پس از آن بود که اراده مردم ایران در راه مبارزه برای آزادی و استقلال در دکتر محمد مصدق پیشوای کبیر نهضت ملی متبلور شد.
همان زمان نیز ”آیت الله” کاشانی و سایر آخوندها دست در دست استعمار کهنه و نو کودتای ۲۸ مرداد را علیه نهضت بزرگ مردم ایران تدارک دیدند و در حالی که به گفته گزارشات سیا محمدرضا شاه از ترس عدم موفقیت کودتا از تهران به رامسر و از رامسر به بغداد و از بغداد به رم می گریخت و باور نمی کرد که مصدق را بشود برکنار کرد، با نشاندن سرلشگر زاهدی به جای مصدق کبیر، ۲۵ سال دیگر از دیکتاتوری سیاه پهلوی را بر مردم ایران تحمیل کردند.
این روزها و همزمان با قیام قهرمانانه مردم ایران که می رود میخ های آخرین را بر تابوت رژیم پوسیده آخوندی کوبیده و تومار چهل سال حاکمیت سیاه دیکتاتوری تروریستی مذهبی حاکم بر میهنمان را در هم بپیچد، و در دافعه جنایاتی که دیکتاتوری تروریستی مذهبی طی سالیان مرتکب شده و می شود، برخی بیشتر دانسته و کمتر نادانسته به نفی و انکار اهمیت انقلاب ضد سلطنتی و حتی ابراز ندامت از مشارکت در آن می پردازند تا جایی که میراث بران سلطنت موروثی با وقاحت تمام روز تاریخی ۲۲ بهمن را ”تسلیت” می گویند!.
این وقاحت ها اما هرگز از اهمیت مبارزات مردم ایران علیه استبداد سلطنتی و پیروزی آن در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ نخواهد کاست چرا که آن انقلاب در واقع انقلابی بود مردمی که رهبری آن از سوی خمینی ربوده شد و بزرگترین عامل شکست انقلاب همو بود. این نوع نگرش های ساده انگارانه با هر خاستگاهی در واقع خط بطلانی می کشد بر روند مبارزات مردم ایران علیه استبداد و دیکتاتوری.
شاه در تمامی جهان به عنوان ناقض ابتدایی ترین حقوق بشر شناخته شده بود. این به خاطر سرکوب روشنفکران و انقلابیون و به بند کشیدن و شکنجه آنان بود. کسانی که مشی براندازی برگزیده و تا پای جان برای آن ایستاده بودند. با روی کار آمدن جیمی کارتر رییس جمهور آمریکا در دیماه ۱۳۵۵ که یکی از وعده های اصلیش حقوق بشر بود، شاه احساس کرد که دیگر حمایت لازم آمریکا را برای سرکوب در اختیار ندارد. همین شکاف باعث شد که شکنجه گران ساواک داغ و درفش و شلاق را زمین بگذارند و «فضای باز سیاسی» خودی نشان بدهد. و این چنین بود که انقلاب ضد سلطنتی با استفاده از شکاف بین رژیم شاه و آمریکا به راه افتاد. ۸ ماه بعد در مهرماه ۱۳۵۶ اولین حرکتهای روشنفکری با شبهای شعر انستیتو گوته شروع شد و بازهم هنوز از آخوندها و خمینی خبری نبود. اما خمینی که در عراق و در امن و امان به سر می برد با شمّ ضد انقلابی خود موقعیت را تشخیص داد و در غیاب نیروهای مترقی و روشنفکران که به زندان افتاده بودند، بر سر آخوندهای مرتجع داد زد که چه نشسته اید؟، می بینید که اجتماعات تشکیل می شود و رژیم کاری نمی کند!! و آخوندها کم کم شروع کردند به ورود به صحنه. تنها شبکه بزرگی که در بیرون زندان با گستردگی تمام وجود داشت و ساواک شاه نیز از آن کاملا مطلع بود همین شبکه آخوندی بود.
