جنگ اول «جنگ ایران و عراق»، جنگ دوم «عملیات مسلحانه مجاهدین در دهه ۶۰»، و جنگ سوم «تحریم های بین المللی» بوده اند. هاشمی نژاد تأکید می کند رژیم اکنون وارد «جنگ چهارم»، که آن را جنگ نیابتی می خواند، شده است.
جنگ چهارم، از نظر هاشمی نژاد، روی ۴ پایه زیر استوار است:
۱) مقابله با دخالتهای رژیم در منطقه، سوریه، عراق، بحرین، یمن با محوریت عربستان رژیم
۲) تخریب جامعه ایران از داخل: یعنی دامن زدن به تضادهای درونی و بالا بردن آثار جام زهر برجام و دامن زدن به نارضایتی های اجتماعی و ....
۳) شعلهور کردن جنگ مسلحانه در مناطق مرزی. هاشمی نژاد اشاره می کند در همین رابطه است که «استکبار» در جنوب «خلق عرب» را فعال کرد و “الاحوازیه» خط لوله نفت را منفجر کرد. در کردستان، حزب دمکرات کردستان بعد از ۲۰ سال اعلام جنگ مسلحانه کرده است. در بلوچستانهمگروههای بلوچ مسلحانه فعالاند. تلاشهای بسیار زیادی کردهاند که در ناحیه آذری نشین ایران یک قوم دیگری را علیه کشور فعال کنند...
براساس این تحلیل یک خط سیاسی خطرناک (برای سرنگونی) فعال شده است که عملا تلاش می کند تا گروههای سیاسی و نظامی ایران «تحت سرپرستی (رهبری) مجاهدین بهعنوان آلترناتیو جمهوری اسلامی ایفای نقش کنند».
هاشمی نژاد در توضیح «جنگ نیابتی» خود میگوید: «بعد از برگزاری جلسه مجاهدین با ترکیالفیصل در پاریس (کهکشان امسال) این محور بهشدت فعالشده و رسانههای عربستان من جمله العربیه تقریباً روزی نیست که اعضا و فعالین این گروه را به شبکه خودش دعوت نکند و به آنها نپردازد و اینها نشان از تلاش آنها برای محوریت مجاهدین است». او تأکید می کند که: «در پنجم مهرماه ۱۳۹۵ شبکه اسکای نیوز عربی هم با عنوان آلترناتیو جمهوری اسلامی با مریم رجوی مصاحبهای کرد، یا راهاندازی کمپین اعتراض به اعدام مجاهدین و طرح آن در شورای حقوق بشر و تلاش برای این که به این موضوعات جنبه حقوق بشری بدهند، تا از طریق ایران را در مجامع بینالمللی محکوم نمایند. ... مجاهدین بعد از سقوط صدام که میدانستند به نفعشان است که به سمت این خواست آمریکا بروند، همکاریهای آنها با دیگر معاندین یکشکل علنیتری به خود گرفت و لذا با هر ابزار و فضایی که بتوانند این تقابلها (با رژیم) را تشدید میکنند. اینها (مجاهدین) به دنبال ارتباطگیری با جامعه بهاییت، بعضاً سلطنتطلبان و گروهکهایی که در غرب کشور اقدام تروریستی انجام دادهاند بودند....»
