فرهاد اسلامی ـ این گوی و این میدان!

این گوی و این میدان!

فرهاد اسلامی


قیام مردمی و حنبش نوین ملی که عمر آن هنوز به یکسال نرسیده است، چنان ضربات استراتژیکی بر پیکر نظام ولایت فقیه وارد نموده اند که از شخص خامنه ای تا آخوندهای سر در آخور بیت المال و دژخیمان سپاه شکنجه و تجاوز، دست پاچه و تو دهانی خورده، حال به هول و ولا افتاده اند تا آب رفته را به جوی باز گردانند. اما کدام آب و کدامین جوی!؟

ولی فقیه و حامیان او بخوبی پیام جنبش نوین مردمی را دریافته اند. کشتار مردم بیگناه، تجاوزات ضد انسانی، برپائی سیاهچالهائی چون کهریزک و «سگدونی»، اعمال شدیدترین شکنجه های قرون وسطائی بر زندانیان قیام و مشارکت مستقیم سرکردگان سپاه در این جنایات، «محارب!» شناختن هر آنکه " سنگی" بر دست یا شعاری بر دهان دارد، همگی دال بر وحشت بزرگ آنان از «سرنگونی» است. اگر جز این بود، پس اینگونه چر؟! گرچه، از کوزه همان تراود که در اوست. اعترافات اخیر ذوالنور گماشته ولی فقیه در سپاه، بروشنی بیانگر واهمه حاکمیت از آینده «نظام» می باشد: « در جریان پس از انتخابات، اینها آمدند و «اعتماد مردم» که سرمایه اصلی کشور بود را هدف قرار دادند که متعاقب آن امنیت کشور را به چالش بکشند؛ این ها دقیقا اصل نظام را هدف گرفته اند، چرا که اعتماد را از جامعه گرفته اند ». (خبرگزاری ایلنا) او مایوسانه اضافه می کند: «ما توانستیم که یک فوتبالیست را به مردم خود بشناسانیم اما نتوانستهایم رهبری را آن طور که باید معرفی کنیم » (همان منبع) از این قیاس مع الفارق که بگذریم، براستی ذکر این مثال فی النفسه بیانگر اوج استیصال و درماندگی حاکمیت و اعتراف به عدم مشروعیت و پشتوانه مردمی خود نمی باشد؟ علیرغم سازشها، مماشات، مذاکرات پشت پرده با انگیزه جلوگیری از حرکات «ساختار شکن!» در جهت حفظ «نظام» و نیز سیاست «حداکثر سرکوب»، براستی وضعیت کنونی رژیم چگونه است و جنبش مردمی چه بر سر او آورده است که اکنون نزدیکترین حامیان و مشاوران خامنه ای، برخی دست به «دعا» بر داشته، برخی دیگر قرائت «الرحمن» شروع کردهاند و عده ای، در غیظ و خشم ناشی از استیصال محض، همچنان به تجاوز و شکنجه فرزندان پاک این مرز و بوم مشغولند؟ جنبش نوین مردمی با ویژگی «ملی» خود در عمر کوتاه خویش دستاوردهای عظیم و پر ارزشی را بهمراه داشته است. این دستاوردهای تاریخی توانسته اند رژیم مذهبی را در ضعیفترین موقعیت او در سی سال گذشته قرار دهند. اساسیترین رهاوردهای این جنبش را میتوان چنین بر شمرد:

