کلید واژه ها: اقتدارگرایی، استبداد دینی، ولیفقیه، فرهنگ استبدادزده، بحرانهای داخلی و بینالمللی، مقاومت سازمانیافته و گرد همآیی ویلپنت.
وضعیت داخلی رژیم استبداد دینی:
آخوندهای حاکم، با تاکتیک چپاول و غارت و نابودی اشرافیت گذشته از یکسو و با برقراری اختناق و سرکوب و شانتاژ و گروگانگیری و تروریسم، چه در صحنه داخلی و چه خارجی؛ از سوی دیگر، قدرت خود را بر تمام آحاد مملکت تحمیل و در پی آن حاکمیت قرونوسطایی خاص خود را که برآمده از اعماق جهل تاریخ بود، پدید آورند. از ویژگی نظام الیگارشی دینی استعداد بی پایان آن در کنارگذاشتن هر انسان شایستهای و جذب هر عنصری که در خدمت منافع حاکمیت سرسپرده است میباشد. متناسب با دور و یا نزدیک بودن فرد به منابع قدرت در نظام، یا هیچ کاره یا همه کاره و در جمع نخبگان نظام قرار میگیرد.
اینچنین شیوه حکومت، مروج اشاعه انحصارطلبی فکری و فرهنگی است. تعصّب دینی، سلطه مناسبات فرهنگی پدرسالارانه، تعارض با هر نوع آزادی اندیشه و فکر، تبلیغ و اشاعهی این نظریه است که سرنوشت انسان در دست قضا و قدری است که برایش تعیین شده و بایستی تن به نظامی که خود را منتصب از سوی خدا در روی زمین میداند بدهد. در واقع نظام ولایتفقیه با سلطه خود بر حوزهی عمومی زندگی اجتماعی و با اعتبار بخشیدن به یک فرد به مثابه مرجع «قانون»، بیقانونی را بر جامعه حاکم میگرداند.
بدین گونه با اعمال خشونت سرکوبگرایانه ی نظامی-پلیسی بی حدّ و مرز، تودههای ستم کشیده را به اسارت در میآورد. در چنین محدودهای انسان بییار و یاور میماند. در استبداد دینی صورت ظاهری و دروغین اعتبار بخشیدن به قانون از این نظر است که هرجا که مصالح و منافع مستبد اقتضا کند، رأی خودکامه ولیفقیه مرجع قدرت استبدادی، فراتر از قانون است.
به عبارتی قانون هیچگونه نظارتی بر عملکرد او ندارد. ولیفقیه تابع قانون نیست بلکه قانون وابسته به اراده شخصی اوست که الهام از تعابیر شخص ولیفقیه از قانون «الهی» رهبر-پیرو است. دیوانسالاری، نیروهای سرکوب (پاسداران و بسیج و عناصر لباس شخصی همچون انصار حزبالله)، پلیس، دستگاه روحانیت، دستگاه قضایی، رسانههای همگانی و نهادهای فرمایشی جامعه مدنی ابزارهای ولایتفقیه برای کنترل و نابودی جامعه مدنی هستند. در چنین نظام بیقانون استبدادی، رابطهی خدایگان – بندگی حاکم است. هر تعیّنی در نظام ولایت مطلقه از خامنهای سرچشمه گرفته و یا به او منتصب است. هرچه او میگوید و انجام میدهد حقیقت مطلق و مقدّس است.
