در همه این صاحبه ها و مصاحبه ها و افاضات کنشگران و واکنشگران، که بعضا دیگر حال این را هم که بخلاف سابق، ادعای اپوزیسیون بودن بکنند، ندارند، یکسری نقاط مشترک سوسو میزد:
اینان نگران هستند- که عرض میکنم چرا- که دستگاهی که برای خودشان در ذهن چیده بودند دچار تضاد و چالش و ریزش شود، آنها بشدت نگران و آچمز شده اند، چرا که حالا دیگر زمین و زمان میدانند که سازمان مجاهدین و بعد ها شورای ملی مقاومت، از همان سال ۵۷ بزرگترین، گسترده ترین، سازمان یافته ترین بوده و هنوز هم هستند و خواهند بود. آنها و کار گسترده سازمانی شان، صدای دشمن اصلی را در آورده است. این را از راس نظام، یعنی از خلیفه التهران نشین، تا شیخ شیاد روحانی، تا فرماندهان پاسدار و قوه های سه گانه و متخصصان امنیتی گشتاپوی سه سر، در گزارشها و بحث های مستندشان در رسانه های نظام، صدها بار گفتند و نوشتند و اعتراف کردند که بله این مقاومت سازمان یافته عمده و اصلی و جدی، همچنان در صحنه حی و حاضر است، و بیشترین نقش را، چه در صحنه داخلی و چه بین المللی، در ابعاد گسترده علیه رژیم ایفا میکند.
پس اینان بخود نهیب زدند که باید تحلیل هایمان روی پاک کردن این موضوع اساسی که آخوندها بشدت از آن هراس دارند، متمرکز شود. در ابتدا که مدتی خفه خون اندر خفه خون بودند، ولی بعد که سرتا پای رژیم از نقش مجاهدین لرزید و نالید، و یک جناح به جناح مقابل هشدار و زنهار داد، و خامنه ای مجبورشد به صحنه بیاید و اذعان کند که قیام و اعتراض، کار ”سازمان جنایتکار منافقین” است و آنها را تهدید به اعدام کرد، ریزه خواران دستگاه خلافت در خارج کشور، تمام وقت فعالشان را در اجرای همان خط خلیفه گذاشتند، یعنی به موازات خامنه ای که وعده اعدام به مجاهدین میداد، هم و غمشان را صرف پاک کردن این صورت مسئله کرده و میکنند. خامنه ای در پاک کردن فیزیکی و اینان در پاک کردن سیاسی.
غافل از اینکه تاریخ تخته سیاه نیست. آنها فکر و ابداع کرده اند که خامنه ای منباب مصالح حکومت نقش مجاهدین را بزرگ کرده است و اگر خامنه ای درست میگوید پس چرا مردم شعاری با نام و نشان علنی در خیابان های کشور–( زیر نظر و دوربین ها و سرنیزه ها و تفنگهای هزاران پاسدار با لباس، و حتما چند برابر آنها با لباس شخصی و سربازان گمنام خامنه ای)- نداده اند. آنها خوب میدانند که رژیم هر نام مخالفی را تحمل میکند جز این یکی را. اینها خوب میدانند – اما شرافت تحقیق عینی و بی غرض یخدور-، که بالا ترین خط قرمز یعنی ”زیرو تالرانس” یعنی نقطه صفر تحمل، نظام آدمکش ایران سوز، حتی در یک کلمه بردن نام مجاهدین و رهبر آن و نام رئیس جمهور منتخب برای دوره گذار در اساسنامه و مصوبات شورای ملی مقاومت است. یعنی بعبارت ناب زبان شیرین لری خودمان ”یه وو بس” همین و بس. یعنی گفتن یک کلمه علنی همان و درجا گرفتن و اعدام همان. اما این فرقه پنج شش نفره، بدجوری از نقش هزاران مجاهد سازمان یافته، و هم از ارتباطات سایبری میلیونی مقاومت، و هم عملیات گسترده هدایت و سازماندهی اعتراضها و قیامها، توسط مقاومت و از عملیات مخفی و تشکیلاتی و شعار نویسی در سراسرکشور، و از همه مهمتر از استقبال وسیع جوانان از پیام”آتش جواب آتش” رهبر مقاومت سخت جا خورده و نگران شده و از هرچه بیشتر مطرح شدن نقش عملی و جدی مقاومت و ضعف و خطر تمامیت نظام جاهل و قاتل ارباب مرجح شان یعنی خامنه ای خلیفه دوم، سخت به وحشت افتاده اند. چون آنها حیات سیاسی خودشان را تنها و تنها به این رژیم متصل میدانند و تمام