فروپاشی ایدئولوژیک دستگاه ولایت فقیه – بحران هویت:
اصل «حاکمیت مطلقه ولی فقیه» زیر بنا و ستون اصلی شکل گیری حاکمیت فعلی است. مجموعه سایرنهادها از جمله قوای سه گانه، انتخابات فرمایشی و نمایشی الزاماً نقش و عملکردی رو بنائی دارند. از تصمیمات متخذه در سطوح مختلف تا انتخاب مردم در «رای گیریها!» هنگامی قابل قبول و اجرا میباشند که به «تصویب ولی فقیه» رسیده باشند. مصباح یزدی از تئوریسین های دارلخلافه و از سینه چاکان ولی فقیه، در مورد «اصل ولایت فقیه» چنین می گوید: «مهمترین امری که باید تا آخرین قطره خون از آن دفاع کنیم مسأله ولایت فقیه است و همه توطئه ها و تلاشهای استکبار به خاطر مقابله با ولایت فقیه است. عالم هستی و همه انسانها ملک خدا هستند و همانگونه که تصرف در ملک غیر جایز نیست، تصرف در ملک خدا نیز بدون اذن او جایز نیست؛ بر همین اساس کسی بدون اذن خدا نمیتواند حکومت کند. حضرت امام(ره) نیز بر این مسأله تأکید داشتند که حکومت باید اسلامی و به رهبری ولی فقیهی باشد که خداوند به وی اذن حکومت داده است و فرد منتخب مردم اگر از طرف ولی فقیه نصب نشود، طاغوت است.» (همایش زلال ولایت، فروردین 89 – مشهد).
سعیدی، گماشته خامنه ای در سپاه، نیز در همین زمینه می گوید:« ملاک جهتگیری رهبری است که حکم او حکم امام زمان (عج) است و مدیریت و سیاستگذاری عالی نظام به عهده رهبری است.»(سهام نیوز) اما نظر معلم شهید شریعتی بعنوان پیشگام مبارزه با ارتجاع و مذهب ارتجاعی در مورد حکومت مذهبی که در مصداق امروزی آن همانا «رژیم ولایت فقیه» می باشد، چیست: « حکومت مذهبی رزیمی است که در آن بجای رجال سیاسی، رجال مذهبی (روحانی) مقامات سیاسی و دولتی را آشغال میکنند و بعبارت دیگر حکومت مذهبی یعنی حکومت روحانیون بر ملت. آثار طبیعی چنین حکومتی یکی استبداد است، زیرا روحانی خود را جانشین خدا و مجری اوامر او در زمین میداند و در چنین صورتی مردم حق اظهار نظر و انتقاد و مخالفت با او را ندارند. یک زعیم روحانی خود را بخودی خود زعیم می داند، باعتبار اینکه روحانی است و عالم دین، نه باعتبار رأی و نظر و تصویب جمهور مردم، بنابراین یک حاکم غیر مسئول است و این مادر استبداد و
دیکتاتوری فردی است و چون خود را سایه و نماینده خدا می داند، بر جان و مال و ناموس همه مسلط است و در هیچ گونه ستم و تجاوزی تردید بخود راه نمیدهد بلکه رضای خدا را در آن می پندارد؛ گذشته از آن برای مخالف، برای پیروان مذاهب دیگر حتی حق حیات قائل نیست.» (آموزشهای شریعتی، مجموعه آثار شماره بیست و دو – بحث توین بی، مذهب و تمدن). نظریه ای که شریعتی در نزدیک به چهل سال پیش طرح نمود تبیین علمی واقعیت عینی جامعه امروز ما و رژیم حاکم بر آن می باشد؛ مگرنه اینستکه روحانیون حاکم در راس بزرگترین دیکتاتوری جهان قرار دارند و کوچکترین صدای مخالف به نام «محارب» سرکوب میشود!؟ اما، در این میان جنبش نوین مردمی توانسته است با بهره گیری از «اتحاد تاریخی اقشار مختلف مردم» نقاب تزویری را که دستگاه ولایت فقیه همواره بر چهره داشته است، بدرد. او را که همواره خود را جانشین خدا در زمین میدانسته است، رسوا سازد و به او ثابت نماید که توده ها «رعیت» او نیستند و باین ترتیب سلاح تاریخی نظام ولایت فقیه را از او بر گرفته و متلاشی سازد. شعارهایی چون « مرگ بر خامنه ای»، « مرگ بر ولایت فقیه» اینک از چارچوب دانشگاهها و مراکز روشنفکری، خارج و به شعارهایی «ملی» تبدیل گردیده اند. اگر اقلیتی را که به صرف منافع فردی و یا باورهای بغایت عقبمانده کنار بگذاریم، در ایران امروز نگاه فراگیر به این نظام، نگاهی است مالامال از تنفر و خشم و آرزوی سرنگونی. در یک کلام، «ولایت فقیه» بعنوان یک دستگاه فکری، در نبود مخاطب مردمی، فروپاشیده است. درد اصلی این نظام نیز از همین خلاء ناشی میگردد. بالاخص می بایست بر این نکته اساسی نیز تأکید نمود که با مرگ ایدئولوژیکی ولایت فقیهی که لاجرم سرنگونی نظام آنرا بدنبال خواهد داشت، بلحاظ تاریخی اسلام ارتجاعی و «قشر روحانیت» نیز از بین خواهند رفت و این خود آغازی نو برای میهن ما و نیزبرای "اسلام" بعنوان یک مذهب رهائی بخش خواهد بود.