در الگوی رژیم اقتدارگرا منافع نخبگان نظام که آثار آن در دولت روحانی قابل تبیین است، عمیقاً به این خطمشی پایبند است که جایگاه فرا دستی داشته و امنیت و منافع آن جدا از امنیت و منافع شهروندان است. به تعریفی در استبداد آخوندی، کارکرد اجتماعی امنیت قربانی کارکرد سیاسی آن شده و حقوق بنیادین آحاد ملت، به بهانه حفظ امنیت سیاسی، نادیده گرفته میشود. این نوع نگرش موجب تضییع حقوق و آزادیهای دمکراتیک فردی میشود. در چنین حالتی دولت اقتدار گرا که حافظ منافع نخبگان است به منبع تهدیدی برای امنیت فرد در راستای تأمین منافع خود تبدیل میشود. ویژگی بارز استبداد دینی این است که طبق ایدئولوژی اقتدارگرایانه، ولیفقیه در تمام حوزههای زندگی افراد در جامعه نظارت و دخالت میکند و میکوشد تا ایدئولوژی خود را بهعنوان تنها واقعیت ممکن بر جامعه تحمیل نماید. در واقع با سیاسی کردن جامعه در جهت منافع خویش، حوزههای خصوصی و آزادی ملت به سمت نابودی تدریجی حرکت میکنند. ولیفقیه با اعمال قدرت مطلقه، مردم را مجبور میکند که خودشان را با قدرت حاکم تطبیق دهند. اینگونه است که شاهدیم برخی از افراد جامعه در راستای حفظ منافع فردی خودشان مجبور هستند تا در نمایشهای انتخاباتی رژیم شرکت کنند. حتی با قبول اینکه مشارکت آنها به استفاده ولایتفقیه در مشروعیت بخشیدن به حاکمیتش راه میبرد.
نتیجه اجتنابناپذیر حکومت بیقانون استبداد دینی در ایران، بیثباتی ساختاری نظام است و ولایتفقیه را گریزی از آن نیست. قدرت در چنین حکومتی با خودکامگی خامنهای میتواند استمرار داشته باشد. این همان فقدان ثبات سیاسی قدرت است. ثبات در چنین نظامی یک توهم است. نظام ضربهپذیر است و شکنندگیهای بسیار دارد.
در چنین نظامی فساد از عوامل مهم در ضربهپذیری آن است. یکی از عوامل اصلی رشد فساد نیاز ولایتفقیه به استمرار حکومت است. امّا این نیاز در متن خود موّلد رشد تفرقه و ایجاد باندهای قدرت نیز میشود. ارسطو یکی از دلایل فروپاشی حکومت «تورانی» را در این میدانست که «رهبران آزمندش همیشه بر سر غنائم با یکدیگر در ستیز بودند و از اینرو روز به روز ناتوانتر میشدند».(۱)
محور قدرت استبداد آخوندی در ایران، گسترش خشونت و اختناق در داخل و صدور بنیادگرایی دینی و تروریسم دولتی است. ترس و وحشت از جمله عوامل بقاء نظام است. منتسکیو در کتاب روح القوانین تاکید دارد که استبداد اگر نتواند به بقاء جوّ ارعاب و وحشت ادامه دهد، سرنگون میشود.(۲).
حاصل این حاکمیت رشد فرهنگ استبدادزده است که حق تعیین سرنوشت برای مردم را مردود میشمارد. هر فرد استبدادزده تلاش دارد تا رفتار سیاسی خود را توجیه و اثبات کند. در روند رشد فرهنگ استبدادزده فرد به منافع و مصالح عمومی بیاعتنایی کرده و زمینه رشد فساد و فسادپذیری را شاهدیم. متأسفانه در این پروسه آزادیخواهی کمرنگ و بیروح میشود.
این نیاز ولایتفقیه است تا انسانیت فرد را به اسارت کشیده و از او چون مومی در دست، مأمور و معزول درآورد و بدین ترتیب فرهنگ «شبان-رمه» را ترویج میکند. از این طریق حکومت استبداد دینی رسمیت یافته و در جامعهایران پا گرفته است.
ازنظر استبداد آخوندی «انسان فاسد شده» علیه شرایطی که برایش امکانپذیر کرده نه توان اقدام دارد و نه خواهان محو آن شرایط است. امّا همین فساد کنترلپذیر نیست و طبق قواعد بازی عمل نکرده و افسار گسیختگی پیدا میکند. همین امر است که فساد به عامل زوال مشروعیت سیاسی حکومت تبدیل میشود. بهیقین رشد فساد راه به درهمریختگی پارادیم یا هنجارهای اقتصادی میبرد که ماحصل آن را بحران اقتصادی نامند.
بحران شدید اقتصادی در دیکتاتوری خامنهای که قرار بود با آمدن آخوند روحانی تنها طی «۱۰۰ روز»! حلوفصل گردد، اکنون به حدی رشد و گسترشیافته است که حتی نزدیکترین تحلیلگران رژیم نیز برای خروج از آن هیچگونه چشماندازی نمیبینند.