حضورشان در خارج کشور، بعنوان کنه تن مقاومت سازمانیافته، معنی پیدا میکند. بنظر میرسد مثل افسانه های قدیم آنها شیشه عمرشان را در بیت خامنه ای گذاشته و با فرو ریختن این بیت پوسیده این شیشه عمر هم در هم خواهد شکست و دیگر رژیمی نمی ماند که آنها بیست چهارساعت دشمن و مقاومت اصلی علیه او را به باد عناد، جعل و توهین بگیرند. تبدیل شعار مرگ بر گرانی تخم مرغ و برنج، به مرگ بر خامنه ای و روحانی (یعنی تمام جناح های این نظام جهل و فساد و ستم و آدمکش)، و آه و فغان همه جناح های رژیم از نقش مجاهدین و تلفن آخوند حسن روحانی به رئیس جمهور فرانسه اینان را بطورمضاعف نگران کرده است. اگر اینرا قبول کنند که به انکار خود نشسته اند!! پس برای چی آمدند خارج و سایت و رادیو درست کرده اند. هموطن! تنها سری به سایتهای رسمی ارتش سایبری رژیم بزنید که خوب حالی شود که منظورم چیست.
باری اینها از بقایای توده ای و اکثریتی اعزامی رژیم به خارجه، و یا پشت کردگان به مقاومت و پیوستگان به نظام ولایت، و ایضا این فرقه چند نفره و چمچه ها (در زبان هندی یعنی نوچه و بچه مرشد)، چه ها که پشت به دیوار آشپزخانه نگفتند و نبافتند. شما تصور کنید که، در زمانیکه هزاران سرباز اس اس هیتلر با لباس نظامی و دست برماشه و هزاران دیگر لباس شخصی های گشتاپوی هیتلر در خیابانهای پاریس سالهای چهل میلادی، آماده شلیک بودند- که هنوز جای گلوله هایشان بر دیوارهای پاریس مشهود است-، ( از جمله بولوارسنت ژرمن)، عده ای تظاهر کننده عکس های شارل دوگل رئیس جمهور منتخب شورای ملی مقاومت فرانسه و رهبر دولت تبعیدی در آن سوی دریا و همچنین پلاکارد حاوی شعار زنده باد ژان مولن، رهبر ارتش قیام در داخل فرانسه، را سر دست بگیرند!! یعنی بلافاصله خود کشی کنند....
بدیهی است که آنروزهای قیام و سرنوشت و مقاومت مسلحانه در کلیه کشورهای تحت حکومت نازیسم و فاشیسم، نیروهای مقاومت نمی آمدند برای خوشحالی کنشگران وامانده و جامانده و معاند مقاومت، با بردن نام رهبرانشان در خیابان، خود را، در ملاء عام، سیبل مسلسل های اس اس (بخوانید پاسداران و بسیجی های حرفه ای رژیم)، کنند. آنها پس از اینکه در مقابل حرکت مسالمت آمیز مرتبا دستگیر و شکنجه و کشته میشدند، ناچار به شعارنویسی مخفیانه، زدن سرپنچه های رژیم هیتلر و مقاومت مسلحانه روی می آوردند. مراکز و پادگانهای مامورین نظامی و انتظامی را اشغال و سلاح مصادره میکردند تا نگذارند که اس اس های هیتلر و نیروهای مزدورش، مردم دست خالی را به گلوله ببندند. این ادعاهای مضحک چیزی نیست جز غرض ورزی و جهل هوشمند!!. حالا ببینید وقتی میگویم این فرقه چند نفره نه دانش و عقلش را دارد و نه انصاف و شرف کنشگری را، به گزافه نیست. این فرقه چند نفره، حتی برای اینکه در ذهن و مغز کوچک خود، این واقعیت های عیان را هم نبینند، به چمچه شدن هر جریان کوچک و بی تشکیلات دیگرتبدیل شده اند. حتی بعد از اینکه سه چهارم عمر خود را در خط جمهوری خواهی گذرانده اند، حالا در تکه پایانی عمر، اندک اندک، سلطنت طلب شده اند. مبارک است! البته صبر کنید که تا مدتی بعد مثل پیش کسوتانشان به ”اسلام امام خمینی” بگروند و سر از زیر عبای حاجی گشتاپو در آورند و علنا بگویند همین بهتر است. بنظر میرسد در این دوره زمانه سلطنت موروثی سر پل عبور به سلطنت مطلقه فقیه است. مگرآقازاده مجتبی ولیعهد سلطان خلیفه نیست!؟ البته از حق نگذریم حداقل آن پیشکسوتان در اوین به سلطنت ”اسلام عزیز” گرویدند اما اینها در اروپا و در کنج عافیت!
