آن چه که از استقلال در اینجا، سوای استقلال در امر آموزش، مد نظرمیباشد همانا استقلالطلبی و "روح استبداد ستیزی و نه استبداد پذیری" در کالبد دانشگاه میباشد، که میتواند در اشکال گوناگون و در برابر اعمال سیاستهای غیرقانونی، تبعیض گرایانه و یا فراتر از آن سرکوب خواستههای برحق دانشجویان توسط عمال حکومت نمود پیدا کند.
به عبارت دیگر حریم دانشگاه از چنان قداست و حرمتی برخورداراست که هرگونه تعدی به ساحت آن و هر برخورد زورمدارانه در برابر خواستهها و مطالبات قانونی دانشجویان و همچنین اعمال محدودیتهای حکومتی در برابر "مشارکت سیاسی" آنان، بیدرنگ و بیشک راه به فقدان مشروعیت آن حکومت خواهد برد.
آنچه که در صبح روز ۱۶ آذر ۱۳۳۲ توسط ایادی مسلح شاه در دانشگاه تهران بوقوع پیوست را میتوان بدرستی تجاوزآشکاربه حریم دانشگاه و حرکتی خصمانه وجنایتکارانه از سوی حکومت شاه برعلیه دانشجویان دانست.
در این روز، دانشجویان معترض به سفر ریچارد نیکسون معاون رئیسجمهور وقت آمریکا (آیزنهاور) ۴ ماه پس از کودتای نگین شاه در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ علیه دولت ملی و مردمی دکتر محمد مصدق، که وی از آن بعنوان "پیروزی قوای طرفدار آزادی و واقعهای امیدبخش" یاد کرده بود، در نظر داشتند تا که مانع از بهرهبرداری سیاسی رژیم شاه به هدف ادعای تثبیت قدرت نامشروع خود درانظارعمومی دنیا شوند و شاه نیز درصدد بود به هر قیمت و با مستقر کردن نیروهای نظامی خود در محیط دانشگاه مانع هرگونه اعتراضی از سوی دانشجویان و بعضاً کنترل اوضاع در جریان این سفر شود.
همزمان با بازگشایی مدارس و دانشگاه تهران درمهرماه سال ۱۳۳۲ یعنی دو ماه پس از کودتا، دانشجویان آگاه و آزادیخواه با راهاندازی تظاهرات، پخش اطلاعیه و تعطیلی کلاسهای درس، اعتراض خود را نسبت به رژیم نامشروع و غیرقانونی شاه نشان داده بودند که این اعتراضات در روز ۱۶ آذر اوج گرفته و شدت بیشتری یافت.
صبح روز ۱۶ آذر با ورود دانشجویان به محیط دانشگاه تهران، حضور چشمگیر نیروهای نظامی در تمامی محوطه دانشگاه با اعتراض دانشجویان آزادیخواه و از جمله دو دانشجوی رشته ساختمان دانشکده ملی مواجه شد که اعتراض این دو دانشجو حربهای را به دست نیروهای نظامی برای هجوم و دستگیری معترضین به دانشکده ملی داد که این برخورد منجر به درگیری مابین طرفین شد که طی آن بسیاری از دانشجویان زخمی و ۲۷ دانشجوی رشتههای حقوق، علوم، داروسازی و پزشکی دستگیرشدند.
هجوم وحشیانه چکمه پوشان محمدرضا شاه به دانشجویان در این روز منجر به شهادت سه تن از دانشجویان بنامهای مهدی شریعت رضوی، مصطفی بزرگ نیا و احمد قندچی شد که ننگ این جنایت تا به امروز و تا به ابد بر تارک رژیم پهلوی همچنان باقی خواهد ماند.
