«هنوز نگران است که مُلکش با دگران است»

«یکی از ملوک خراسان محمود سبکتکین را به خواب چنان دید که جمله وجود او ریخته بود و خاک شده مگر چشمان او که همچنان در چشمخانه همی گردید و نظر می کرد.

سایر حکما از تأویل این فروماندند مگر درویشی که به جای آورد و گفت: «هنوز نگران است که ملکش با دگران است» («گلستان»، سعدی، باب اوّل، «در سیرت پادشاهان»).
 سلطان محمود، پسر سبُکتکین، معروفترین و مقتدرترین شاه دودمان غزنویان از شعبان سال ۳۸۷ تا ربیع الآخر سال ۴۲۱ هجری قمری حکومت کرد. لشکرکشیهای او به هندوستان به بهانه «جهاد» با کفّار معروف است.
 ‌«سلطان محمود غزنوی تا سال ۴۱۶ هجری که بیست و هشتمین سال پادشاهی وی بود، شانزده بار به نواحی مختلف هندوستان لشکرکشیده، شهرها و قلعه‌ های بسیار از آن سرزمین را غارت و ویران کرده، زر و سیم و غنایم و پیلان و بردگان بسیار به ‌دست آورده بود…» (چندمقاله تاریخی و ادبی، نصرالله فلسفی، چاپ دانشگاه تهران، ۱۳۴۲، ص۹۱).  نمونه هایی از یورشهای خونبار سلطان محمود به هندوستان:
ـ ‌«امیر محمود …با ده هزار مرد غازی در شهر پرشاور فرود آمد». در آن‌جا با چیپال، رای هندوستان، که لشکرش «ده هزار سوار بود و سی هزار پیاده و سیصد فیل»، جنگید و بر او چیره شد.
«مسلمانان اندر آن معرکه ۵ هزار کافر را کشته» و چیپال را اسیر کرده بودند «با پانزده تن از پسران و برادرش».
«اندر گردن چیپال قلاده (=گردنبند) بود مرصّع به جواهر… آن را صد و هشتاد هزار دینار قیمت کردند. و اندر گردنهای دیگر سرهنگان هندو هم‌چنین قلیدها (=قلاده ها) یافتند قیمتی».
در این «فتح» «بسیار غنایم یافتند از مال و برده و سُتور (=چهارپایان)». «این فتح روز شنبه هشتم محرّم سال ۳۹۳هـ رخ داد». «چون بهار روی نمود امیر محمود به غزنین (=تختگاه غزنویان) بازآمد» («زین‌الاخبار»، گردیزی، به‌ تصحیح عبدالحی حبیبی، چاپ دانشگاه تهران،۱۳۶۳، صفحه ۳۸۶).  لشکر سلطان محمود در جنگ با چیپال «…قریب صدهزار برده از اطفال و ذَراری و جَواری (=پسران و دختران)آن ولایت فایدت یافتند» («ترجمه تاریخ یمینی»، ابوشرف جُرفادقانی (=گلپایگانی)، به اهتمام دکتر جعفر شعار، چاپ «بنگاه ترجمه و نشر کتاب»، ص۲۰۹).  «چون سلطان محمود از دیار هند… بازگشت… چندان برده به اطراف خراسان و ماوراء ‌النّهر و عراق بردند که عددشان بر عدد اَحرار زیادتی می‌کرد و مردم سپیدچهره در میان ایشان گم می‌گشت» («ترجمه تاریخ یمینی»، ص۲۴۹).  ـ «امیرمحمود… سوی هندوستان رفت و… به قلعه "بَهیم ‌نگر" (=اکنون «کانگره» گویند و در جنوب شرقی لاهور قراردارد) شد و آن قلعه حصار کرد و سه روز حرب کرد تا اهل قلعه به زینهار آمدند (=امان خواستند. تسلیم شدند) و در بازکردند و امیر محمود با تنی از خاصگان خویش اندر قلعه شدند و آن خزینه‌ های زر و سیم و الماس… برگرفت و چندان مال یافت اندر آن قلعه که حدّ و قیاس آن پدید نبود.
و از آن‌جا به غزنین آمد و تخت زرین و سیمین بر در کوشک (=قصر) بنهاد و آن مال به صحرا بفرمود تا بریختند چنان که حَشَم (=خویشان و خدمتکاران) و رعیت بدیدند» و این در سال ۴۰۰ هـ بود («زین‌الاخبار»، گردیزی، ص۳۹۱).  سلطان محمود شهر قَنوج را در روز ۸ شعبان ۴۰۹ هـ فتح کرد و آن را تاراج کرد. سپس, به ماتوره (=اکنون به نام مَتوره در ۳۵ مایلی شمال غربی آگره واقع است) لشکرکشی کرد که «شهری بزرگ و بتکده هندوان است»: ‌«در ولایت ماتوره»،«هیچ‌کس به حرب پیش او نیامد. بفرمود تا لشکر اندر آن ولایت اوفتادند و هرجای که بتکده بود، همی‌کندند و همی‌سوختند و مال آن ولایت به تاراج همی ‌بردند و امیر محمود از آن بتخانه ‌ها و خزاین آن دیار چندان مال یافت که اندازه آن پدید نبود… و بُتانی که از زر و سیم بودند، بی‌حدّ و اندازه بود… یک بت زرّین را امیر محمود… فرمود تا بشکستند و بسنجیدند (=وزن کردند) نود و هشت هزار و سیصد مثقال زر پخته بود. و مانند این مال و جواهر بسیار به‌ حاصل شد (=به دست آمد) از آن‌جا».   «شمار کردند غنایم قَنوج را که امیر یمین ‌الدّوله (=لقبی که خلیفه عباسی به سلطان محمود داده بود) آورده بود: بیست و اند بار هزار هزار درم و پنجاه و سه هزار برده و سیصد و پنجاه و اند فیل» («زین‌الاخبار» گردیزی، ص۳۹۹). ـ ‌«سلطان محمود غزنوی تا سال ۴۱۶ هجری که بیست و هشتمین سال پادشاهی وی بود، شانزده بار به نواحی مختلف هندوستان لشکرکشیده، شهرها و قلعه‌ های بسیار از آن سرزمین را غارت و ویران کرده، زر و سیم و غنایم و پیلان و بردگان بسیار به ‌دست آورده بود. او در سال ۴۱۶ از جنوب، سراسر جلگه پنجاب را تا جنوب ولایت مولتان، و از جنوب شرقی و مشرق تا حدود قسمت علیای رود جُمنا (از شُعب رود گنگ) و سرچشمه‌ های شعب پنجگانه سند را تا جنوب ولایت کشمیر در تصرّف داشت. در سفر قَنوج از رود گنگ نیز گذشته، آن شهر را با بسیاری از قلعه‌ های اطراف، که اکنون در ولایت متحد "اَگرَه و اود" واقع است، به باد یغما داده بود…» («چند مقاله تاریخی و ادبی»، ص۹۱).  مهم‌ترین لشکرکشی محمود غزنوی به هند، یورش به شهر «سومنات» بود که در نیمه زمستان سال ۴۱۷ هجری رخ داد.
در این سال «چون زمستان آمد، بر عُرف و عادت خویش سوی هندوستان رفت به غَزا. پیش او حکایت کردند که بر ساحل دریای محیط (=اقیانوس هند) شهری است بزرگ و آن را سومنات گویند. و آن شهر مر هندوان را چنان است که مرمسلمانان را مکه. و اندر او بت بسیار است از زر و سیم. و مَنات (=از بتهای معروف خانه کعبه) را که به روزگار سید عالم صلی اللّه علیه و سلّم (=پیامبر اسلام) از کعبه به راه عَدَن گریزانیدند، بدان‌جاست. و آن را به زر گرفته ‌اند و گوهرها اندر او نشانده و مالی عظیم اندر خزینه‌ های آن بتخانه نهاده ‌اند .امّا، راه سخت پرخطر است و مخوف و با رنج بسیار.  و چون امیر محمود… این خبر بشنید، او را رغبت اوفتاد که بدان شهر شود (=برود) و آن بتان ناچیز کند و غَزوی بکند.
و از هندوستان روی سوی سومنات نهاد… چون لشکر اسلام نزدیک شهر آمدند، مردم شهر را در حصار گرفتند و به حَرب (=جنگ) بپیوستند. و بسی روزگار نشد که حصار بگشادند و لشکر امیر محمود… کشتنی کردند هرچه مُنکرتر. و بسیار کفّار کشته شدند. و امیرمحمود… بفرمود تا مؤذّن بر سر دیهره (=دیر، معبد) شد (=رفت) و بانگ نماز داد. و آن بتان را همه شکستند و بسوختند و ناچیز کردند.
 و آن سنگ منات را از بیخ بکندند و پاره پاره کردند. و بعضی از او بر اَستر (=قاطر) نهادند و به غزنین آوردند.
و گنجی بود اندر زیر بتان. آن گنج را برداشت و مالی عظیم از آن‌جا حاصل کرد… و از آن‌جا بازگشت.
بهیم‌ دیوا، شاه هندوان, (حاکم گجرات) به راه بود (و قصد جنگ با لشکر محمود را داشت). امیرمحمود گفت که نباید (=مبادا) که این فتح بزرگوار را چشم رسد. از راه راست نیامد… رو سوی مُلتان نهاد. و اندر آن راه بر لشکریان رنج بسیار رسید… و مردم بسیار از لشکریان اسلام اندر آن راه هلاک شدند. بیشتر از ستوران هلاک شدند تا به ملتان رسیدند. و از آن‌جا روی به غزنین نهادند» («زین الاخبار»، گردیزی، ص ۴۱۳).  آخرین لشکرکشی سلطان محمود به ری سرنگون کردن حکومت شیعی دیلمیان و کشتار وحشیانه هزاران تن از پیروان آیین شیعه بود به گناه «رافضی» و «ناصبی» (=شیعه اسماعیلی) بودن.
سلطان محمود «به ری آمد با سپاه، روز دوشنبه نهم جمادی الاولی سنه (=سال) ۴۲۰ هجری. ایشان (=«رافضیان و باطنیان») را جمله (=همگی)، قبض و چندان خواسته (=متاع و کالا) از هرنوع به جای آمد (=گردآمد) که آن را حدّ و کرانه نبود».
مجدالدّوله دیلمی که با محمود سر جنگ نداشت، به استقبالش شتافت. اما، محمود او را دستگیر کرد و به غزنه فرستاد و «بفرمود بسیار دارها زدن و بزرگان دیلم را بر درخت کشیدند (=به دار آویختند) و برخی را در پوست گاو دوخت (=آنها را زنده در پوست تازه کنده شده گاو فروبردند و لبه های پوست را به هم دوختند تا به تدریچ زجرکش شوند) و به غزنین فرستاد و مقدار ۵۰ خروار دفتر (=کتاب) روافض و باطنیان و فلاسفه از سراهای ایشان بیرون آورد و زیر درختهای آویختگان بفرمود سوختن» («مجمل التواریخ و القصص»، به تصحیح ملک الشعرای بهار، تهران، ۱۳۱۸ ش، ص ۴۰۴). «بفرمود تا کسانی را که بدان مذهب (=شیعه) متّهم بودند حاضر کردند و سنگریز (=سنگسار) کردند و بسیار کس را از اهل آن مذهب بکشت و بعضی را ببست و سوی خراسان بفرستاد که تا مردن اندر قلعه‌ ها و حبسهای او بودند» («زین‌الاخبار»، گردیزی، ص۷۲).



