و.... نکته آخر برای حسن ختام مطالب منتشر شده قبلی...
نقل از: توماس کوآستهوف خواننده مهم معاصر
یک رهبر ارکستر اسرائیلی هنگام گردش در کنار دریا، بسته ای پیدا کرده و همین که آنرا گشود یک «جن» از درون آن بیرون آمده و گفت: «حالا که بعد از سیصد سال مرا از درون این شیشه آزاد کرده ای، برای جبران آن، برآوردن آرزویی را از من بخواه تا برایت انجام دهم». رهبر ارکستر کمی با خود فکر کرد و سپس یک نقشه جغرافی را از جیب بیرون آورده در ساحل پهن کرده و خطاب به جن گفت: «نگاه کن، اینجا اسرائیل است، اینجا فلسطین، اینجا سوریه و مصر و.... چند دهه است که در این مناطق خشونت و جنگ حاکم است، اگر تو کاری کنی که به جای آن در همه این سرزمینها صلح و آرامش برقرار شود، آرزوی مرا برآورده کرده ای و خیلی خوشحال میشوم».
«جن» متفکرانه چانه اش را خاراند و گفت: «من تازه از شیشه بیرون آمده و بی تجربه ام، باید اول کارهای ساده تری را تمرین کنم. آرزوی ساده تری را از من بخواه». رهبر ارکستر با خود فکری کرد و گفت: «من رهبر ارکسترم و مثل اغلب رهبران ارکستر با نوازندگان ویلن دوم = (ویولا = براچّه) مشکل دارم. آنها همیشه دیر سر تمرین حاضر میشوند، در فواصل تمرین، استراحت بیشتر و دستمزد بیشتری نیز میخواهند درحالیکه سازشان نیز اغلب ناکوک است و خارج مینوازند. اگر این موضوع پایان یابد من خیلی ممنون میشوم». جن سرش را متفکرانه خاراند و گفت: «بهتر است همان نقشه را دوباره به من نشان دهی....؟!»