در ادامه تحلیل این مسئول وزارت اطلاعات به یک رؤیای از دست رفته اشاره می کند و در حسرت از دست دادن یک «فرصت تاریخی» می نویسد: ««نباید فراموش کنیم در ابتدای اشغال عراق توسط آمریکا تصور این بود که چون منافقین در لیست گروههای تروریستی هستند آمریکاییها این بساط را جمع خواهند کرد(اما) قضیه برعکس شد». به آخرین جمله این مقام اطلاعاتی توجه کنید! «قضیه برعکس شد» یعنی چه؟ حضرات انتظار داشتند و هزار و یک طرح و برنامه ریخته بودند و میلیاردها دلار خرج کرده بودند تا بعد از ۲۰۰۳ با حمله آمریکا به عراق «بساط مجاهدین» نه تنها در عراق که در تمامی جهان «جمع شود» عالیجنابان عمامه سفید و عمامه سیاه و پهلوان پنبه های گردآمده در سپاه پاسداران و لابی های فکل کراواتی خارجه نشین شان، ایضا مواجب بگیران و قلم به مزدهای حقیرشان، این صابون را به شکم زده بودند که در مراسم تدفین سازمان مجاهدین چهار دستماله برقصند و بر پیکر به خون نشسته آنان پایکوبی کنند. اما به هردلیل نشد آن چه که آنان در رؤیای خود داشتند. هرجنایتی هم در این سالهای پایداری از دستشان برآمد کوتاهی نکردند. ولی نه تنها آن «بساط» جمع نشد که اتفاقا «قضیه بر عکس شد». یعنی مجاهدین تمام رنجها را تحمل کردند. با اتکا به خط و خطوط درست سیاسی و استراتژیکی شان دست به عالی ترین مقاومت تاریخ ایران زدند، و از بذل هیچ فدا و ایثاری دریغ نکردند. و نهایت این که توانستند با حفظ تمامیت تشکیلاتی خود را از مهلکة لیبرتی نجات دهند و بزرگترین پیروزی پنجاه ساله تاریخ خود را رقم بزنند. هجرت بزرگ آنان به یمن پایداری شان و همراهی یاران «اشرف نشان» شان در اقصی نقاط جهان تحقق یافت و این بود که «قضیه برعکس» شد.
معنای نهفته در برعکس شدن قضایا!
هرچند تحلیل جناب متخصص وزارت اطلاعات در مبارزه با مجاهدین گوشه ای از تحلیل این وزارت بدنام را منعکس می کند اما باید به معنای نهفته در «برعکس شدن قضیه» مجاهدین توجه کرد. معنای اولیه و روشن برعکس شدن قضیه همان است که اشاره کردیم اما معنای نهفته در آن از درک دیالکتیکی رابطة مقاومت و رژیم وضوح بیشتری پیدا می کند. اگر بپذیریم که این رابطه از سالهای قبل نیز همچون دو کفه یک ترازو وجود داشته باید اذعان کنیم که وقتی این تعادل قوا برعکس می شود، با اثبات مجاهدین، به صورتی دیالکتیکی رژیم نفی می شود.
وقتی مجاهدینی که قرار بود یا با حمله های نیروهای مزدور مالکی و یا در موشکبارانهای متعدد از بین بروند با حفظ کامل ساختار تشکیلاتی و هویت سیاسی و ایدئولوژیک خود به آلبانی می رسند «قضیه برعکس» می شود.
اما در همین فاصله کوتاه وضعیت رژیم و به طور مشخص وضعیت «مقام عظما» را نگاه کنیم. آیا کسی، حتی از نزدیکترین دوستان خوش خدمت «ولی فقیه»، پیدا شده که به خامنه ای بد و بیراه نگفته باشد؟ اوضاع ولی فقیه به قدری مفتضح است که صورتش دیگر حتی با سیلی هم سرخ نمی شود. من فقط یک نمونه از این سیلی هایی که توسط دوستان «خوش خدمت» سابق و لاحق مقام عظما به صورت ایشان نواخته شده را نقل می کنم و شما خود می توانید حدیث مفصل از این مجمل را بخوانید.
