در آستانه کهکشان امسال با یک لجن پراکنی حیوان لیبرتی مواجه شدم که با توجه به مجموع کارها گذاشتم تا سر فرصت به آن بپردازم.
پلیدک در لجن نامه ”مردک کشخانش”، شروع کرده علیه از بالا تا پایین مقاومت لجن پراکنی کردن آنهم با منطق یکسان با پلیدترین شکنجه گران اوین و وزارت اطلاعات. وقتی این کار را بکنی واضح است که هم دستت خالی است و هم بسیار موضع پایینی داری.
با پوزش از خوانندگان محترم ناچارم برای تفهیم این منطق یکسان فقط یک عبارت از آن مقاله ماماچه را ذکر کنم:
«مردک کشخان، میتواند آوازه خوان و مطرب باشد یا بساز و بفروش یا خود را تحیل گر جا بزند! متاهل یا غیر متاهلش فرقی نمیکند. او قادر است هر روز شلوار خود را در خانه ای پایین بکشد و ایدئولوژیکمان به همسران دوست و آشنا نیز رحم نکند».
آیا از این پاراگراف بازهم با پوزش ”پورنوگرافیک”، چیزی جز لومپنیزم کثیف ترین و پلیدترین بازجویان و شکنجه گران وزارت اطلاعات می توان دریافت؟ دست خالی که می گویم یعنی این، یعنی که هیچ چیزی دیگر در چنته ات نداری، هرچه درونمایه ات بود را بیرون ریختی و رسوبات لایه های زیرینت همین حرفهای بی شرمانه است. به نحوی که با دیدن آن با خود می گویم که این پلیدک می خواهد فاصله اش را با شنیع ترین و لومپن ترین مزدوران و عناصر وزارت اطلاعات با این نوشته پرکند و واقعا فکر می کنم که درست به همین سبب است که دست به این شناعت می زنی، به نظر می رسد که وزارت اطلاعات انتظار نوکری و کلفتی بیشتر از تو داشته و تو هم سنگ تمام گذاشته ای.
حالا حیوان لیبرتی
تو مگر همان کسی نبودی که از روز اول و وقتی که در اشرف بودم فقط سر من دعوا داشتی. ”برادر نازنین” که هیچ اراده یی از خود ندارد و در اشرف نگهش داشته اند، نگاه کن پلیدک، امروز از فرط خالی بودن دستت فقط فحش می دهی و لیچار به هم می بافی. به چه مفهوم است؟. خود وزارت بدنام هستی. وضع بسیار خراب رژیم، جنگ سیاسی را برایش بسیار بسیار پر هزینه کرده است. متصل علیه مجاهدین و مقاومت مقاله و گزارش و فیلم درمیآید. چرا؟ این چرایی را جواب خواهم داد.
مجاهدین خلق و رزمندگان ارتش آزادی، دیگر سیبل نظامی نیستند. به همان دلیل هجرت بزرگ، انتقال بزرگ، در هیأت و هیبت سازمانی و تشکیلاتی، پیروزی بزرگ. دیگر از تیررس موشکهای رژیم پلید آخوندی خارج شده اند و از چنگش بیرون آمده اند. موشکهای ۳۰ تایی و ۲۰۰ تایی روی دستش مانده. خوب تنها سلاح باقی مانده پس چیست؟ لجن پراکنی. نگاه کنید این روزها از کریم قصیم که بعد از ماهها از گور به در آمده تا قربانعلی حسین نژاد (غلام در رفت) و آخوند خودفروخته علامه رذالت تا ماماچه پلیدک و تا سایر فرومایگان و پلیدکان شروع به نواختن سمفونی گند گاو چاله دهانی رو به مقاومت کردند.
حیوان لیبرتی، ماماچه خانوم، خوب نگاه کن: تو یک ساز هستی از این کنسرت رژیم، به فرموده، همراه سایرین ساز زدن را آغازیدی، عربده هایت و نعره هایت به هیچ چیز مربوط نمی شود، آری تو جزئی از این کر هماهنگ هستی. البته دریدگی هم درجات دارد مال تو دریده ترین است، از جمله به دلیل همان نمونه که ذکر کردم.