در این رابطه سعید لیلاز، کارشناس اقتصاد در رژیم آخوندی ضمن برشمردن چهار عامل مهم در بروز بحران اقتصادی و با زدن تیر خلاص بهتمامی تبلیغات دولت «تدبیر و امید»! از جمله گفت: «بحران اول، فساد است. معتقدم بعد از عراق، فاسدترین اقتصاد جهانیم. دومین بحران، بهرهوری است. رشد بهرهوری در اقتصاد ایران در ۱۰ سال منتهی به دولت روحانی منفی بوده، بعد از آمدن روحانی هم ما شواهدی مبنی بر اینکه این رشد مثبت شده باشد، نداریم. بحران سوم، فقدان سرمایهگذاری به دلیل همین منازعات است و چهارمین بحران، افزایش شکاف طبقاتی به یکی از بدترین حالتها در تاریخ ایران است». (۳)
سعید لیلاز همچنین در شهروند مینویسد:
میلیونها نفر در ایران زیرخط فقر مطلق هستند. (شهروند، ۲۱ بهمن ۱۳۹۵)
در استبداد دینی امید به آینده، محال میگردد. چراکه استبداد دینی بهصورت روزمره تلاش دارد تا اراده آزاد اتباعش را سرکوب کند و تا فرد را محدود به جغرافیای خانگی خودش سازد تا تلاش کند تا معیشت خود را تأمین کند و بهاینترتیب انرژیای برایش باقی نماند تا به آزادی بی اندیشد. این تصویری است از جامعهای که نزدیک به چهار دهه در ایران تحت اشغال دشمن ترقی ملت پدید آمده است. پس اهمیت سرنگونی این نظام از هر نظر یک فریضه ملی و میهنی است.
بحرانهای برونمرزی:
«بر اساس اصل یکصدودهم قانونواساسی رژیم، مقام رهبری ولیفقیه از مجاری اختیارات مختلفی شامل تعیین سیاستهای کلی نظام، نظارت بر حسن اجرای سیاستهای کلی نظام و اعلانجنگ و صلح، در سیاست خارجی کشور نقش تعیینکننده دارد. رهبر جمهوری اسلامی در مقام ولیفقیه در درجه اول خود را مکلف به اجرای احکام و موازین اسلام (آخوندی) میداند. ازاینرو، در صورت تعارض بین تکالیف اسلامی و منافع مادی، الویت با تکالیف اسلامی است. اختیارات فراگیری که قانون اساسی رژیم آخوندی به رهبری در سیاستگذاری کشور داده، نقش کلیدی رهبری در هدایت اسلامی سیاست خارجی ایران آشکار میشود. در این چارچوب، منافع ملی نیز معنا و مفهوم ویژهای پیدا میکند، چراکه در آن منافع مادی کشور در قیدوبند ملاحظات دینی قرار دارند.» (۴)
با استناد به اختیارات خامنهای در پیشبرد سیاستهای ضد دمکراتیک در خارج از مرزهای ایران، عملکرد بهغایت ضد انسانی و ارتجاعی را شاهد هستیم. اشاعه تروریسم دولتی، دخالت در امور داخلی کشورهای همسایه، تلاش بیوقفه در بیثباتسازی ملتهای مسلمان منطقه، از لبنان گرفته تا عراق، بحرین، عربستان سعودی، افغانستان، کشورهای مسلمان آسیای میانه، سوریه و بالاخره یمن، آثار شوم عملکرد رژیم را شاهدیم. در این راستا استعمارگران به خاطر منافع حقیر اقتصادی، چشم خود را بر پدرخوانده تروریسم مذهبی بسته و در اتحاد با ارتجاع منطقه، سالها کوشیدند تا قربانی را به بند کشیده و جلاد را مشروع جلوه دهند.