هرچند شاه توانست با سبعیت، حرکات خودجوش و مستقل آن روز دانشجویان را سرکوب کند و فاتح و پیروز میدان شود و روز پس از آن جنایت (۱۷ آذر) برای نشان دادن سپاس و سرسپردگی خود و رژیمش دکتری افتخاری حقوق را تحت شرایط امنیتی شدید به نیکسون اهدا کند، اما هرگز نتوانست روح بیداری، آزادگی، آگاهی، استقلالخواهی و همچنین روح استبداد ستیزی دانشگاه و دانشجو را به بند بیعملی و یا به محاق فراموشی بکشاند.
این واقعه هرچند ناگوار، در حقیقت سند تاریخی عزت و شرف دانشجویانی بود که فراتر و مهمتر از کسب علم و دانش، به مسئولیت خود بعنوان عنصر و قشر آگاه در برابر جامعه که همانا ایستادگی در برابر ظلم، خودکامگی و بی عدالتی رژیم پهلوی بوده، عمل کردند و روح حق طلبی را در کالبد دانشگاه و دانشجو دمیدند و بر مهمترین و اساسیترین حق خود یعنی "مشارکت سیاسی" صحه گذاشتند و حرکت آن روز، آتش زیرخاکستری شد، که سالهای بعد در دانشگاههای سراسر ایران از تهران و مشهد و کرج و تبریز گرفته تا دیگر دانشگاهها زبانه کشید و نماد جنبش و اعتراضات دانشجویان مبارز شد.
شوک وارده از سرکوب وحشیانه دانشجویان در ۱۶ آذر ۱۳۳۲ و برقراری فضای شدید امنیتی طی سالهای پس از آن (تا اواخر دهه ۱۳۳۰)، موجب شده بود تا فعالیتهای مخالفین سیاسی در جامعه و از جمله در محیطهای آموزشی و دانشگاهی تقریبا غیرممکن بنظر بیاید که این رکود و انجماد سیاسی در اوایل دهه ۱۳۴۰ و در دوران نخستوزیری علی امینی، که فضای سیاسی نسبتا بازی بوجود آمده بود، تا حدودی تعدیل شده بطوریکه دانشجویان یک تشکل سیاسی وابسته به جبهه ملی ایران در محوطه دانشگاه در اول بهمن ماه ۱۳۴۰ در اولین تظاهرات خود مجسمه شاه را مورد حمله قرار داده که پس از ترک محوطه دانشگاه توسط نیروهای امنیتی شاه که این بار در بیرون از دانشگاه مستقر بودند، مورد ضرب و شتم قرار گرفتند.
تا آن مقطع، تشکلات دانشجویی که تنها به اعضا وهواداران حزب توده تحت نام "سازمان جوانان حزب توده" که در دهه ۱۳۲۰ از حمایت نیمی از جمعیت دانشجویی برخوردار بودند و همچنین دانشجویان هوادار جبهه ملی تحت عنوان "سازمان دانشجویان و جوانان مبارز" و یا "سازمان صنفی دانشجویان" نزدیک به جریانات حامی دکترمصدق و یا تا حدودی نیز به آیتالله کاشانی و یا تشکلی بنام انجمن اسلامی دانشجویان که حضوری نه چندان پررنگ در فعالیتهای دانشجویی- سیاسی داشتند، محدود میشدند، بواسطه تغییرات نسبی شرایط سیاسی، دیگر گرایشات و جریانات دانشجویی نیز ظهور و حضوری فعال در فعالیتهای سیاسی در سطح دانشگاهها پیدا کردند که این مشارکت فعال آنان، سمت و سوی مبارزات دانشجویی را جدیتر کرده و آن را بطور کیفی ارتقا داده و شرایط نسبتا مناسب تری را برای فعالیتهای دانشجویی فراهم ساخته بود.
