«درنگی در زبان فارسی و گفت و گوی روزمرّه فارسی زبانان و نگاهی به شمار عبارات و استعاراتی که در این زبان برای فعل "خوردن" و انواع خوراکی ها به کار می رود، موجب شگفتی هر پژوهنده یی میگردد...
ذهن فارسی زبانان در موقعیتهای گوناگون و بسیار متفاوت زندگی روزمرّه از عبارات ساخته شده از فعل "خوردن" استفاده میکند و ما برای نمایاندن دامنه گسترده این کاربرد، تنها نمونه هایی از آنها را در زیر می آوریم:
ـ در زبانهای اروپایی، هنگامی که کسی از گفتار یا کردار شخص دیگری، بیشتر از گفتار یا کردار خود، جانبداری میکند، عبارتی را از عرصه دین به عاریه میگیرند و او را "مسیحی تر از پاپ" میخوانند. فارسی زبانان برای گفتن همین واقعیت، عبارتی از حوزه آشپزخانه را ترجیح میدهند و او را "کاسه داغ تر از آش" می نامند؛
ـ افعال زیبای "نوشیدن" و "آشامیدن" به دست فعل "خوردن" چنان از صحنه زبان روزمرّه رانده شدهاست که فارسی زبانان چای، شیر، شربت و همگی مایعات و نوشابه ها را نمی آشامند یا نمی نوشند، بلکه "میخورند" و عرصه کاربرد این فعل به مایعات محدود نشده و "هوا" را هم شامل میگردد و ایشان برای "هوا خوردن" است که به دامن طبیعت میروند؛
ـ برای ذهن فارسی زبانان حال کسی که مجبور است تاوان عمل ناخوشایندی را که از او سرنزده است، بدهد، با مقایسه با حال کسی که "آش نخورده و دهان سوخته" دارد، آسان و قابل درک میشود؛
ـ در زبان فارسی هر چیز که نامناسب باشد، چنگی به دل نمیزند و "دندانگیر" نیست؛
ـ "برای چیزی دندان تیزکردن" نیز به معنی قصد تصاحب کردن آن چیز است.
ـ ذهنیّتی که عبارت "مورچه چیه که کلّه پاچه ش باشه" را پرورانده، بسیار حیرت انگیز است. دست کم آن که تصویری شگفت آورتر از "کلّه پاچه مورچه" در هیچ جا وجود ندارد.
ـ هنگامی که کسی در برابر دو گزینه قرار میگیرد که یکی از آنها کاملاً بی ارزش و دیگری کم ارزش است و او دوّمی را بر می گزیند، انگیزه رفتار خود را با "کاچی به از هیچی" بیان می کند و برای بیان "مشکل کردن بیهوده کارها"، از تصویر بدیع "چرخاندن لقمه دور سر" بهره می گیرد..
ـ دست زدن به کاری که زحمت آن بیش تر از توانایی کسی باشد: "لقمه بزرگ تر از دهان برداشتن" است.
ـ "آشی که یک وجب روغن روی آن باشد"، برای فارسی زبان تهدیدی ترسناک است.
ـ "از پس کسی برآمدن" را "یک لقمه چپ کردن" می نامد.
ـ عاقبت ناخوشایند عمل یا رفتار خوشایند، مانند لرز کسی است که خربزه خورده باشد.
ـ آن هنگام که مسئولیت انجام دادن یا ندادن کاری متوجه کسی باشد یا اعمالی که انجام دادن یا ندادن آنها نتیجه یکسانی داشته باشد، یادآور "آش کشک خاله" است.
ـ برای توضیح رفتار کسی که در کارهای گوناگون دخالت بیش از حدّ میکند، او را به "نخود هر آش" تشبیه میکنند.
ـ "نه به این شوری شور و نه به آن بینمکی" با آن که به ذائقه مربوط است، لیکن توصیه یی به آشپزها نیست، بلکه نشان دهنده عدم وجود تعادل در رفتارهای گوناگون انسان است.
یکی دیگر از نشانه های عدم تعادل در رفتار آدمی آن است که با خوردن یک غوره سردی اش بشود و با خوردن یک کشمش گرمی اش.