تو از ناچاری و با فرهنگ امام دجالت نوشتی. یادت رفت که یک روزی برای ما شده بودی دایه مهربانتر از مادر!! آن روزها که ظاهرا دل می سوزاندی برای ساکنان کوچولو موچولو و بی گناه اشرف و بعدا لیبرتی که رهبرانشان نمی گذارند بیایند خارج و هیچ مسأله و مشکلی جز خروج آنان نداری. حالا پرده ها خوب فرو افتاد؟. روشن شد ماهیت حرفهایی که می زدی چه بود؟ صاف و ساده، رک و راست ماهیتت طابق النعل بالنعل و عین تمامی مزدوران وزارت اطلاعات است. ناچار شدی که این ماهیت را رو کنی. خواهم گفت چرا. هدفت مطلقا به واقعیت ربطی ندارد. تو می خواهی لجن بپراکنی، فحش بدهی و دریدگی کنی و در حال انجام همین مأموریت هستی.
بگذریم که تا آنجا که به شخص من برمی گردد، من بوی تعفن وزارت اطلاعاتی تو را با خواندن اولین نامه ات که با امضای دروغین ”خانواده اقبال” به مقاومت داده شده بود فهمیدم. همان نامه که وقتی با تماس من با سایر اعضای خانواده و تکذیب آنان مواجه شدی و معلوم شد ”خانواده اقبال” چنین نامه یی را امضا نکرده است ناچار شدی اولین گام را در افشای ماهیت خودت برداری و بگویی ”آن نامه را من نوشته ام”. آن روزها هنوز این پرده ها اینچنین فرونیفتاده بود اما من در چندین تماس تلفنی و مکتوب با خواهران و برادران مجاهد در خارجه و دوستان شورایی تأکید کردم که ”اطلاعات است، اطلاعات است، اطلاعات” و خوب می فهمیدم که تو به فرموده وزارت بدنام این حرفها را می زنی و هیچ چیز برایم پوشیده نبود.
بنابراین به جای این فحشها و اتهام زدنها، ماماچه پلیدک، حیوان لیبرتی، بفرما ”چقدر می گیری” که این طور داری دریدگی می کنی؟، چه دارند به تو می دهند؟.
خوب قابل فهم بود. روزگاری، تا همین یک سال پیش، تو اولین کسی بودی که اسامی افراد خارج شده از کمپ لیبرتی را لو میدادی و من می دانم که خوب دستمزد این خدمت خودت را می گرفتی. که البته بعد هم نتایجش را در صحنه به شکل حمله موشکی و ... ملاحظه می کردیم. یک روزی داد و هوار به پا می کردی که آی حمله شد، چرا اسامی مجروحین را منتشر نمی کنید؟. اطلاعات خط داده بود که اسامی مجروحین را دربیاورید تا محل اصابت موشک مشخص شود و بشود موشک بعدی را دقیقتر زد. الآن اما، خوب تمام شد دیگر. آن روزها نسل مجاهد خلق هدف موشک بود. کاملا می فهمم که چرا این گونه جنگ به اوج رسیده و چرا لجن وزارتی اینچنین در حال تراوش از سراپای وجود توست. اربابانت در وزارت اطلاعات و دفتر ولایت عظما و سپاه پاسداران و نیروی تروریستی قدس دیگر جایی ندارند که مجاهدین را بکشند و اعضای این مقاومت را تکه تکه کنند.
خوب ماماچه پلیدک حیوان لیبرتی تو هم همین طور! تو هم جایی نداری که دنبال آدم مجروح بگردی و گرا و آدرس بدهی و بعد از هر حمله اطلاعیه صادر کنی و درونمایه ات را بیرون ریخته و هرچه داری بر سر عزیزان همان شهدا بریزی. پس تو و وزارت بدنام و هر پلیدک دیگر تنها یک سلاح دارید: لجن پراکنی که البته حداکثر استفاده را از آن می کنید. بیچارگی و ذلت اما اینجا است که وضع ولی فقیهتان خرابتر از این حرفها است.