فقدان پایگاه تودهای:
حجم خشونتها و شدت بی سابقه جنایت اعمال شده بر مخالفین و قیام کنندگان که شامل تمامی اقشار و بافتهای اجتماعی می شوند، علاوه بر این که ماهیت نظام ولایت فقیهی را روشن میسازد و "عمق" تفکر بغایت ارتجاعی روحانیت را افشا می نماید بیانگر فقدان جدی پایگاه مردمی و اجتماعی حاکمیت است. اگر رژیم می توانست بیش از تعداد مخالفین خود را به خیابانها بیاورد تردیدی نیست که این کار را می کرد تا با نمایش قدرت تودهای، جنبش نوین مردمی را بر سر جای خویش بنشاند. طرحهایی مثل متهم کردن مخالفین به توهین به مقدسات که در بالاترین حد یعنی آتش زدن قرآن نیز رسید، نتوانست موجب بسیج اجتماعی توده وار و گسترده علیه جنبش مردمی شود. اوج تلاش رژیم را که به شکست مفتضحانه او انجام گردید، در 22 بهمن شاهد بودیم. نمایشی آنچنان ناشیانه و ناپخته که اعتراض برخی از اعضاء جناح غالب را نیز برانگیخت. در خبر است که در یکی از جلسات شورای « امنیت ملی» یکی از شرکت کنندگان رو به احمدنژاد
می گوید: «من نمیدانم آیا انقلاب مخملی در برنامه بوده ات یا خیر، اما آنچه مسلم است اینکه مردم خیلی مخملی پشت ما را خالی کردند» - نقل به مضمون پس از سقوط رزیم سلطنتی، خمینی توانست بنام «اسلام و مذهب» با عوامفریبی و سوءاستفاده از «باورهای ناپخته مذهبی تودها» تا ماه عروج! کند و آنگاه بر اریکه قدرت تکیه داده و خطرناکترین و مخوفترین دیکتاتوری قرون معاصر را پایه ریزی نماید. خمینی، جانشین او و نظام ولایت فقیهشان، توانستند سیاست سرکوب نیروهای مبارز و پیشگام، سیاستهای جنگ طلبانه و سایر طرحهای ضد ملی و ضد مردمی خود را با قربانی کردن توده های مقلد، مؤمن و مطیع و با سود جوئی از نا آگاهی آنها پیش برند، در حالی که روحانیت خود عامل اصلی و اساسی عقب ماندگی و فقر فرهنگی در جامعه ما بوده است. درد بی درمان امروز ولی فقیه این است که دیگر «توده مردمی» در کنار او نیستند و پشت او را «مخملی» خالی کرده اند. دیگر هیچ عاملی، هیچ قدرتی – نه کهریزک و نه اوین و نه هیچ حکم و شکنجه ای- نخواهد توانست آب رفته را به جوی باز گرداند. ریشه بعید اوجگیری بی مانند سرکوبها و دستگیریها را بدون تردید می بایست در هراس حاکمیت از فقدان پایگاه مردمی که سرنگونی قریب او را حتمی ساخته است، جستجو نمود. نوریزاد از اعضای «اندرونی!» که خامنه ای را «پدر» خطاب میکند و خود را «فرزند» او بشمار میآورد، در نامهای از زندان اوین خطاب به «پدرش!» چنین می نویسد: «ما و شما، مردم خویش را از دست داده ایم. اگر سکوت و آرامشی در آنان میبینید به ضرب زور و اسلحه است.»- (نامه شماره 4 محمد نوریزاد)