ـ اعتدال یا رعایت انصاف آن است که رفتار آدمی طوری باشد که: "نه سیخ بسوزد نه کباب" ...
ـ سادهترین کار در زبان فارسی کاری است که به خوردن مرتبط است: مثل "آب خوردن" و فرد وقتی به درجه بالایی از بدبختی میرسد دیگر "آب خوش از گلویش پایین نمیرود".
ـ "سماق مکیدن" به معنی وقت را در انتظار بی هوده تلف کردن است...
ـ. برای ترغیب فارسی زبان به تحمّل و صبر، باید به او وعده حلوا داد: "گر صبر کنی ز غوره حلوا سازم".
ـ مراسم نامزدی یا عقد که پیش مرحله زندگی مشترک دو انسان است، در زبان مردم به "شیرینیخوران" مشهور است...
ـ احترام به شکم، فارسی زبان را وامی دارد که در وقت خوردن پلو زیباترین لباس خود را بپوشد و "لباس پلوخوری" در زبان روزمرّه به معنی زیباترین لباس است.
ـ "در دیزی بازه، حیای گربه کجا رفته؟" در ستایش شرم به عنوان یکی از ارزشهای درونی شده انسان به کار می رود.
ـ شخصی که در راه رسیدن به چیزی از فرط اشتیاق یا دست پاچگی گرفتار خطری می گردد یا صدمه یی "میخورد" از هول "حلیم" توی دیگ افتاده است.
به این عبارات نیز توجه کنید:
ـ "حلیم خود را به هم زدن" به معنی به کار خود پرداختن و کاری به کار دیگران نداشتن؛
ـ "حلیم کسی را همزدن" به معنی دخالت کردن در کار کسی، و "برای حلیم خود روغن داغ کردن" به معنی به نفع خود کارکردن است.
ـ "مرد خانواده" انسانی است که هزاران استعداد و قابلیّت دیگر نیز دارد، امّا بهترین مرد خانواده آن است که "نان آور" خانواده است و بقیه اعضای خانواده او "نان خور" او به شمار می آیند.
ـ وقتی میخواهند زوجی را به داشتن فرزند تشویق کرده و از نگرانی آنان بکاهند می گویند: "هرآن کس که دندان دهد، نان دهد".
ـ استعاره "خوردن کفگیر به ته دیگ": به معنی فقیر و بی پول شدن یا ورشکست شدن است. علامت فقیرشدن شخص ثروتمند، خوردن کفگیر او (یعنی وسیله کشیدن پلو) به ته دیگ است و دوران پلوخوری او گذشته است. علامت توانمندی نیز آن است که "دست کسی به دهانش برسد".
ـ هر عمل انسان با نتیجه آن تناسب مشخّصی دارد و "هرچقدر که پول بدهد آش میخورد".
ـ در ذهن فارسی زبان، هنگامی که تغییری در وضعیت و موقعیت های نامطلوب ایجاد نمی گردد، باز "همان آش و همان کاسه!" است و انسان با تجربه را انسانی میداند که سرد و گرم زندگی را "چشیده" باشد و اگر کسی بخواهد از فکر، عقیده یا تصمیم کسی در مورد مسأله خاصی سردربیاورد، باید ببیند که "مزه دهان او" چیست.
بسیاری از چیزها نیز مزه دارند، از جمله شکست که تلخ است. یا آدمهای شوخ طبع که "بامزه" یا "بانمک" هستند و یا آدمهای لوس که بی مزه یا بی نمک هستند. یعنی قوه چشایی به عنوان ابزاری کمکی در شناخت مطرح است...
ـ شخص بداخلاق را نمیشود با یک من عسل هم خورد!
ـ کار فرد متملّق و چاپلوس نیز چیدن بادمجان دور قاب است.
ـ برای کسی "تره خُردکردن" یا "سبزی پاک کردن" نیز به معنی تملّق گویی و چاپلوسی کردن است که امروزه شکل منفی آن یعنی "تره خُرد نکردن برای کسی" یا "سبزی خردنکردن برای کسی" رایج است، که معنی برای کسی اهمیّت قایل نشدن، کسی را تحویل نگرفتن و یا قدرت او را به رسمیت نشناختن، دارد.