حتما نام «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» به گوشتان خورده است. این به اصطلاح سازمان، از همان اول انقلاب، در ضدیت با مجاهدین تشکیل شد. و حتی نامش را هم برای استفاده از سابقه و شهرت مجاهدین به سرقت برد. آش در هم جوشی بود از افراد مختلف که بیش از هرچیز برای قبضه سهمی از قدرت دندان تیز کرده بودند. در این ملغمة هفت جوش هم مرتجعان راست و ابله بودند و هم شارلاتانهای بی اعتقاد فرصت طلبی همچون بهزاد نبوی و هم کله پوکهای احمقی که بعدها لباس پاسداری پوشیدند(مثل محسن رضایی) و هم مفتخوران از فرنگ رسیده ای همچون تاج زاده و واعظی. نقطة مشترک همه این اراذل داخله و خارجه ضدیت با مجاهدین بود و به صورت عملی و فعال وارد یک مبارزه آشکار و پنهان با مجاهدین شدند. تعدادی از آنها لباس پاسداری پوشیدند، و تعداد بیشتری در خدمت ارگانهای سرکوبگر و اطلاعاتی رژیم در آمدند. آنها بیشترین خدمات را به شکل گیری و سازماندهی ارگانهای اطلاعاتی رژیم کردند. تعداد زیادی از آنها از قبیل محسن آرمین بازجویان مستقیم ارگانهای اطلاعاتی در زندان اوین بودند. آنها باند معروف «209» را از طریق واحد اطلاعات سپاه، که در رقابت با باند «دادستانی» به رهبری لاجوردی بود، شکل دادند. بعد هم که وزارت اطلاعات تشکیل شد به صورتی گله ای به آنجا منتقل شدند. این جماعت مفتخور و مرتجع که هرگز در پهنه اجتماعی نتوانستند جایی برای خود بیابند به قدری ورشکسته بودند که یک روز سعید حجاریان گفته بود تمام سازمانشان را می توان در یک مینی بوس جمع کرد! اما همان اندک «اعضا» از چنان روحیه فاشیستی برخودار بودند که مثل و مانند نداشتند.جنایتها و خیانتهای این باند فاسد و قدرت طلب جای بررسی بسیار دارد. آنها براثبات وفاداری خود به «ولایت فقیه» از هیچ دنائتی کوتاهی نکرده اند. با وجود این ورشکستگی ولی فقیه در سالهای اخیر به جایی رسیده که حتی همین مداحان و متملقان «مقام عظما» هم صدایشان در آمده است و به صراحت از استبداد «ولایت فقیه» سخن می گویند. به تازگی، بعد از نزدیک به چهل سال، یادشان آمده است که ولایت فقیه با آزادی و دموکراسی نمی خواند. و بعد از این که گذرشان به دباغخانة «ولایت» افتاد یک باره زبان باز کردند و کم و بیش حرفهایی زدند که در گذشته بسا مجاهدین و مبارزان را به خاطر زدن همان حرفها به صلابه کشیده بودند. از جمله این جماعت فردی است به نام ابوالفضل قدیانی است که تازه از نوع خوش خیم حضرات است و بگویی نگویی با امثال تاج زاده ها تفاوت دارد. او در تاریخ در ۱۷ آذر ۹۵ در مصاحبه با تلویزیون «دُر تی. وی» بعد از صحبت درباره رسوایی سعید طوسی، ملقب به «سعید جان دوم»، که یکی از آخرین دسته گلهای به آب داده مقام عظما است، به «نهادینه شدن فساد در رژیم» پرداخته و گفته است: «متأسفانه شکایت و پیگیری چندین ساله این نوجوانان مظلوم و قربانی آن دیو پلید (سعید طوسی) که قرآن کریم را نقاب نیرنگ و فریب خود کرده بود بهجایی نرسید چرا؟ چونکه او وابسته به بیت و موردحمایت مستبد و دستگاه قضا که وابسته و فرمانبر است که با یک اشاره چشم خودش را به روی این جنایت میبندد و حقوق آن قربانیان را زیر پا میگذارد. به نظر من علتالعلل نهادینه شدن فساد، استبداد دینی است که وجود دارد و پایه آن هم ولایتفقیه است که میخواهد به هر قیمت قدرت را مادامالعمر حفظ کند» شگفتا توجه کنید که این اعتراف به «استبداد دینی» که پایه اش «ولایت فقیه» است و می خواهد به هرقیمت قدرت را مادام العمر حفظ کند، از زبان مخالفان شناخته شده رژیم جاری نشده است. فراموش نکنیم که سابقه جنایتهای این باند فاشیستی چه بوده است. حالا همین حضرات بو کشیده و سمت و سوی باد را تشخیص داده و علیه «عظما» و «سعید جان دوم»ش شوریده اند. امروزه وضعیت عظما به قدری وخیم است که هرکس، از خودی و غیر خودی، قبل یا بعد از هربحث سیاسی، سیخ و سنبه ای نثار کودکی تا دوران ولایت او می کند. و این هیچ معنایی ندارد جز «برعکس شدن قضیه» و پائین آمدن کفة اعتبار سیاسی و اجتماعی در معادلة تعادل قوا بین مقاومت و رژیم.