سنابرق زاهدی ـ در رثای آن پنج گل سرخ

آن فرو ریخته گل های پریشان در باد
کز می جام شهادت همه مدهوشان اند
یادشان زمزمه نیمه شب مستان باد
تا نگویند که از یاد فراموشانند
باز در مقدم خونین تو، ای روح بهار
بیشه در بیشه، درختان همه آغوشان اند

رژیم جنایت پیشه آخوندی پنج گل سرخ را به تیرک اعدام بست وخون پاکشان را به زمین ریخت. جرم این پنج  تن چیزی جز عشق به آزادی و دموکراسی و حقوق مردم و برادری نبود. آخوندها که دشمن همه ارزشهای متعالی انسانند و به تمام ضد بشر وجود چنین انسانهایی را بر نمیتابند. کهکشان خونین شهیدان مقاومت و آزادی و حقوق انسانی باز رنگین شد.

آنها که رفتند که به قافله ای پیوستند که از فردا به حاکمیت رسیدن آخوندها رو در روی آنها جنگیده وحاضر نشده، علیرغم همه ابعاد سرکوب واعدام وشکنجه فیزیکی وروانی، تن به تسلیم به این رژیم جنایت بدهد.
البته کم شدن یک مو از سر یک انسان آزادیخواه و عاشق حقوق خلق دل آدم را خون می کند و عاطفه آدمی را به غلیان و امیدارد تا چه رسد که کشتن کسانی که قلبشان جز برای آزادی و حقوق مردم نتپیده است. بنابراین تنها کاری که خطاب به این شهدای خلق میتوان وباید کرد اعلام قدرشناسی و پاسداری از ارزشهایی است که به خاطر آن جان خود را فدا کردند و سوگند خوردن به ادامه راهشان تا برکندن خشت خشت حاکمیت ستم و جنایت آخوندها و پاسداران و بنیاد نهادن ایرانی آزاد و آباد و احقاق کلیه حقوق مردم.
اما در این واقعه دردناک، تا آنجا که پیگیری کرده ام. چند حادثه به طور خاص توجه مرا به خود جلب کرد که می خواهم آنها را اشاره کنم:
یکی نامه جوانمردانه و جسورانه مجاهد خلق سعید ماسوری است. او در حالی که ماهیت آخوندها را خوب می شناسد و با تمام وجودش از ابعاد کینه آخوندها و پاسداران به نسل مجاهدین خلق و شخص خودش آگاه است؛ اما با وجود این تک و تنها تمامیت رژیم را به چالش می کشد و اعلام کرده است که برای اعدام آماده است و میخواهد نفر ششم این پنج نفر باشد. این کار هر چند در این سالها چندین بار دیگر نیز توسط زندانیان سیاسی تکرار شده است، اما شاید در نوع  خود در جهان بی نظیر یا کم نظیر باشد. او و همبندان همراه او به این ترتیب با دست خالی طلسم سرکوب مطلق آخوندها را می شکنند و در عین حال به همه رزمندگان مردمی و مجاهدین راه آزادی راه و مشی مقاومت تا به آخر را آموزش می دهند.
دوست دارم در همین زمینه خاطره ای نقل کنم: سال 1354 بود و من در کوی دانشگاه تهران با دوستان دانشجویم داشتیم رادیو میهن پرستان گوش می دادیم که در آن زمان صدای مبارزه مسلحانه علیه رژیم شاه بود و مطالب مجاهدین و فداییان را از این رادیو می شنیدیم. در آن روز یک نامه کوتاه از مسعود رجوی خواند که تمام وجود مرا تکان داد. این نامه مربوط به زمانی بود که مسعود رجوی فهمیده بود که رژیم شاه او را اعدام نمی کند. او بعد از اطلاع از این موضوع  نامه ای خطاب به مردم نوشته بود و در آن ابراز تأسف کرده بود که از شانس شهادت در راه خدا و مردم محروم شده است. متن این نامه به این شرح است:

 

