آیشمن دستیار اصلی هاینریش هیملر، رئیس اساس بود و اغلب از مقر اصلی گشتاپو در برلین دستور میداد که سرعت کشتار افزایش یابد و به افسران گوشزد میکرد که حتی به کودکان یهودی هم رحم نکنند.
در سالگرد قتلعامهای تابستان سیاه شصتوهفت، خاطرهای دهشتناک از قاضیالقضات مدفون رژیم، آیت الشیطان موسوی اردبیلی را در یکی از سایتها دیدم.
راوی مینویسد:«تابستان سال ۹۱ همراه جمعی از جوانان اصلاحطلب به دیدار آیتالله در قم رفته بودیم. هنوز صحبت گل نیانداخته بود که متوجه نگاه ما بر روی دستش شد؛ دستی که به شدت میلرزید.
پیش از اینکه هر سؤالی بپرسیم، تعریف کرد که در دوران ریاستش بر دیوان عالی کشور، پیش از اعدامهای سال ۶۷ برای بازدید به زندان اوین رفته بود. از ما خواست تا نپرسیم که چهها دیده و شنیده است؛ اما گفت که با اصرار از لاجوردی خواسته بود تا قفل در یک اتاق را باز کند.
دیگر فقط دستش نبود که میلرزید، تمام تنش تکان میخورد: «در اتاق که باز شد، چند لحظه سیاهی مطلق بود، بعد چشمهایی دیدم، چندین جفت، که مثل چشم گربه در تاریکی میدرخشید. لاجوردی توضیح داد که اینها بچههای زنان زندانی سر موضع است». کودکانی که یا در زندان به دنیا آمده بودند و یا در نوزادی به همراه مادر خود بازداشت شده بودند.
اردبیلی در پاسخ به چشمهای متعجب ما توضیح داد: «لاجوردی گفت اینجا نگهشان داشتهایم تا پاک شوند و از زندانیان تأثیر نگیرند».
رئیس دیوان عالی کشور، عضو شورای انقلاب، عضو مجلس خبرگان قانون اساسی و...و ادامه داد: «این دست برای این میلرزد که آن روز چشم و دهانم را بستم. این لرزش جزای من است در این دنیا.
پرسیدیم که چرا در مورد دیگر مسائل هنوز سکوت کرده است، پاسخ تکرار سکوت بود و جلسهای که زودتر از موعد به پایان رسید».
در یکی از تابستانهای دهه شصت، ایشمن شکنجه گاههای ایران لاجوردی با خیل آدمکشانش برای بازدید و دستور قتل و شکنجه بیشتر در زندان وکیلآباد مشهد بود. آن روز همه زندانیان را مجبور کردند در محوطه بزرگ زندان جمع شوند. لاجوردی با چهره کریه و چشمانی تشنه به خون، مشغول روضهخوانی بود. یکی ازتوابین بدنام از میان جمع برخاست و پرسید: حاجآقا من به منافقین سر موضع و دیگران کاری ندارم ولی ما توابین که امتحان خودمان را در همکاری تمامعیار با مسئولین به اثبات رساندهایم چرا باید در زندان بمانیم ...
لاجوردی که بلندگو را در دست داشت به میان حرفهای تواب زبون دوید و با لودگی و خباثت تمام گفت: «اگر بخششی قرار است در کار باشد دنیای دیگر است. بروید به جان امام دعا کنید که هنوز نفس میکشید. به من بود همه تان را اعدام میکردم! و سر موضعها را قطارمیکردم و برای صرفهجویی در بیتالمال با ارپی جی میزدمشان... همینجا بگویم اگر خطر جدی احساس بکنیم همه تان را میکشیم. ما تجربه زمان شاه را داریم. هرکدام از شما که زنده از اینجا بروید استانی را به بحران میکشید و... نقل به مضمون».
روح خبیث خمینی البته که گفتههایش را اندکی بعد در همان دوران و در تابستان سرخرنگ شصت و هفت به تمام و کمال اجرا کرد.
حالا که قریب به سه دهه از آن روزهای آغشته به خون میگذرد هر انسان آزاده و باوجدانی میاندیشد، راستی در آن روزها، در آن ماهها و درآن سالها بر مردم ما وبرهمزنجیران ما در سیاهچالهای قرون وسطایی چه گذشت؟!.
بر کودکان معصوم و نونهالان دربند که نمونهای از آن حتی تن پیر جلاد را هم به لرزه واداشته چه ها گذشته است؟!.
در خبرها آمده بود در تهران اجساد کودکانی پیدا شده است که چشمانشان را از حدقه خارج ساختهاند. قلبهای کوچک این نونهالان و سایر اعضای مهم از تن خارج شده برای فروش...!
راستی چه کسانی غیر از اعوان و انصار و همفکران لاجوردیها میتوانند دست به این جنایات ضد بشری بزنند؟!
خامنهای اخیراً در کنار تجلیل از فیلم ضد مجاهدی نیمروز، خواهان ساختن فیلم برای جلاد اوین لاجوردی شده بود. برای ضربه زدن به پاشنه آشیل سرکوب و شکنجه و اعدام آخوندهای جنایتکار لاجرم باید در زیر بیدق دادخواهی رئیس جمهور برگزیده مقاومت خانم مریم رجوی جمع بشویم. در آخرین پیام ایشان از جمله آمده است «خونهای مجاهدین و مبارزین آرمانخواه، هرگز از جوشش بازنمیماند و در تمام این سالیان، روح عصیان و اعتراض جامعه ایران در پیکار با رژیم ولایتفقیه بوده است. جنبش دادخواهی، نظام قتلعام را به لرزه درآورده است!».
آخوندهای حاکم با دو خصلت زنستیزی و کودک کشی به بشریت اعلان جنگ دادهاند. زنان به مثابه چشمههای زلال زایندگی و زایش وآفریندگی و نونهالان به مثابه آینده و آیندگان.
در سالگرد قتلعام سیاه شصتوهفت، کاوه واراز پیراهن خونین شهیدان پرچمها بسازیم. بر بالای دستها به اهتزار در آوریم و به خونخواهی جاودانه فروغها برخیزیم.