قصه و غُصه هر دو راز دارند به دل؛ اما این کجا و آن کجا
این یکی از عشق شیرین، آن یکی از درد دیرین
جنگ خلق و جنگ آخوند، هر دو جنگند؛ اما این کجا و آن کجا
این یکی از بهر نان و کار، آن یکی از بهر لبنان و بشار
آتش به اختیار توده و خامنه ای هر دو مختارند؛ اما این کجا و آن کجا
این یکی از بهر آزادی، عدالت، آن یکی از بهر قدرت و جهالت
آتش خشم ولایت، آتش خشم خلایق، هر دو رقصانند؛ اما این کجا و آن کجا
این یکی حفظ نظام و ارتجاع، آن یکی بر کندن کُل نظام از سر به پا
موج خلق و فوج پاسدار هر دو در کوی و خیابانند، اما این کجا و آن کجا
این یکی با شیر زنان و کوهمردان، آن یکی با قاطرانش؛ حزب شیطان
مرگ بر اصل ولایت، مرگ بر ضد ولایت، دو شعارند؛ اما این کجا و آن کجا
این یکی با خواسته آزادی و شورای مردم، آن یکی پا به فرار؛ گم گشته در قم
دختر ستار و کاوه، دختر گشت سپاه، هر دو دُختند؛ اما این کجا و آن کجا
این یکی آزاده و غُران چو شیر، آن یکی کلاغ سیاه درمانده پیر
پسر مبارز و آزادی و یلان پیل، پسر پاسدار و مُلای ذلیل، هر دو پورند، اما این کجا و آن کجا
این یکی آزاده است رستم پسر، آن یکی ردی ندارد از پدر
خواسته خلق خروشان، خواست آخوند و وحوشان، هر دو خواسته، اما این کجا و آن کجا
این یکی جمهوری دمکراتیک، آن یکی دولت دینی فناتیک
این قیام خلقی وآن قیامهای دگر، هردو می باشند قیام، اما این کجا و آن کجا
این یکی کُل نظام بُرد به هوا، آن یکی حامی بخش ارتجاع
آخرین شیپور جنگ بین خلق و ضد خلق آید صدا، اما این کجا و آن کجا
این صدا، آزادی و برابری از قلبها، آن صدا انفجار قبر خمینی پلید اندر هوا.