«پیرزنی را ستمی درگرفت
دست زد و دامن سنجر گرفت
کآی مَلک آزرم (=شرم و حیا) تو کم دیده ام
وز تو همه ساله ستم دیده ام
شحنه (=پاسبان) مست آمده در کوی من
زد لگدی چند فراروی من
بیگنه از خانه برونم کشید
موی کشان بر سر کویم کشید
داوری و داد نمی بینمت
وز ستم آزاد نمی بینمت
مسکن شهری ز تو ویرانه شد
خرمن دهقان ز تو بی دانه شد
دست بدار از سر بیچارگان
تا نخوری ناوَک (=تیر) غمخوارگان
داد در این دور (=در این روزگار) برانداخته است
در پر سیمرغ وطن ساخته است»
شعر بالا از نظامی گنجوی (533 تا 596هجری قمری) است و در آن پیرزنی از ستمگری سنجر، آخرین پادشاه سلجوقی، که از 511 تا 548 هجری حکومت کرد، شکایت میکند.
نظامی به هنگام مرگ سنجر 15ساله بود و با این که در گنجه زندگی میکرد، با مظالم آن پادشاه آشنا بود و بهری از آن را در این شعر آورده است.
در دوره سلجوقیان نیز مانند دوران غزنویان و پیش از آنها, عایدات دولتی، به طور عمده، بر مالیات سَرانه و مالیات اَرضی (=مالیات بر زمین)، که از مردم به زور میگرفتند، استوار بود و مأموران مالیات برای وصول آن از هیچ ستم و حتّی جنایتی رویگردان نبودند. تاریخ ایران فجایع بسیاری از مأموران حکومتی آن روزگار به یاد دارد. چند نمونه آن را در زیر می خوانید.
در زمان سلطان مسعود غزنوی، آخرین پادشاه غزنوی، سوری بن مُعتَزّ, صاحبدیوان و عامل خراسان, «مردی متهوّر و ظالم بود… مالهای بی اندازه سَتَد (=گرفت) و آسیب و ستم او به ضعفا رسید و از آنچه ستد، از ده درم، پنج، سلطان را داد… و امیر سخن کس بر وی نمیشنود (=به حرف کسی درباره او گوش نمی داد) و بدان هَدیه های به افراط (=بسیار زیاد) وی، می نگریست تا خراسان، به حقیقت، در سر ظلم و دراز دستی (=دست درازی به مال و ناموس مردم) وی بشد(=از دست رفت)» (اسرارالتوحید, محمدبن منوّر, در شرح احوال ابوسعید ابوالخیر).
سوری بن مُعتَزّ بخشی از حاصل این ایلغارهای خانمان برانداز را نثار سلطان مسعود غزنوی می کرد. ابوالفضل بیهقی, تاریخنگار درگاه سلطان مسعود غزنوی, یک مورد از موارد متعدّد از سهم ملوکانه را که سوری، نثار سلطان کرد, این گونه توصیف می کند:
«…سوری معتز از نشابور دررسید و پیشآمد به خدمت، و هزار دینار (=سکّه طلا) نشابوری نثار و عقد (=گردنبند)ی سخت (=بسیار) گرانمایه پیش امیر نهاد. چندان جامه و ظرایف (=ظرفها) و زرّینه(=طلایی) و سیمینه (=نقره یی) و غلام و کنیزک… و مروارید و قالی و اَصناف (=انواع) نعمت بود در این هَدیه سوری که امیر و همه حاضران به تعجب بماندند که از همه شهرهای خراسان و بغداد و ری و جبال (=منطقه کوهستانی غرب ایران) و گرگان و طبرستان، نادرتر چیزها به دست آورده بود… از رعایا(=رعیّت ها)ی خراسان باید پرسید که بدیشان چند رنج رسانیده باشند به شَریف (=بلندقدر) و وَضیع (=افراد فرودست) تا چنین هَدیه ساخته آمده است (=فراهم شده است)…» (تاریخ بیهقی).
همین ستمگریها و چپاولهای امثال «سوری» بود که مردم خراسان را به جان آورد و راه سلطه سلجوقیان را بر خراسان هموار کرد. ازجمله, مردم نیشابور پنهانی با طغرل سلجوقی مکاتبه کردند و او را به از میان بردن حکومت سلطان محمود غزنوی فراخواندند و طُغرل در سال 429 هجری به سادگی نیشابور را به تصرّف درآورد و دو سال بعد، در جنگ دندانقان، سلطان مسعود را شکست داد و حکومت غزنوی با این شکست از هم پاشید.
چیرگی سلجوقیان نیز بار تجاوزگریهای مأموران دولتی و مالیات بگیران و چپاولگران دست پرورد آنها را کم نکرد و این آزارها و فشارها در زمان حکومت این دودمان و از جمله در زمان سلطان سنجر، آخرین پادشاه سلجوقی، نیز برقرار بود و در دوران حکومت سلسله های بعد از سلجوقیان ـ دوره چیرگی مغولها, ایلخانیان, تیموریان, صفویه و قاجار, نیز با همان شیوه های مرسوم و رایج, ادامه یافت.
در اثر مالیاتهای کمرشکن و انواع چپاولها و آزار و فشارهای عوامل حکومتی و چپاولگریهای غارتگرانی که دست پرود چنین حکومتهایی بودند, روستاها در سراسر ایران ویران شد و آسیب فراوان به شهرها نیز واردآمد. به عنوان نمونه، به نوشته خواجه رشیدالدین فضلالله، وزیر غازانخان، از ایلخانان مغول، در کتاب جامع التّواریخ (ج2، صفحه 1028)، در پی ستمهای عاملان مالیات بگیر دولتی در این دوره «اکثر رعایای ولایت، جَلای وطن کردند (=کوچ کردند) و در ولایتهای غریب خان و مان ساختند و شهرها و دیه ها (=روستاها)خالی ماند. به هرچند گاه ایلچی (=نماینده و ماٌمور دولتی) جهت جمعکردن غایبان برفتی، ایشان را بسیار زحمات رسانیدی و اَضعاف (=چندبرابر) قُبچور (=مالیات) به تعهّد از ایشان بستدی و [غایبان و گریختگان] هرگز میل نکردندی که با (=به) ولایت خویش روند و از آن ملک, عظیم, (=بسیار زیاد) متنفّر گشته بودندی و با وجود چندان ایلچی, که در اوقات مختلف جهت جمع غایبان به اطراف رفتند، هرگز رعیت را با مُقام خود (=به محلهای سکونتشان) نتوانستند برد و آنچه در شهرها مانده بودند، اکثر در خانه ها به سنگ برآورده بودند (=راه ورود به خانه ها را با سنگ بسته بودند) و از بام خانه ها آمد و شد کردندی… و از جمله این ولایات، ولایت یزد چنان شده بود که اگر کسی در تمامت دیه های آن جا میگردید قطعاً یک آفریده را نمیدید که با وی سخن گوید یا حال راه بپرسد، و معدودی چند (=شمار اندکی) که مانده بودند، دیده بانی معین داشتند، چون از دور یکی را بدیدی اعلام کردی، جمله، (=همگی ساکنان) در کهریزها و میان ریگ, پنهان شدندی».