از جمله گرایشات و جریانات دانشجویی در آن زمان، میتوان از جریانات متعلق به گروههای چپ مانند سازمان چریکهای فدایی خلق ایران که بنیان آن در سال ۱۳۴۲ بنا شده و دراواخرفروردین سال ۱۳۵۰ توسط دو گروه از دانشجویان چپگرای مارکسیست همچون بیژن جزنی، عباس سورکی که به گروه یک و امیر پرویز پویان و مسعود احمدزاده به گروه دو معروف بودند و مشی مسلحانه را بعنوان آخرین راه حل مبارزه با اختناق و سرکوب شدید رژیم دیکتاتوری پهلوی انتخاب کرده بودند، نام برد.
همچنین تاسیس و شروع فعالیت سیاسی سازمان مجاهدین خلق ایران نیز، که طیف وسیعی از دانشجویان مبارز مسلمان را در برمی گرفت، نقطه عطفی بود در پیشبرد پراکتیک مبارزات دانشجویی علیه رژیم دیکتاتوری شاه بطوریکه این سازمان توانسته از بیش از ۵ دهه و تا به امروز بعنوان یکی از تاثیرگذارترین و مهمترین جریانات سیاسی با ریشه عمیقی در دانشگاههای کشور شناخته شود و همراه با سازمان چریکهای فدایی خلق ایران سهم و نقشی مهم و اساسی در سرنگونی رژیم شاه داشته باشد.
آن بدعت شومی که شاه با یورش وحشیانه نیروهای نظامی خود در روز ۱۶ آذر ۱۳۳۲ به حریم دانشگاه برای سرکوب صدای حقطلبانه دانشجویان و خاموش کردن شعلههای کانون آگاهی بنا نهاد، شیخ با شقاوت هرچه تمامتر ادامه داد.
پس از ۲۲ بهمن ۵۷ تا تعطیلی دانشگاههای سراسر ایران توسط خمینی دجال، که دانشگاه تولدی دوباره یافته بود، توانست بار دیگر فضای مناسبی شود برای افشای میوهچینان و فرصتطلبان و خودکامگان مرتجع، که درصدد غصب حاکمیت مردمی برآمده بودند، و در این راه نقش ارزنده خود را ایفا کند، اما دیری نپائید که شیخ نیز مانند سلف خود شاه مخلوع که توان و ارادهای برای تحمل اعتراض دانشجویان آزادمنش را نداشت، پس از ضرب و شتم و دستگیریهای گسترده و سرکوب اعتراضات مخالفین، راه چاره را در به تعطیل کشاندن دانشگاهها دید و با انقلاب کذایی فرهنگی خود که هدفی جز اخراج دانشجویان مبارزمترقی و جایگزینی آنان با دانشجویان و تشکلات دانشجویی وابسته و دستنشانده حکومتی نداشت، جو اختناق و فضای امنیتی را در محیط دانشگاه بطور کامل برقرار کرد.
اما شیخ نیز مانند شاه بخوبی به پتانسیل نهفته در این کانونهای آگاهی و آزادی واقف بوده و نیک میدانند که نه تعطیلی دانشگاه و پاکسازی دانشجویان و اساتید مبارز روشنفکر و ترقیخواه، نه دستگیری و زندان و شکنجه و نه یورش به خوابگاه و ستارهدار کردن و محرومیت از تحصیل و نه حتی تفنگ شاه نتوانسته و نخواهد توانست که تا به ابد مانعی در راه ارتقای جنبش دانشجویی و همچنین مسئولیتپذیری قشر آگاه دانشجو ایجاد کند.
جنبش دانشجویی و روشنفکری هرچند با پیکری خونین و مصائبی بسیار، اما پر امید به آیندهای روشن برای رسیدن به منزلت و جایگاه واقعی خود، میرود تا بسان شعلهای زیر خاکسترهرچه ملتهب ترشود تا که باردیگر سهم و نقش تاریخی خود را درمصاف و مبارزه با نابود کنندگان علم و دانش و ستیزه گران فرهنگ ایرانی ایفا کند.
تنها سرنگونی رژیم آخوندی است که میتواند تسلی درد والتیام مظالم رفته به دانشجو وادعای حیثیت برای حرمتشکنی حریم دانشگاه باشد.
به امید آن روز