رفتار و کردار علی(ع) در این زمینه نیز مانند دیگر فضایل وی اعجابانگیز است. به همین سبب این اثر از ادبیّات فارسی حکایتی است درخور تأمّل و نکتهآموز که مولوی در دفتر اوّل مثنوی به شعر درآورده است.
"از علی آموز اخلاص عمل
شیر حق را دان منزّه از دَغل...
شاعر میگوید در یکی از غَزَوات (=جنگها)، علی(ع) بر پهلوانی از سپاه دشمن دست یافت و به قصد او شمشیر برکشید. دشمن جسارت ورزید و بر روی آن حضرت خُدو (=آبدهان) انداخت.
"آن خُدو زد بر رخی که روی ماه
سجده آرد پیش او در سجدهگاه"
علی(ع) بیدرنگ شمشیر را بیفکند و از او دست کشید.
خصم از این کار و عفو و رحمت دور از انتظار حیران شد.
"گفت: بر من تیغ تیز افراشتی
از چه افکندی مرا بگذاشتی؟ (=ول کردی ـ رهاکردی)
آن چه دیدی بهتر از پیکار من
تا شدستی سست در اشکار (=شکارکردن) من؟
آن چه دیدی که چنین خشمت نشست
تا چنان برقی نمود و باز جست؟
آن چه دیدی که مرا زان عکس دید
در دل و جان شعلهیی آمد پدید؟"
پهلوان حق داشت تعجّب کند. چگونه ممکن بود کسی بر دشمن غلبه یابد و از او گستاخی و درشترفتاری نیز ببیند و بر جانش ببخشاید؟
از این رو میگفت: "آنچه دیدهای، برتر از کون و مکان (=جهان و آن چه در اوست)است که مرا به جان بخشیدی. در شجاعت تو را شیرخدا مینامند؛ امّا "در مروّت (=جوانمردی)، خود، که داند کیستی؟!"
اینک خصم در برابر شخصیّت و بزرگواری علی(ع) از پا درآمده بود و احساس حقارت میکرد. به تعبیر مولوی، بیشمشیر کشته شده بود و این کار خدا بود.
از طرف دیگر، پرسشی در جانش چنگ انداخته بود. احساس میکرد رازی خدایی در کار است. شور و حالی در درون خود مییافت، میخواست به این راز پی برد؛ با اصرار تمام میگفت:
"ای علی که جمله عقل و دیدهای
شمّهای واگو از آنچه دیدهای
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد
آب علمت خاک ما را پاک کرد...
یا تو واگو آنچه عقلت یافتهست
یا بگویم آن¬چه بر من تافتهست...
در محلّ قهر (=چیره شدن)، این رحمت ز چیست؟
اژدها را دست دادن راه کیست؟
آنچه علی(ع) در جواب میگوید، پرتوی است از جانی پاک و روحی بزرگ و بینظیر. مولای متبقیان چنان مجذوب حق است که نمیخواهد در رفتار او با دشمن مغلوب، عکسالعمل و احساس شخصی، اندک تأثیری داشته باشد. از این رو وقتی جسارت خصم را نسبت به شخص خود میبیند، برای آن که دست و تیغ او جز در راه حق به حرکت درنیامده باشد، از وی دست برمیدارد.
مولوی پاسخ آن بزرگمرد را در اشعاری پرمغز گنجانده است که بهتر است آن چند بیت را نقل کنم:
"گفت: من تیغ از پی (=از برای) حق میزنم
بنده حقّم، نه مأمور تنم
شیر حقّم، نیستم شیر هوا
فعل (=عمل) من بر دین من باشد گوا
ما رَمَیتَ اذ رَمَیتُم (=تو تیر نینداختی وقتی تیرانداختی [بلکه خدا انداخت]) در حراب
من چو تیغم، وان زننده آفتاب
رخت خود را من ز ره برداشتم
غیر حق را من عدم انگاشتم
سایهام من، کدخدایم آفتاب
حاجبم من، نیستم او را حجاب...
کَه نیم، کوهم ز حلم و صبر و داد
کوه را کی در رُباید تندباد؟
آن که از بادی رود از جا، خسی است
زان که باد ناموافق خود بسی است
باد خشم و باد شهوت، باد آز
بُرد او را که نبود اهل نماز...
چون خُدو انداختی در روی من
نفس جنید و تبه شد خوی من
نیم بهر حق شد و نیمی هوا
شرکت اندر کار حق نبود روا...
گبر (=پیرو آیین زرتشت)این بشنید و نوری شد پدید
در دل او تا که زُنّار (=رشته یی که زرتشتیان یا مسیحیان بر کر می بستند)ی برید
گفت: من تخم جفا میکاشتم
من تو را نوعی دگر پنداشتم
تو ترازوی اَحَدخو (=دارای خوی خدایی)بودهای
بل زبانهی هر ترازو بودهای...
من غلام موج آن دریای نور
که چنین گوهر برآرد در ظهور...
قُرب پنجه کس (=نزدیک پنجاه نفر) زخویش و قوم او
عاشقانه سوی دین کردند رو
علی(ع) از پیغمبر اکرم (ص) به گوش دل شنیده بود که خداوند جز آنچه را که از سر اخلاص باشد، نمیپذیرد و این حقیقت در جانش نقش بسته بود. او بهجز به خدا و حقیقت بهچیزی نمیاندیشید؛ از این رو در اوج بزرگواری و مردانگی و انسانیّت قرار داشت و رفتارش حتّی دردل کافر چنین تأثیر میکرد.
اخلاص و یا به تعبیر جُنید (=از صوفیان معروف قرن سوم هجری در بغداد) «صافی گردانیدن اعمال از تیرگیها» تجربه معنوی دیریابیاست و تربیت نفس از برای ادراک و حصول آن، در زمینه فردی و اجتماعی، بسیار دشوار است.
حکایت مولوی در آیینه شعر فارسی، تصویری زیبا و پرجاذبه از آن منعکس کرده است؛ تصویری که آدمی را دگرگون میکند، در آرزوی آن که از این همه پاکاندیشیو پاکبازی و جوانمردی علی(ع) به قدر استعداد بهرهیاب گردد.