هر پدیده یی که وابسته و از این نظام پلید باشد سیر قهقرایی اش دقیقا عین خود رژیم است. تو هم طابق النعل بالنعل عین خود نظام ولایت هستی. چرا؟ دیکتاتوری پلید آخوندی سالیان سال، سی سال تمام از سال ۱۳۶۷ تا ۱۳۹۶ تلاش کرد بر روی قتل عام سی هزار زندانی مظلوم مجاهد و مبارز خاک بریزد و خفقان بگیرد و یک کلام هم در هیچ کجا نگذارد که منتشر شود. اما نه این که قانونمندی وجود دارد و مجاهدین خدایی دارند، ولی فقیه پوشالی به دست رییس جمهور خود رژیم افشا می شود و آخوند روحانی اعتراف می کند که 38 سال تمام کاری جز اعدام و شکنجه و زندان در ایران نبوده است. و کار به جایی می کشد که به دنبال جنبش گسترده عدالت خواهی مقاومت ایران و مجاهدین خلق و همچنین عمق رسوایی به بار آمده، حتی خود عناصر رژیم و اعوان و انصارش تبری می جویند از جنایت عظیم صورت گرفته در قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷.
تو و امثال تو هم عین همان رژیم هستید، در حال بالا آوردن ماهیت خودت هستی. عین ولی فقیهت. هر دو یک نظامید، یک سیستم، یک دستگاه هستید و یک قانونمندی بر شمایان حاکم است. آتش می گیرید و می سوزید از این که مجاهدین قیمه قیمه نشدند، تکه پاره نشدند. موشکهای نظام دیگر نمی تواند آنها را هدف قرار دهد. تو و امثال تو نشسته بودید به دیدن جسدهای تکه تکه شده در لیبرتی، حتی جسد من.
حالا ای ماماچه پلیدک، حیوان لیبرتی، عین امام کذابت دیدی که نشد آنچه آرزو می کردی و الحمدلله مجاهدین یکپارچه و متحد و استوار و پابرجا به نقطه امن منتقل شدند؟ حالا چه کار باید بکنی ای ناجی ساکنان اشرف و لیبرتی؟ جز این که حقد و کین خود را به این شیوه یعنی با فحش و فضیحت بریزی بیرون بدون یک استدلال منطقی. پلیدک حتی یک جا هم نتوانسته ای هیچ استدلال منطقی بیاوری.
با خواندن نوشته ات، ماماچه پلیدک، حیوان لیبرتی، عاطفه اقبال، ناخواهر پلید، اولین چیزی که جلب توجه می کند و من تنها یک نمونه اش را در بالا آوردم، منطق یکسان با لومپن ترین بازجوها و شکنجه گرهای وزارت اطلاعات و سپاه. منطق همان لاجوردی که در سلول زندان گوهردشت تو را ”السابقون السابقون اولئک المقربون” خطاب کرده بود و تو با افتخار از آن یاد می کردی و می کنی. منطق همان حاج داوود رحمانی که تو وسط بند زندان به پایش میفتادی.
راستی چرا مثلا یکی می شود «حسین جنتی لادانی» که راه سرفرازانه ایستادگی در برابر دیکتاتوری پلید آخوندی را انتخاب می کند و در همین مسیر به شهادت می رسد و دیگری پدرش که دست تا مرفق به خون قاتلان پسرش آلوده دارد و رئیس مجلس خبرگان و شورای نگهبان رژیم پلید آخوندی. و بعد از شنیدن خبر شهادت پسرش وضو می گیرد و نماز شکر می خواند؟
چرا پسران آخوند جلاد محمدی گیلانی هر دو مجاهدانی جان بر کف در راه رهایی مردمشان می شوند و پدرشان آخوند خونخواری می شود که حکم مرگ زندانیان دست بسته از جمله پسرش و سایر بستگانش را بدون هیچ محاکمه یی صادر می کند؟
در اشرف به چشم خود دیده ام به اصطلاح مادری (ثریا جگرخوار) را که به پسرش توی اشرف می گفت آمدی آمدی، نیامدی اشرف را نابود خواهیم کرد و آن یکی مزدور اطلاعات (مصطفی محمدی) که خطاب به دخترش نعره می زد ما اینجا تحت فرماندهی یک خواهر بسیجی هستیم! و اشرف را به خاک و خون خواهیم کشید.
هم در اشرف و هم در لیبرتی شاهد همین نعره های ماماچه پلیدک حیوان لیبرتی بودم که از پاریس البته همان حرف خواهرش ”ثریا جگرخوار” و برادرش مصطفی محمدی را تکرار می کرد. و ناگفته نگذارم که آن نعره های آن روزهای ماماچه برای من و سایر ساکنان، بسیار بسیار آزار دهنده تر از لجن پراکنی های امروزش بود.