***


 «در این که سلطان محمود سنّی حنفی متعصب و در برانداختن کفر کوشا بوده است… شکی نیست… ولی مسلّم است که دینداری و تعصّب یگانه محرّک لشکرکشیهای او به هندوستان نبوده است و آزمندی و میل مفرط او به جمع مال و تحصیل سیم و زر را نیز از عوامل موٌثر این لشکرکشیها باید شمرد… بهترین دلیل این که خزائن بتکده‌ های هندوستان بیش از بتان آن سرزمین طرف توجه محمود بوده، آن است که پس از فتح سومنات و تصرف اموال آن بتکده چون شنید که جمعی از رایان هند با لشکر بسیار بر سر راهش نشسته ‌اند، برانداختن دشمنان اسلام را که همیشه بهانه لشکرکشیهای او به هندوستان بود، فراموش کرد و برای حفظ غنایم خویش به دریازدن و از بیراه بازگشتن را بر مقابله با دشمن که ممکن بود نتیجه لشکرکشی او را به باددهد، ترجیح داد و به همین سبب بسیاری از لشکریان و همراهانش در صحرای بی ‌آب و گیاه "تهر" تلف شدند» («چند مقاله تاریخی و ادبی»، ص۹۱).


***


 سلطان محمود غزنوی پس از فتح ری با لشکریانش روانه تختگاهش غزنه شد. در میانه راه بیماری سل که از مدتها پیش به آن دچار شده بود، شدت یافت. او دو روز پیش از مرگ (روز سه‌شنبه ۲۱ ربیع‌الآخر سال ۴۲۱هـ)، «فرمان داد تا از خزانه صُرّه های (=کیسه های) زر سرخ و سفید و انواع جواهر نفیسه و اصناف نفایس که در مدت حیات خود جمع کرده بود، در صحن سرای حاضر ساخته… و او در آنها به چشم حسرت نگریسته، به های های گریست و بعد از ساعتی به خزانه واپس فرستاد و در چنان وقت احدی را از آن بهره‌مند… نگردانید.  روز دیگر در محَفّه (=تخت روان) نشسته و به میدان سیر رفته، فرمود که جمیع مَمالیک (=بردگان)، خاصّه از اسبان تازی و اَستران بردعی و فیلان کوه شکوه و اشتران قوی‌ هیکل و… بر وی عرضه کردند. بعد از مشاهده آنها و تأمّل بسیار، مانند نوحه ‌گران به آواز بلند بنیاد گریه نهاد و هم‌چنان گریه کنان به جانب قصر خود شتافت» («فرخی سیستانی»، دکتر غلامحسین یوسفی، ص۲۶۹، به نقل از «تاریخ فرشته»، جلد اول، ص۳۵).  سلطان محمود غزنوی پس از آن همه کشتار و ویرانگری و چپاول، بی آن که بتواند از ثمره آن غارتگریها بهره یی برگیرد، حسرت زده و داغ به دل به گور رفت و لاشخواران به کمین نشسته بر «خوان یغما»ی او هجوم آوردند و او «هنوز نگران است که مُلکش با دگران است»