اکنون شاهد بحرانهای تصاعدی- انباشتی در خاورمیانه هستیم به نحوی که بهطور سلسله وار، رژیم را در باتلاقی که خود خلق کرده فروبرده است. مناقشات قومی، مذهبی، تروریسم، فروپاشی دولتهای دوست و متحد رژیم، جنگ داخلی با ماهیت همهگیر در منطقه، محصول عملکرد خارجی الیگارشی دینی طی سه دهه تلاش برای گسترش خلافت و هژمونی خود است. به تعریفی اکنون بر ناظران بین اللملی بخصوص دولت وقت آمریکا این واقعیت آشکار شده است که هرچه درگیریهای ژئواستراتژیک و ژئوپلیتیک نظامی و امنیتی خاورمیانه بزرگ بیشتر میشود، ضرورت و اهمیت نقش ویرانگر رژیم ملاها در این منطقه محسوس تر از گذشته میشود. پارادایم (هنجار) غالب بر دکترین برونمرزی خامنهای، ایجاد حوزههای نفوذ (خاورمیانه، آفریقا و آمریکای لاتین) از نوع امنیتی-نظامی، فرهنگی – ایدئولوژیک و تروریسم دولتی است که در واقع آفتی برای آزادیخواهان و صلحطلبان جهان است. این استراتژی با موانع جدی روبرو شده و رژیم در تنگناهایی قرار گرفته که هرچه دست و پا میزند قادر به گریز از آنها نیست. منطق این رویکرد به زبان گویا توسط خامنهای بیان شده است. وی میگوید: «اگر مدافعان حرم مبارزه نمیکردند، این دشمن میآمد داخل کشور، اگر جلویش گرفته نمیشد، ما باید اینجا در استانهای خودمان با اینها میجنگیدیم و جلوی اینها را میگرفتیم» (بهمن ۱۳۹۴). از آنجائیکه میزان الحراره این نظام شخص ولیفقیه است، از مواضع او میتوان ابعاد نگرانی از قیام مردم ایران علیه اقتدارگرایی دینی را دریافت.
این حضور فعال در تحرکات سیاسی – امنیتی منطقهای، اکنون به باتلاقی برای کل نظام تبدیل شده است. خوابهای طلایی دوران مماشات با اوباما به کابوس نظام تبدیل شده است. توافق برجام و حضور روحانی شیاد در صحنه سیاسی نتوانسته رژیم را از بحرانهایی که خود نقش جدی در خلق آن داشت، رهایی بخشد و از طرفی با تغییرات در ساختار قدرت در سیاست آمریکا و پذیرش این حقیقت مسلم که تا این رژیم هست، صلح و امنیت در منطقه امریست نا ممکن، یک اصل پذیرفته شده است. در این راستا شاهد رشد قدرتهای نوظهور منطقهای هستیم که به بازیگران فعال در نظام بینالملل تبدیل شدهاند. با عنایت به این تحول مهم سیاسی در منطقه، رژیم استبدادی آخوندی در دام ژئوپلیتیک وحشت «تغییرات در تعادل قوا»، گرفتار شده است. اکنون با نگاهی هرچند گذرا به ژئوپلیتیک منطقه در میابیم که:
الف: ایران با ۱۵ کشور مرز آبی و خاکی دارد که هیچ کدام متحد طبیعی آن نیستند و بسیاری بهعنوان پایگاه متحدین آمریکا و عربستان سعودی عمل میکنند.
ب: در حالیکه متحدین رژیم در منطقه؛ شامل گروهای شیعیان عراق (البته نه همه ملت شیعه عراق) و لبنان و بحرین و همچنین شیعیان افغانستان، زیدی های یمن، برخی از کردهای عراق و طیفی از جریانات فلسطینی و دولت دیکتاتوری اسد در سوریه میباشند. این تمام محصولات رژیم در خاورمیانه است.
پیامدهای تحولات اخیر و چرخش تاریخی آمریکا در منطقه خاورمیانه و خلیجفارس عبارتند از:
۱- ترمیم روابط متحدین سنتی منطقه با آمریکا. (بهویژه بعد از روابط مسئلهدار اوباما با عربستان و توافق برجام با رژیم).
۲- تشکیل کمیته دائمی «مداخله (رژیم) ایران در امور داخلی کشورهای منطقه» در اتحادیه عرب که در اوایل ژانویه سال گذشته (۲۰۱۶) و در پی قطع روابط سیاسی عربستان و برخی دیگر از کشورهای عربی با رژیم شکل گرفت. این البته فرازی در روابط کشورهای عرب با رژیم ایران محسوب میشود؛ چراکه کنش و واکنشهای سیاسی در رابطه با رژیم را تحرک و شتاب چشمگیری داده است.
