مرا بنویس!
من از دودمان عاشقانم
نام مرا بنویس!
عاشقان؛
همیشه مهربان ترین عاصیان بوده اند.
من با آبروی کلام در افقها گره خورده ام
و بی آن که بترسم از حادثة مقدر
عاشق تندباد آتشها بوده ام
و سوخته ام با عاشقان.
مرا بنویس!
من آن آتشفشان بوده ام
که گدازه های جاری اش در خیابانها
به آتش کشیده نام و عکس هر بت را
مرا به نام تبارم،
به نام عشق، صدا کن!
من پیدا شدة روزهای گمگشتی ام
با شال و کلاه و عینکی از اندوه
گمشده در مه غلیظ تردیدها
و آن شبها که به شما رسیده ام،
در محفل عاشقان رقصیده ام.
نام مرا بنویس!
نام مرا بنویس بر پیشانی آن آسمان دور
که ذهن سبز پرندگانش را
پروازهای سرخ رنگین کرده است.
ستارگان دنباله ام هستند
و رنگین کمانها همیشه بعد از بارانها و سیلابها
سراغم را از ابرها گرفته اند.
مرا بخوان!
بر پرچم آن صف
که یک سویش صد هزار تیرک اعدام است
و پیش رو زمینی دارد که کودکان گرسنه نمی خوابند.
نام مرا بنویس بر آن رود روان
که رو به دریائی دارد با سواحل ناپیدا
و نهنگانش
در ژرفای تمام اقیانوسها خانه دارند.
من دورم، نزدیکم و هرجا که نگاه کنی
این منم که نوشته ام
نام بلند آرزو را
بر رود و کوه و درخت
مرا بخوان!
مرا بنویس!
مرا بشنو!
مرا به نام!
من فردایم، سپیده ام، روز در راهم
می رسم از میان حادثه
می درخشم چون تو!