کاظم مصطفوی: غزل ستارة بی غروب
وقتی تو را می بینم
به پر زوری ورزایی دیوانه ام
که شاخ می زند به زمین
و بر می کند درختی گشن را.
وقتی که تو در مخمل ابرها غوطه می خوری
پلنگ شبم
چندک زده بر بالاترین صخرة فتح ناشده
در کمین ماه بلند آسمان.
نه ورزایی پر زور،
نه پلنگی مغرور،
و نه هرآن چه که
بی تو زیباست و رنگارنگ...
من ستارة بی غروب خیابانم که وقتی تو را می بینم،
چریکی جسورم
که می شکند حلقة محاصره را
در شبهای بی خانمانی.
۹ فروردین ۹۶