۳- معکوس کردن روند افزایش نفوذ منطقهای رژیم.
۴- وارد کردن بیشتر متحدین کشورهای مسلمان منطقه در جنگ علیه تروریسم.
۵- فعال کردن کشورهای متحد منطقه در مذاکرات صلح (فلسطین- اسرائیل).
۶- به رسمیت شمردن حقوق مردم سوریه و اجماع در سرنگونی بشار اسد، دیکتاتور خونریز سوریه.
۷- بنبست دکترین حمایت از جریانات بنیادگرای شیعه در منطقه به امید «رستاخیز ژئوپلیتیک شیعه».
۸- گره زدن سیاستهای تروریستی، برنامه موشکهای بالستیک و کشتار جمعی رژیم با نقض حقوق بشر در ایران توسط سیاستگذاران کاخ سفید.
انزوای رژیم در منطقه البته پدیده جدیدی نیست، اما اکنون بُعد و پشتوانه بینالمللی پیدا کرده است. پس وحشت خامنهای از سرایت بحران منطقه به درون رژیم به روشنی قابل تبیین است. یک روزنامه حکومتی دیگر نیز به رژیم هشدار داد که برای بهبود رابطه با کشورهای عربی «طرحی نو» دراندازد چون «بهدلیل تحولات رخ داده در سوریه، عراق و بهویژه یمن» این امر «هزینههای امنیتی، سیاسی و تبلیغی» را برای نظام بالا میبرد و ممکن است «پای قدرتهای بزرگ را در منطقه» باز کند. (۵)
گرد همآیی باشکوه مقاومت، هم استراتژی و هم تاکتیک:
این نظام با «دوپینگ»! سیاسی-ایدئولوژیک سرپا مانده و فاقد مشروعیت داخلی و بینالمللی است. عملکرد خامنهای در پی نوشیدن جام زهر اتمی، مصداق شعر سعدی است که؛ یکی بر سر شاخ بن میبرید... و به دنبال این عملکرد ایران اکنون گرفتار نوعی آسیب عمومی است.
با ترسیم ماهیت و وضعیت رژیم و بنبست در استراتژی بقاء نظام استبداد دینی در بالا، بخش سلبی را برشمردیم و اکنون نیاز است که به بخش ایجابی نیز هرچند خیلی مختصر پرداخت تا دوران تهاجم حداکثر و گرد همآیی امسال در ویلپنت (پاریس) بیشتر مفهوم شود.
مقاومت ایران از دل آتش در جهنم عراق با کمترین تلفات به اروپا رسید. اکنون میرود تا خالق تصویر باشکوه و افتخارآفرین رهایی مردم ایران از اسارت آخوندها شود. امّا از آنجائیکه وضعیت منطقه و شرایط داخلی ایران قابل دوام نیست، اکنون شاهد تغییرات کیفی چه در پهنه سیاست بینالمللی و چه در پهنه تحولات داخل کشور میباشیم. مقاومت سازمانیافته بعد از پانزده سال اسارت که محصول توطئه آخوندها و مماشاتگران در غرب بود به سلامت و سرافرازی در آلبانی مستقر شده است. «متأسفانه حقیقت تا چکمههایش را بپوشد، دروغ نیمی از جهان را دور زده است...» (وینستون چرچیل). حقیقت حقانیت این جنبش با پشتکار نیروهای این مقاومت و مدیریت شایسته خانم رجوی توانست به جهانیان بقبولاند که تا استبداد دینی ملت ایران را به اسارت درآورده، مقاومت مشروع نیز هست تا مطالبات مردم را در تحقق آزادی برای همیشه حصول کند. بدین ترتیب انرژی میتوان و باید با اتکا به فرمول (کس نخارد پشت من)، میرود تا گامهای نهایی سرنگونی بانکدار تروریسم، استبداد دینی که تاریخ مصرفش مدتهاست که سر آمده را بردارد.
