جباران خشک مذهب آن دوران به مانند آخوندهای مرتجع حاکم بر میهن امان به اشتباه بر این باور بودند که با بستن، شکنجه، سرکوب و اعمال خشونت، سانسور، تحریف، ترور و صدور بنیادگرایی میتوانند به تقابل با روند روبه رشد سه عنصر «حریت، عقیده و اندیشه» رفته و بدین سان برای قرنها بر صندلی قدرت تکیه زنند.
اعترافات روز گذشته آخوند روحانی، امنیتیترین رئیسجمهور نظام ولایت و اذعان به شکست چهار دهه سرمایهگذاری در استراتژی «انگیزاسیون ولایت» را باید در همین چهارچوب ارزیابی نمود. بر این منطق، وی که خود نقش ویژهای در ایجاد این وضعیت وخیم در جامعه را دارد، شکستهای استراتژیک نظام و بهویژه سیاست تفتیش عقاید از طریق اعمال سانسور، تحریف، دستکاری عامدانه در متون و کتب درسی و دانشگاهی، کودتای فرهنگی در دانشگاهها، بستن نشریات و روزنامهها و یا ساری و جاری نمودن فرهنگ خرافه ارتجاع مذهبی، فشار بر اقلیتهای مذهبی و یا اعمال حجاب اجباری علیه زنان آزاده میهن امان را اینگونه به تصویر کشیده است: «عدهای در کشور ما سالها وقت صرف کردند تا ریاضی، شیمی و فیزیک اسلامی درست کنند؛ ایشان پول، وقت و امکانات زیادی صرف کردند، اما حاصلی به دست نیاوردند». (خبرگزاری حکومتی ایسنا ۵ اسفند ۱۳۹۶)
اینکه این عده چه کسانی هستند و یا بودند را رئیسجمهور ارتجاع عامدانه از آن فاکتور گرفته است، اما خاطرمان هست که این آخوند مرتجع روحانی بود که در اساس فلسفه «امامت خمینی» را با دجالیتی بی نظیر و تحریف تاریخ اسلام و باورهای مذهبی مردم مطرح نمود و فلسفه عقب افتاده و ارتجاعی را از طریق انقلاب فرهنگی ساری و جاری کرد. بدین سان بود که در روند منطقی این جریان ضد تکاملی و پس از مرگ آن «ابر دجال»، اصل «ولایتفقیه» بهعنوان نخ نبات حکومت تبیین و تعریف مجدد گردید و یک شبه یک آخوند درجه چندم به مانند خامنهای بر مسند قدرت و سرنوشت کشور تکیه زد.
قصد از بیان این توضیحات، قدری روشنگری در خصوص اساس و بنیان «انگیزاسیون ولایت» در میهن اسیرمان ایران است. بدین سان بود که پروژهای بنام «انقلاب فرهنگی» که چیزی بهجز تصفیه خونین مدارس، دانشگاهها و مراکز آموزشی نبود، در دستور کار رژیم قرار گرفت و دسته دسته دانشجویان، اساتید و کادرهای ورزیده علمی مبارز و مجاهد، تصفیه و یا به زندان و اعدام محکوم گردیدند و دانشگاهها برای سالیان سال به متروک خانه هایی تبدیل و در نهایت تعطیل شدند.
خمینی بر این باور بود که «علم فساد میآورد» و بر این سیاق رژیم با راهاندازی شورای انقلاب فرهنگی که نام مستعار همان «عده موردنظر روحانی» میباشد، دست به تحریف و دستکاری عامدانه متون علمی، دانشگاهی، فلسفه، علوم انسانی، علوم ریاضی، فیزیک، مکانیک، علوم پزشکی و شیمی زد و به قول این آخوند شیاد: «نباید علوم جدید را بپذیریم و میگفتند ما هر چه از علم نیاز داریم میتوانیم از حوزههای علمیه به دست بیاوریم و لذا نیازی به دانشگاه نداریم».
اشاره رئیسجمهور ارتجاع که خود نیز «ریاست شورای انقلاب فرهنگی» را به عهده دارد، به همان طرح «همکاری حوزه و دانشگاه» است که در روند خود نه تنها به تصفیه اساتید و فرهیختگان جامعه راه برد، بلکه محتوی علمی تمامی مظاهر تلاشهای بشر امروزی را با به زیر سؤال بردن، از اساس منکر و مورد بازنگری ولایی آن قراردادند.
خاطرمان هست که طرح حوزه و دانشگاه در بحبوحه سرکوب خونین سالهای ۶۰ الی ۶۱ با نام اولیه «دفتر همکاری حوزه و دانشگاه» و «به منظور اجرای طرح مقدماتی بازسازی علوم انسانی» تأسیس شد. بر این اساس آخوندهای حوزه علمیه قم که در اصل متولی و مجری اصلی این طرح بودند در یک همکاری با ستاد انقلاب فرهنگی، مصوبه اولیه آن را تهیه و تنظیم و سپس به امضای «خمینی ملعون» رساندند.
این مصوبه نیز سپس در دوران ولی فقیه طلسم شکسته در سال ۱۳۸۲ به «مؤسسه پژوهشی حوزه و دانشگاه» و سپس در سال ۱۳۸۳ نیز به پژوهشگاه ارتقاﺀ یافت.
همچنین از فرادای قیام مردم در سال ۸۸ خامنهای زهر خورده نیز بهکرات در سخنان خود «خواستار تحول در سرفصلهای دروس علوم انسانی در مراکز آموزشی» شده بود، امری که در هماهنگی کامل با «شورای انقلاب فرهنگی» به ریاست آخوند روحانی اکنون به دلیل مقاومت مردم و انگیزه و الهام گرفتن جامعه از اسلام دمکراتیک مجاهدین و مریم رجوی، با شکست سنگینی روبرو گردیده است.
بهر حال اعترافات اخیر آخوند روحانی به شکست تمامی طرحهای سرکوبگرانه رژیم برای منکوب نمودن جامعه در حالی است که از فردای قیام دیماه و سرازیر شدن مردم به خیابانها اکنون شقه و شکاف بی سابقه ای در رأس هرم قدرت حاکمیت ایجاد شده است.
سخنان اخیر روحانی و اذعان به شکست سیاست استراتژیک ولایت در زمینههای یاد شده و یا نامه نگاری احمدی نژاد به خامنهای و درخواست برپایی «انتخابات» تماما موئید وضعیت بحرانی حکومت از فردای قیامهای دیماه میباشند. بر این اساس هر کدام از باندهای هار و به جان هم افتاده رژیم تلاش دارند تا خود را «ناجی» این وضعیت قلمداد نمایند.
اعتراف سران رژیم به شکست در حالی است که دیگر نه حرکت زمان و نه چرخش اوضاع به نفع حکومت و سیاستهای سرکوبگرانه ولی فقیه نمیباشند. این را واقعیتهای درون جامعه، خواستهای بهحق مردم، شعارها و شیوههای اعتراضی اقشار به جان آمده علیه دزدی، فساد، غارت و سرکوب که در روند منطقی خود و در پایان عمر ننگین این حکومت به اعترافات زنجیرههای متولیان رژیم و «شنیدن صدای انقلاب مردم» راه برده است، بهخوبی ساطع میکنند.