واتحاد اضداد و ازدیگرسوی ، جبهه منازعه و عرض اندامی از بخش های متضاد و متفاوت ازهم . تمایلات سرکش فطری و مجموعه اکتسابات در ناهمخوانی و نا همراهی با هم ؛ شخصیت فرد را دوپاره کرده و موجب دوگانگی می شود . برای آنکه این مقوله حساس و پیچیده به درازا کشانده نشود ، می توانیم دریک تقسیم بندی مجمل و کلی آن را به شخصیت ظاهر وباطن خلاصه کنیم . عدم تجانس و تفاهم میان این دو مظهر آشکار وپنهان نه تنها درروابط خصوصی که در مناسبات مهم اجتماعی باعث تضاد ومشکلاتی خواهد شد . ومشکل آفرین تر آنگاه که یک فرد ظاهرو باطن دوگانه ، وارد فعالیت سیاسی و بخصوص مبارزات ضد استبداد وآزادیخواهانه بشود وجاده را درپیش روی خود چنان صاف و بلامنازع ببیند که با ظاهر پردازی های فریبکارانه تارأس هرم حزبی وسازمانی هم برسد . باید بدین نکته هم اشاره کرد که در مواردی خود شخص هم متوجه دوگانگی و ظرفیت انسانی و مقاومی خویش نیست وبه اتکای دانش واطلاعات سیاسی یا طول سابقه تشکیلاتی براین باوراست که درجایگاه بدست آورده مُحق است . برای چنین عنصرازخود متشکری باید زمان آزمون دررسد تا عیارش به محک گذاشته شود . لازم به استدلال و توضیح نیست که اینگونه عناصر ازرفوزه شدگان دوره بحران هستند ونیز شکار خوبی برای سازمان اطلاعاتی دشمن . این نوع جنس از خرد تا کلان ، لزومی ندارد که حتماً شکار شوند . حضور، عملکرد و استعداد وادادگی تا مرحله خیانت ، بالقوه برای هردشمن مدد رسان خواهد بود . یکی از دلایل عمده ضعف و تلاشی و تجزیه شدگی احزاب وسازمان های ضد دیکتاتوری درجوامع استبداد زده ، حضور اینگونه عناصر بوده وهست . چندتا ازاین نوع کم ظرفیت های لق لقو ، کافی ست که دریک مقطع حساس تاریخی ، سازمان پرافتخاری را به انشعاب کشانده و شقه شقه کنند . سرگذشت و سرنوشت حزبی که بعد از شهریور هزاروسیصد وبیست تشکیل شد تا انسان های تراز نوین بسازد و به صحنه مبارزاتی بیاورد ، دراین رهگذر گویا و معتبرترین شاهد تاریخی ست . درنوشتاراول اشاره شد که از ابتدا حزب « ترازنوین » ! توسط کسانی تأسیس و براه افتاد که توان و ایمان لازم برای به انجام رساندن اهدافی را که اعلام داشته بودند ، نداشتند . سکان و قدرت اصلی به اتکای اطاعت کورکورانه از اتحاد شوروی ونیز آذربایجان شوروی آن روز ، بدست کسانی افتاده بود که درحقیقت اینکاره نبودند . انگشت شمار راستان و صدیقان در رأس قرارگرفته ، زورشان نمی رسید و حرفشان پیش نمی رفت . نسل نگارنده وبعد ما ، با رهبرانی روبرو شد وسروکارپیدا کرد که یکی از آنها نوه شیخ فضل الله نوری به شدت مرتجع و ضد مشروطه بود که آخرین دسته گلی که به آب داد برداشتن وآوردن رهبری حزب از لایپزیک آلمان واز شوروی به دامان خمینی دجال بود . ویکی هم عیال آن شیخ زاده که خود دخترخانم فرمانفرمای دولت فخیمه نشان است . ودیگری دست پرورده ونمک خورده حکیم الملک معروف ، ویکی هم آن بچه ملاک خطه شما ل که بنا به روایت بزرگ علوی درکتاب « پنجاه وسه نفر» باید اورا از دسترس زندانیان گرسنه بند عمومی مراقبت و محافظت می کردند که چون در پیرسالی درزندان اوین خمینی ، کسی نبود که ازاو مراقبت کند چنان بند را آب