بله آنسوی آزمایش خطیر مردم ایران رشد و بیداری جنبش سازمانیافته ایست که حاصل کارش در یککلام احساس مسئولیت در برابر خلق اسیری میداند که در اسارت این استبداد دینی قرار دارد. عناصری با گرایش و خصوصیات یک آرمانخواه انقلابی و روشنفکر راستین که فعالیت خود را انتخاب شخصی خود تلقی نکرده بلکه حاصل استمرار وجودی خود ارزیابی کرده و در مقابل شداید دوران صحنه را ترک نکرده و چهبسا بیشتر راغب ادامه مسیر است.
این جنبش، برخلاف محاسبات دشمن:
۱- در تاریخ معاصر آمریکا اولین باری است که وزارت خارجه آمریکا تسلیم حکم دادگاه شد، این مقاومت بود که آمریکا را مجبور ساخت تا اسم جنبش را از لیست خارج کند.
۲- توانست اروپا را در توطئه علیه مقاومت خنثی کند.
۳- توانست با افشای سایتهای اتمی رژیم بزرگترین تهاجم به استراتژی نظام را صورت دهد.
۴- رژیم را وادار کرد که جام زهر بخورد و تا کنون از این ضربه کمر راست نکرده است.
۵- توانست موقعیت مقاومت را در پهنه جهانی تثبیت کند. در منطقه با اتخاذ سیاست بخردانه و درست در حمایت از مردم سوریه در کارزارشان با دیکتاتور سوریه، اعتبار ویژهای برای خود کسب کند.
۶- توانست باز اسکان اعضای سازمان مجاهدین خلق با سلامتی و افتخار به آلبانی صورت دهد.
انسانهایی که برای آرمان آزادیخواهی روزهایی را سپری کردند که فوق طاقت بود ولی با همت و پشتکار و صبر انقلابی تحسین دوست و دشمن را برانگیختند. پیروزی انتقال به سلامت کانون استراتژیک نبرد میان عاشقان دمکراسی و مردم سالاری در ایران و غاصبان حق حاکمیت مردم است نه به دلیل احساسی و عاطفی بلکه مبتنی است بر دادههای مشخص، اکنون مقاومت را وارد دوران جدید سرنگونی نمود. چراکه مقاومت هم خالق سیاست است و هم فاعل سیاست. همچون زندهیاد مصدق که با ملی کردن صنعت نفت نهضت بیداری در جهان سوم را شعلهور ساخت. در دورانی هستیم که رژیم در بحران بیثباتی و عدم مشروعیت داخلی و منطقهای رنج میبرد. در حالیکه مقاومت ایران اولین گرد همآیی خود پس از انتقال غرورآفرین اعضای آن به آلبانی را برگزار میکند. پس اکنون زمان تهاجم حداکثر است. ایزولاسیون بین اللملی رژیم و رشد غیر قابلکنترل جنگ قدرت میان باندهای درون نظام و اعتلا و رشد و استواری جنبش سازمانیافته در پشت سرنهادن عظیمترین کارزار بینالمللی با انواع و اقسام توطئه و ترفند علیه عالیترین مصالح ملی مردم ایران و بالاخره تغییر در تعادل قوای سیاسی- نظامی منطقه به ضد رژیم و به سود منافع ملی ملت ایران در راستای تحولات سیاست خارجی آمریکا، همه و همه حاکی است که تجمع امسال عاشقان آزادی و رهایی ایران در ویلپنت چه به لحاظ استراتژی سرنگونی و چه در خدمت تاکتیکهای بکار گرفته در جهت پیشبرد منافع جنبش بسیار ضروری و حائز اهمیت مضاعف میباشد.
(۱)- ارسطو- سیاست- ترجمه حمید عنایت. انتشارات انقلاب اسلامی. صفحه ۱۴۷.
(۲) - منتسکیو، روح القوانین- ترجمه کریم مجتهدی، انتشارات امیرکبیر، ص ۱۱۹
(۳)-(سایت حکومتی فرارو ۶ دیماه ۱۳۹۵)
(۴)- دکتر عبدالله قنبرلو، مبانی سیاست خارجی تطبیقی، پژوهشکده مطالعات راهبردی، ۱۳۹۴، ص ۲۲۹.
(۵)- روزنامه آرمان ۷ بهمن ۹۵