« به ‌نام خدا

هموطنان مبارز، رزمندگان انقلابی، برادران مجاهد
به‌عنوان یک مجاهد ناچیز و به‌اقتضای وظیفهٌ انقلابی و انضباط تشکیلاتی، خود را آماده کرده بودم تا ناچیزترین سرمایهٌ خود، یعنی جانم را به انقلاب این خلق بزرگ تقدیم کنم، تا پیرو صدیقی برای قهرمانان ملی و رزمندگان بزرگواری باشم که با جانبازی و نثار خون خود ثابت کرده اند که خلق ما تصمیم قطعی را برای نجات خویش گرفته است. تصمیمی‌که بر اساس آن هرخلقی از لحظه‌یی که مرگ را بر تسلیم مرجح می‌داند، پیروزیش مسلم گشته است. اما منافع دیکتاتوری حاکم مخصوصاً در خارج از ایران مرا فعلاً از این سعادت جاویدان محروم کرده است و در مقابل، دشمن مرا در مظان اتهام سنگینی قرار داده است. اگرچه این موضوع مرا به‌ یاد این پیام آسمانی می‌اندازد که: لتسمعن من‌الذین اشرکوا اذی کثیرا، یعنی از بت ‌پرستان آزار و اذیت فراوان خواهید دید. هم‌چنین مضمون این سخن یکی از انقلابیون که: برای ما چه حزب و ارتش یا فرد هرچه بیشتر در معرض تهمتهای ناروای دشمن قرار گیریم، مسأله این است که او را بیشتر خشمگین کرده‌ایم.  
لیکن آن‌چه در این لحظات مهم است تجدید عهد با شهدای به‌خون خفتهٌ خلق است که در آخرین دم لبهای تبدارشان را بوسیده و صدای پرطنین قلبشان را که جز به‌خاطر سعادت و آزادی خلق نتپیده است، شنیده‌ام و متفقاً سوگند خورده‌ایم: تا پیروزی
و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون . به ‌زودی ستمگران خواهند دید که چگونه آنها را درهم می‌کوبیم»

این شجره طیبه که 35 سال پیش چنین جسارتی انقلابی را در برابر قهاریت رژیم شاه وساواک داشت طبیعی است که امروز هم در همان مسیر سعید و دیگر رزمندگان راه مردم تمامیت رژیم جنایت پیشه آخوندی را به چالش بکشند.
نکته دوم اما که سخت تکانم داد مصاحبه ای بود که همکارم وکیل دادگستری آقای خلیل بهرامیان با رادیو صدای آمریکا داشت و با اینکه وکیل دادگستری معمولا اجازه نمیدهد که عواطفش غلیان کند اما او در برابر جنایتی که صورت گرفته وموکلینش مظلومانه شهید  شده اند امان از دست داد، نتوانست خودش را کنترل کند و سخت گریست.
من هر چند خلیل بهرامیان را متأسفانه نمیشناختم اما از عمق عاطفه و روح انسانی او سخت تحت تأثیر قرار گرفتم که اینچنین قلبش با قلب موکلینش هم نواخت است.
امیدوارم و تردید  ندارم که وکلای دادگستری ایران در چارچوب وظایف صنفی، انسانی وسیاسی خویش در برابر این جنایتها بایستند و نشان دهند که آخوندها به هیچیک از مبانی اولیه حقوق انسانها رعایت نمیکنند و در واقعیت ضد بشرند. وکلای دادگستری ایران باید همواره یاد همکاران شهیدشان را که به خاطر حراست از آرمان آزادی و حقوق مردم جان خود را فدیه کردند زنده بدارند. منظورم یاد وکلای گرد و سرفرازی مانند محمد رضا خاکسار بختیاری، محمود بنی نجاریان، منوچهر مسعودی و سایرین است که در تهران و در همین زندان اوین به خاک افتادند یا گردانی دیگر مانند ابوذر ورداسبی که در کنار شهدای فروغ جاویدان آرمیده است تا قهرمانانی مانند مالک کلبی و نادر رفیعی نژاد که در کنار اشرفیان به همه جهانیان درس مقاومت در برابر آخوندها دادند. یادشان گرامی و راه سرخشان تا قله آزادی و بهروزی تمام مردم ایران پر رهرو باد.