نگارنده این سطور خود در سالهای ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ و طی چند باری که دستگیر و به زندان افتاده، با آخوندهایی که بعدا هرکدامشان صاحب منصبی شدند از جمله مفتح و ربانی املشی و ربانی شیرازی و دستغیب و حجتی کرمانی و هادی خامنه ای و سایرین هم بند بوده و شاهد بوده است که هیچکدام از آنها هرگز در تصورشان نمی گنجیده است که روزی به حاکمیت برسند. آنان در رؤیای این که روشنفکران و تکنوکراتها حکومت را به دست خواهند سهم خود را از آنان طلب می کردند. آخوند مفتح در بحبوحه قیام در زمستان ۱۳۵۷ در بند ۶ عمومی کمیته ضد خرابکاری تصریح کرد که «انقلاب اسلامی سه پایه دارد، مبارزه مسلحانه مجاهدین، تئوریهای دکتر علی شریعتی و رهبری آقای خمینی»! که البته همان زمان و در فهم آن موقع خودم حالیش کردم که مبارزه مسلحانه مجاهدین کی شروع شد (۱۳۴۴)، تئوریهای شریعتی کی بود (اواخر دهه ۴۰) و کی آقای شما رهبر شد؟ (۱۳۵۶-۱۳۵۷).
اما ساواک و شاه کاری را که باید، انجام داده بودند و اغلب انقلابیونی که بهای رساندن رژیم شاه به آن نقطه را با خون خویش و رنج و شکنج سالیان داده بودند یا شهید شده بودند و یا در زندان بودند. انقلاب واقع شده بود اما صاحب نداشت و کافی بود سارقی همچون خمینی بزرگترین فریبکار قرن، رهبری آن انقلاب شکوهمند را به دست گرفته و بر گرده مظلوم تحت ستم سوار شود.
آری رنج و شکنجه و اعدام و سختی ها را مجاهدین و فدائیان و انقلابیون آن زمان متحمل شدند اما وقتی که سیاست آمریکا تغییر کرد میوه آن انقلاب را خمینی چید. همو که به تمامی شعارهای آن انقلاب و در رأسشان آزادی و استقلال خیانت کرد و وحشیانه ترین دیکتاتوری تاریخ ایران را به جای آزادی به آنان تحمیل کرد و ولایت مطلقه فقیه را به جای سلطنت مطلقه نشاند و قوت لایموت شهروندانی را که استقلال طلب می کردند، به خارج از ایران وابسته کرد و یک ارتجاع سیاه را به نام جمهوری تحت نام اسلام، دین عشق و محبت و رهایی، بر مردم تحمیل کرد.
تا آن زمان مردم آخوندها را نشناخته بودند، اما مجاهدین خلق این شناخت را داشتند و ماهیت اسلام آنان را نیز می دانستند. مسعود رجوی در ۴ بهمن ۱۳۵۷ درست چهار روز بعد از آزادی از زندان (و قبل از پیروزی انقلاب) در سخنرانی خود در دانشگاه تهران هشدار داد که «من نیامدم اینجا که روند خود به خودی قضایا را فقط ستایش کنم، ما نیامدیم که آنچه را که هست و فقط هست تأیید کنیم، لختی هم باید به این اندیشید که چه چیز باید باشد و چه چیز هم نباید باشد».
البته که این یادداشت مجالی نیست برای بازخوانی تاریخ مبارزات آزادیخواهانه مردم میهنمان و مجاهدان و مبارزان راه آزادی. اما می توان یک یادآوری رهبر مقاومت مسعود رجوی را تکرار کرد که انقلاب بهمن برای مجاهدین یک پایان نبود و آنان هرگز فکر نمی کردند که به اهدافی که به خاطرش مبارزه را شروع کرده بودند رسیده باشند. بنابراین بدون این که بخواهند شناخت عمومی و درک ایدئولوژیک خود را از رژیم آخوندها و دستگاه خمینی مورد قضاوت قرار دهند تصمیم گرفتند با ماکیزمم انعطاف و فقط بدون سازش روی شعار آزادی با رژیم جدید برخورد کنند.
گواه این برخورد حول شعار آزادی تاریخچه درخشان ۸۵۸ روز نبرد سیاسی و فروخوردن خشم از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ تا ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ است. روزهایی که پاسداران ظلمت و تباهی به تظاهرات مسالمت آمیز، میزهای کتاب هواداران بی دفاع مجاهدین، و جوانانی که شعار بر در و دیوار می نوشتند در سراسر شهرهای میهن حمله می کردند و می کشتند و به زندان می افکندند و شکنجه می کردند.
هزینه سنگینی که مردم ایران در آن روزها پرداختند بعلاوه رنج و شکنج سالیان از خرداد ۱۳۶۰ تا همین امروز هرگز به هدر نرفته است و همچنان در قیام همین روزهای مردم ایران در سراسر ایران در زنجیر می خروشد تا در مداری بس بالاتر به ثمر بنشیند و آزادی و برابری و عدالت را در سرزمین پهناورمان جاری کند.