از بس که سنگ خورده به جان امیدمان
مانند جام باده ی درهم شکسته ایم
مهمانسرا که نیست دل و خانه ی تو است
دلبسته ی توایم و ز گیتی گسسته ایم
با هر کلام نغز تو دلشاد و سرخوشیم
با هر نگاه روشنت از غصّه رَسته ایم
دل پُر ز اضطراب و نفَس غرق التهاب
یعنی که بی حضور تو بی تاب و خسته ایم
کار عطش،تمام به یک جرعه نور نیست
ما چشم و دل به چشمه ی خورشید بسته ایم