شاهین خیال به پرواز در میآید و از شدت بهت و ناباوری از خودت میپرسی راستی اینها چرا سربدار شدند؟ اینها که اغلب جوانهای تحصیلکرده و بهترین های خانواده شان بوده اند و میتوانستند بهترین زندگی ها را برای خودشان داشته باشند چرا اینطور در ابتدای زندگی پر پر شدند. خیلی هاشان میتوانستند برای ادامه تحصیل به خارج کشور رفته و آینده موفقی را برای خود رقم بزنند. آیا اشرافی به شرایط سیاسی آنزمان نداشتند و از عمق جنایتکاری خمینی و رژیمش بی اطلاع بودند؟
و خودت پاسخ خودت را میدهی چون میبینی که جوانترین این شهیدان با ورود خمینی به ایران و سرنگونی شاه وارد میدان مبارزه شده و در کسوت میلیشیا و در کار فروش نشریه مجاهد و یا دفاع از مراکز مجاهدین با حزب اللهی ها دست و پنجه نرم کرده و چه بسا از آنها کتک خورده اند و بنابراین با شناخت و آگاهی این راه را انتخاب کرده و به خطرات آنهم واقف بوده اند و قطعا بارها و بارها خطر دستگیری و شکنجه و شهادت را در ذهن مرور کرده و برای مواجه شدن با آن صحنه ها آمادگی ذهنی کسب کرده اند.
و سوالات همینطور در ذهن قطار میشوند و در پاسخ به آنها مجبور میشوی به عقب برگردی و میرسی به زمان انقلاب و قبل از آن تظاهراتهای میلیونی و شعارهای" مرگ بر شاه مرگ برشاه" آن روزها.
مردم تصمیم شان را برای ادامه مبارزه تا سرنگونی سلطنت پهلوی گرفته بودند و منتظر امر و نهی آخوندها نماندند و با جانفشانی و فداکاری که تنها راه مقابله با دیکتاتوری بود شاه را وادار به فرار کردند. مردم با شعار "شاه فراری شده" خوشحال شدند و امیدوار که بزودی حاکمیت دیکتاتوری بسر آمده و آرزوی دیرینه آزادیخواهان از ستارخان و کوچک خان و دکتر مصدق و حنیف نژاد و جزنی و گلسرخی برآورده شده و با حکومتی مردمی برای " استقلال و آزادی" جایگزین خواهد شد. خمینی نیز که با شم ضد انقلابی اش خوب میدانست که چه نیروهایی فرار شاه را موجب شده و زمینه برگشت او را از پاریس آماده کرده اند با ریاکاری چنین وانمود میکرد که قصد دخالت در اداره مملکت را ندارد و در قم به تدریس در مدرسه فیضیه خواهد پرداخت و تا برگزاری اولین رفراندم همچنان نیت واقعی اش که تشکیل یک خلافت مذهبی بود را در هاله ای از ابهام نگهداشت. اما اولین بهار آزادی در سال ۱۳۵۸ هنوز تمام نشده بود که چماقدارانش با شعار " حزب فقط حزب الله رهبر فقط روح الله" مجری دستورات شورای باصطلاح انقلاب شدند و مأموریت ناتمام حزب رستاخیز و شاه را در قالبی مذهبی به اجرا گذاشتند و بدتر از قبل این یکی خود را مالک جان و مال و ناموس مردم معرفی و اصلی ترین ویژگی اش یعنی " زن ستیزی" را با شعار " یا روسری یا توسری" برای خنثی کردن نیمی از نیروهای مؤثر در انقلاب به منصه ظهور گذاشت.
مجاهدین از اولین تجمع بعد از انقلاب بر مزار دکتر مصدق فقید در احمدآباد موضع خود را در برابر نظام جدید اعلام کردند. در این اجتماع آقای مسعود رجوی مرزهای مجاهدین را با اعلام برنامه ای با عنوان " انتظارات حداقل از نظام جمهوری اسلامی" با ارتجاع حاکم مشخص کرد و خمینی هم از همان ماههای اول انقلاب در پی فرصتی بود که مجاهدین را که خوب میدانست سر سازش با آخوندها ندارند و بزودی به محور نیروهای ترقیخواه جامعه تبدیل خواهد شد از صفحه روزگار ریشه کن کند. بنابراین مجاهدین و هواداران خیلی خوب میدانستند که پا در مسیری گذاشته اند که سرنوشت ایران و ایرانی در آن رقم میخورد و بهایی بس سنگین طلب میکند که زندان شکنجه و شهادت کمترین آنست. هیهات که در برابر خمینی و پاسدارانش نایستیم و از آزادی مردم مان که آرزوی یکصد ساله آزادیخواهان وطنمان است دفاع نکنیم. این بود کلام تمامی آنهایی که سربدار شدند.
واکنش قوه قضائیه رژیم پس از چهار ماه به پرونده آقای احمد منتظری و صدور حکم ۲۱ سال حبس بخاطر انتشار فایل صوتی و افشای پشت پرده قتل عام ۳۰ هزار زندانی مجاهد و مبارز بخوبی بیانگر ضربه مهلکی است که کارزار دادخواهی طی همین مدت بر پیکر فرتوت نظام ولایت وارد کرده است.
بنابراین تلاشهای بی وقفه خانواده بزرگ مقاومت از داخل بندهای زندانهای اوین و گوهردشت و سایر زندانهای سراسر ایران تا اشرف نشانان در اقصی نقاط جهان، جنبش دادخواهی شهیدان قتل عام ۶۷ را به طناب دار قاتلان آن شهیدان تبدیل کرده و بر تک تک ایرانیان آزادیخواه است که این نبرد را تا رهایی مردم ایران از حاکمیت نظام سراسر نکبت ولایت فقیه یاری دهند.