عدم مشروعیت:
بحران مشروعیت در یک نظام سیاسی، هنگامی بروز میکند که دلایل و توجیهات حاکمان سیاسی برای جلب پشتیبانی مردم قانعکننده نباشد و مبنای فکری و فلسفی قدرت حاکم، مورد سؤال قرار گیرد. برخی از عوامل بروز بحران مشروعیت در نظامهای سیاسی عبارتند از:
1) عدم توجه به قوانین اساسی؛
2) جلوگیری و ایجاد مانع در راه مشارکت سیاسی و اجتماعی؛
3) ضعف حکومتکنندگان در انجام وعدهها و برنامههای دردست اجرا؛
4) بالا رفتن توقعات و انتظارات مردم از حکومتکنندگان و عدم تطابق توانایی حکومتکنندگان با توقعات مردم؛
5) بروز شکاف بین حکومت موجود وحکومت دلخواه مردم؛
بحران مشروعیت ارتباط تنگاتنگی با سایر بحرانها از جمله بحران هویت، بحران نفوذ و بحران مشارکت دارد، لذا حل بحران مشروعیت میتواند از وقوع سایر بحرانها جلوگیری کند. ساده ترین نوع تاریخی بحرانهای مشروعیت، وقتی رخ میدهد که رهبران حکومتی نتوانند برای اقتدار
گسترش یافته، مبنایی مردم پسند بیابند یا به این نتیجه برسند که ادعای تثبیت مشروعیت اولیای امور (جناح غالب) با دیگر اولیای امور موجود (اپوزیسیون درونی) در جامعه در تعارض است. در این مرحله است که مشروعیت با مقبولیت پیوندمیخورد. اگر این مبانی تئوریک را با واقعیات امروز جامه ایران و نیز وضعیت رژیم در مقطع فعلی به مقایسه نشینیم، در خواهیم یافت که نظام ولی فقیه نه در داخل و نه در عرصه بینالمللی از کوچکترین مشروعیتی برخوردار نمی باشد. تلاشی ایدئولوژیک و بالتبع بحران هویت، عدم پایگاه مردمی، غالبیت تصمیم «یک نفر» بر رأی ملت، وجود دیکتاتوری در بالاترین حد آن و نیز اوج گرفتن تضادهای درونی جناحهای مختلف حاکمیت، امکان برای حفظ مشروعیت برای حاکمیتی با مختصات برشمرده باقی نمی گذارد.

سخن آخر:
حرکت امروز توده ها و قیام مردمی ،بلاشک، پدیده ای مجزا از "گذشته" و نوزادی نارس که "بناگاه" چندین ماه پیش تولد یافته و بگونه ای "غیرطبیعی" و با رشدی "غیرطبیعی تر" به جایگاه امروز رسیده باشد، نیست.جویبار مقاومتی که از اوایل سال 59 در مقابله با سیاستهای مردم شکن دستگاه ولایت فقیه آغاز گردید، و سپس در دهه 60، خون پاک هزاران زن و مرد دلیر مجاهد خلق، فدائی و آزادیخواهان پیشگام را در بر گرفت و به رودخانه ای خروشان تبدیل گردید و سپس سالی پس از سال دیگر بر قدرت و غرش آن افزوده گشت، امروز، به
اقیانوسی بدل گشته است. دستگاه ولایت فقیه طفلانه می پندارد، اینک که صدها تن را شهید، هزاران تن را زخمی و بیشمارانی را به اسارت کشیده و پیکر ملتی را طعمه «شلاقهای» ضد انسانی و بیرحم خود نموده است، براحتی خواهد توانست «دارها بر چیند و خیابانها بشورد!» و آنگاه بر حاکمیت جور و ستم خویش ادامه دهد، بسا خام خیالی! او بخوبی میداند که در کنج هر خیابانی و در پس هر کوچه ای، سلحشوران، زنان و مردانی که توان آن داشتند تا با «قیام عاشورا» پیکره نظامش را به لرزه درآورند، در کمین اند تا تار و پودش را بر هم ریزند و بر ویرانه های شقی ترین دیکتاتوری زمانه ، ایرانی آزاد و دمکراتیک بنا نهند. جنبش نوین مردمی در مسیر خود «نظام ولایت فقیه» را سرنگون خواهد ساخت. نه سرکوب و شکنجه و نه اعدام، نه سازش و نه حیله دعوت به آرامش نخواهند توانست جنبش نوین مردمی را از دستیابی به اصلیترین هدف خود، باز دارند. با اینحال، به ولی فقیه و گماشتگانش می گوئیم: اگر در صدق اراده مردمی شکی برایتان باقی
است و می پندارید که با «سرکوب» یعنی تنها سلاح باقیمانده خویش، توان باز خرید عمر دیگری در خود می بینید؛ پس، این گوی و این میدان - این چکش و این سندان.

هجدهم اردیبهشت 1389 – 8 مه 2010

منبع: سایت ابلاغ