داد که از درجه دوسه تئوریسین کمونیسم جهانی به متشرعی « کژراهه » نویس اعتلای رتبه پیدا کرد . دیگر توضیح لازم نیست . به شخصیت ظاهرو باطن رجوع کنید تا علت را دریابید . شاید بیشتر خوانندگان این نوشتار ندانند که خسرو روزبه با آن عظمت و استواری بعد از اعدام بدست دژخیمان محمد رضا شاه ، به عضویت کمیته مرکزی حزب « تراز نوین » مفتخر شد !! . نگارنده خود این را از رادیو « پیک ایران » شنیدم ونه از قول این و آن . به دامن پرورده شده حکیم الملک یعنی دکتر مرتضی یزدی در بدو دستگیری ، دست ها را به علامت تسلیم بلند کرد و از ذات اقدس همایونی طلب عفو نمود . درحالیکه شاعری بنام « انوشه » که دوره خدمت سربازی اش را در نیروی دریایی آبادان می گذراند پس از دستگیری وتحمل شکنجه های طاقت فرسا ، درسپیده دم تیرباران خود با یک زیرپیراهن رکابی جلو چوبه اعدام ایستاد و تقاضا کرد که چشم و دست های اورا نبندند . چون افسرآتش را درحال پابه پا شدن دید شعر کوتاهی خطاب به او بدین مضمون خواند : « زودتر فرمان آتش ده تا من / دربرق گلوله ها / دست لرزان شاه را در وقت امضای حکم اعدامم / ببینم » آن پیزری عضو هیئت اجرائیه حزب « ترازنوین » بود و این یک عضو ساده که به اتهام توطئه برای آتش زدن ناو ببر ، دستگیر شده بود .
گفته اند که هراز قرنی یا نیم قرنی ، زمانه نابغه یی شایسته و بایسته تقدیم یک ملت می کند . نگارنده اهل مدح و مداهنه نبوده و نیستم ولی با اعتقاد راسخ می گویم که مسعود بی هیچ تردید همان نابغه تقدیمی روزگار ماست . هر زندان کشیده یی نمی تواند رهبری کند . رهبری ، لزومش بسی ویژگی ها و صفات برجسته استثنایی می باشد . ایمان قاطع و خلل ناپذیر به اهداف ، جوهره و جُربزه و شهامت و شجاعت تصمیم گیری وعمل در مواقع سخت بحرانی ، درک روشن و کافی از سوابق تاریخی و شرایط اجتماعی اقلیمی و جهانی ، راه بستن بر فرصت طلبان ، بیم نداشتن از قضاوت دشمنان و معاندان دروقتی که می خواهد تصمیمی بگیرد و بسیار صفات شاخص دیگر که یکایک را می توان در مسعود و همردیف او مریم دید . وقتی رهبری ، پاک و پاکباز و صادق و پرصلابت و سلامت باشد ، طبیعی ست که یاران بلافصل او نیز از استواری ، و وفای به عهد برخوردار خواهند بود . در کادر سازمانی چنین رهبرانی ، فرصت طلبان و ضعیفان نمی توانند جا بگیرند . چنین اتحاد و پیوستگی و هماهنگی و جوش و پرکاری ونیز امید و اعتقاد خدشه ناپذیر که درسازمان مجاهدین خلق می بینیم و شاخص تر در جهانشهر اشرف قهرمان ، بدین دلیل روشن است که سازمان از یک رهبری پاک و گزیده برخوردار است . گفتم جهانشهر ، برای آنکه امروز واقعاً اشرف و مقاومت بی نظیرش جهانی شده است وپرونده اش روی میز سازمان ملل متحد ، دولت های به ظاهر ساکت غرب و تمامی بشردوستان متعهد ؛ قرار گرفته است . صفت « تراز نوین » شایسته آن حزب نبود که رهبرانی آن چنان داشت که دیدیم ، هرچند فداکاران و پاکبازان و زندان دیده ها و اعدام شدگان کم نبودند . ارزش رهبری در بقا و آبروی یک حزب و سازمان مستتراست و بدون رهبر و مسئولان صدیق و راستین ، بدنه نمی تواند سالم بماند حتا اگر در معرض بحران های شدید قرار نگیرد .....