ـ شکم همواره سوگوار را با خوردن خوراکی های بادآورده "از عزا درمی آورند".
ـ «شکم سیر» نیز از مفاهیم سیاسی رایج در میان هنرمندان متعهّد است. شکم سیر یعنی کسی که در رفاه است و خبری از حال گرسنگان ندارد...
ـ شکم را صابون زدن به معنی به خود وعده خوردن دادن و خود را آماده "لفت و لیس" کردن، می باشد...
ـ "کباب شدن دل یا جگر" به معنی متأثّرشدن از واقعه یی دردناک، از قدیم در زبان فارسی رواج داشته است...
ـ جمله "دلم سوخت" باید حالت روحی و روانی پیچیده یی را به شنونده نشان بدهد و "دلم کباب شد" تشدید همین حالت است. همچنین "کبابکردن کسی" و یا "جلز ولز درآوردن از کسی" از جمله تهدیدات رایج است.
ـ «تلخ گوشت» نیز صفتی برای انسان بداخلاق به شمار می رود.
ـ و آدم فرصت طلب نیز همیشه "نان را به نرخ روز می خورد".
و هنگامی که غذا خارج از اندازه خوش مزه باشد، فارسی زبان "انگشتانش را هم با آن می خورد".
فعل "خوردن" در زبان فارسی دارای اهمیتی استثنایی و جایگاهی منحصر به فرد می باشد. استفاده های "مجاز" از این فعل آن قدر متعدّد است که حذفشان از این زبان، زبان فارسی را مختل می سازد. از این رو، هیچ فعل دیگری در زبان فارسی با فعل "خوردن" قابل مقایسه نیست و همان گونه که انسان بدون "خوردن" از پای می افتد، حذف فعل "خوردن"، زبان فارسی را، یکسره، از کار می اندازد و به رابطه آن با واقعیت مادّی و زندگی روزمرّه آسیب می زند. فارسی زبانان بدون این فعل، دیگر نمی توانند "غم بخورند" و از "افسوس خوردن" بر هر چیزی باز می مانند. دیگر نمی توانند "سوگندی بخورند" و یا "خودخوری" نمایند. کسی نیز نمیتواند با پرحرفی خود "مغز آنان را بخورد". "جیگر" کسی را نمی توانند بخورند و یا حماقت شخص ابلهی را نتیجه "خوردن مغز خر" بدانند.
***
شمار این گونه عبارات و استعاره ها بسیار زیاد است... ما در پایان برای قانع ساختن خوانندگان دیرباورمان آنان را به "فرهنگ بزرگ سخن" تألیف آقای حسن انوری اشاره داده و توجه آنها را به معنی فعل "خوردن" در آن جا جلب می نماییم:
قسم، سوگند، حق، گول و فریب، سرما، سَر[خوردن] (مأیوس شدن)، غوطه، تاب، غم، خود، رشوه، شلاق، کتک، فحش، توسری، صدمه، افسوس، "خون خود"[خوردن]، جوش، حرص، مغزخر [خوردن] (حماقت)، مغز یا سر کسی را [خوردن] (به معنی زیاده روی در حرفزدن)، حسرت، غبطه، مال، عصبانیت یا خشم (فروخوردن). گرما و سرما، شکست، رنج و سختی [خوردن] (فردوسی: "ز دشمن جهان پاک من کرده ام/ بسی رنج و سختی که من خورده ام)...
***
کوتاه سخن آن که، اگر همه انواع استفاده از فعل "خوردن" را... در نظر بگیریم، میتوان ادّعا کرد که فارسی زبانان، از هنگامی که به دنیا می آیند تا هنگامی که میمیرند، درحال "خوردن" هستند. نگاهی تنها به فهرست بالا، هر خواننده یی را از نیرو و توان دستگاه گوارشی این گروه از مردم جهان، شگفت زده میسازد».
(تارنمای «زبان و ادبیات فارسی» ـ آریا ادیب)