعات و افراد و شخصیت های بازیگر باریک شویم تا به واقعیت ها دسترسی پیدا کنیم .