خوب همین است دیگر، انسان است و آزمون. در این که چگونه آفریده شده ایم که تفاوتی نیست بالاخره از یک نطفه بوده ایم. چشم و گوش داریم و می بینیم و می شنویم و می اندیشیم. راه هم روشن است، خوب می توانیم شاکر و سپاسگذار باشیم یا کفور و ناسپاس و حرام لقمه. دو راه هست... راه سومی وجود ندارد. تفاوت انسان با سگ یا گربه هم همین است. آن حیوان که نمی تواند شاکر یا حرام لقمه باشد. به گربه که نمی شود گفت گربه جان انتخاب کن، او گربه است. به انسان که می رسد آگاهی و اختیار دارد. مثل گربه در جبر نیست، به همین دلیل خود برمی گزیند.
حالا برمی گردم به آن سوال که راستی چرا؟ خوب این را من چه بدانم؟ خود آدمها انتخاب می کنند. حالا به خانواده که می رسد آنهم در دوران پلیدترین و شقی ترین دیکتاتوری تاریخ معاصر، خمینی و پس مانده هایش خط و مرزبندی را از وسط خانواده ها ترسیم می کنند. خوب یک خواهر می شود ماماچه پلیدک در طرف خمینی و وزارت اطلاعات او. من چکنم؟. خدا هم به پیامبرش گفته است که بابا زیادی خودت را خسته نکن، خوب یک عده ایمان نمی آورند. مگر شهید نازنین محمد حسین نقدی نبود عضو شورای ملی مقاومت که توسط عاملان رژیم در رم ترور شد. خوب برادرش سرتیپ پاسدار جنایتکار ”محمد رضا نقدی” بود و هست که فرمانده بسیج می شود و معاون فرمانده کل سپاه تروریستی پاسداران.
وقتی که جنگ دربگیرد خوب پدر و مادر و خواهر و برادر نمی شناسد که. چه در دوران فاشیسم هیتلری، چه در ایتالیا و حاکمیت موسولینی و در تاریخهای دورتر. مگر آقا علی بن ابی طالب نفرموده است «لقد کنا مع رسول الله نقتل آبائنا وابنائنا واخواننا، واعمامنا، مایزیدنا إلاّ ایماناً وتسلیماً ومضیاً علی اللقم، وصبراً علی مضض الألم وجدّاً فی جهاد العدو. فلما رأی صدقنا أنزل بعدونا الکبت»؟.
کم نبوده اند کسانی که ناچار بوده اند علیه اعضای خانواده خود بجنگند که با حاکمان و ستمگران وقت هم پیمان بودند. و این البته جز بر مرتبت آنها نمی افزود. خوب توی جامعه انبوهی افراد هستند چندتا هم ماماچه درمیآید. گفتند یک دانشجو رفته دزدی کرده، گفت بگویید یک دزد خودش را قاطی دانشجوها کرده. خوب امثال این پلیدکها که خود را قاطی امر مبارزه کرده اند هم هستند دیگر. گرچه کم و انگشت شمار ولی خوب هستند.
در پایان عمد دارم گزارشی از یکی از همبندان یک مجاهد شهید والامقام را ذکر کنم. این مجاهد گرانقدر سید محمود محبوبی نام داشت که در شورای عالی اسکان گودنشینان جنوب تهران که من مسئولش بودم معاون من بود. او همسر اول عاطفه بود و این پلیدک با این که بعد از آن مجاهد والامقام، همسر دوم و سوم و ... داشته است کماکان خود را همسر او می داند و البته من می دانم که چرا.
یک زندانی که قبل از اعدام هم سلول مجاهد شهید سید محمود محبوبی بوده است و اکنون در ایران حی و حاضر است و به همین دلیل از ذکر نامش معذورم، می گوید سید محمود بر روی دیوار سلولش نوشته بود: «در حالی به طرف مرگ می روم که ذره ذره وجودم برای سازمان مجاهدین و آرمانهایش می تپد».
آری، این نسل که تک تک سلولهایش برای آرمانش می تپد رژیم و دم و دمبالچه های پلید و پلیدکش را به این نقطه رسانده و سرنگونی آن را در تمامیت خود رقم خواهد زد.