هموطن عزیزم! حالا می بینید که این درماندگان و بقایای کولابوهای (همکاران دشمن) پشت کرده به مجاهدین و مبارزین، که بعضا درگشت های لاجوردی مجاهدان را لو میدادند و بعد آزاد شده و راحت در غرب پناه گرفته اند، تا چه اندازه در سرهم کردن جعل و دروغ خبره شده اند و در سخافت و جعل و ریا و آب ریحتن به آسیاب ولایت، گوی سبقت را از همسانان تاریخی خود در بقیه جهان ربوده اند.
در مقاله قبلی گفته بودم که انقلاب یک انفجار است و وقتی حادث شد دیگر صدای آنرا شنیدن دیراست، چرا که جامعه منفجر شده و دیگرتلاش برای توقف آن بیهوده است و از بعد از وقوع آن دیگر سنگ روی سنگ بند نیست. گفتم که بدلیل نبودن یک سازمان مستقل ملی، و حزب سیاسی و با کشتن و در بند کردن رهبران، بویژه بویژه، بعد از کودتای ۲۸ مرداد و ایجاد حفره در نبودن آلترناتیو دمکراتیک و سکولار و باز گشودن دست آخوندها و مساجد آخوندی، راه خمینی باز شد. چرا که قدر قدرت، برای سرکوب آزادیخواهان و نیروهای دمکراتیک و سکولار، و ایضا برای تایید اینکه شاه ظل الله و سایه خدا است و ایضا برای ورد خوانی در گوش همایونی در فرودگاه مهرآباد قبل از پرواز- به آخوند ها احتیاج وافر داشت. والا چرا از همان روز اول سلطنت و بعد از تبعید پدرش به آفریقا، آخوند مرتجعی بنام قمی را، که از دست پدرش به نجف کوچ کرده بود، دوباره به ایران برگرداند و درخواستهای ارتجاعی او را پذیرفت و اجرا کرد؟. درست همان زمانی که پدر تاریخی ملت ایران دکتر مصدق در احمد آباد کرج محبوس بود. تاریخ همیشه بیاد خواهد داشت که از همان نخست تا وقوع انقلاب و انفجار، آخوندها از بیشترین آزادی عمل بر خوردار بودند و دم و دستگاه خرپولشان تنها، در خلاء مطلق یک سازمان متشکل و احزاب سیاسی به دست ملوکانه، آلترناتیو رژیم شاه شدند. این یک واقعیت علمی و تاریخی و انکار ناپذیر است وهرگونه طفره رفتن از آن محکوم و مردود پیشگاه و داوری همان تاریخ است.
باری وقتی انقلاب و انفجار بوقوع پیوست دیگرراهی برای اصلاح و رفرم و آلترناتیوسازی از درون نظام شاه دیگر مطلقا امکان نداشت. دیگر صدا صدای خمینی بود و شکل او در ماه. سپس هم دستور حجاب اجباری، بیانیه علمی خمینی که ”اقتصاد مال خر است” و صدوراتجاع به منطقه و جهان برای تشکیل اتحاد جماهیر اسلامی و دستور اعدام و قتل عام در تظاهرات صلح آمیز سی خرداد. مسعود رجوی و سازمانش اولین کسی بود که در دانشگاه تهران و دانشگاه صنعتی شریف در کلاسهای تاریخی تبیین جهان و در امجدیه و تبریز و گیلان فریاد زد که راه ما راه مصدق است، مگر میخواهیم لعنت بشیم. پیشترها هم آب پاکی را، در باره حکومت اسلامی، در اولین و آخرین ملاقات در قم، روی دست خمینی ریخت و به قانون اساسی اش هم رای نداد. در زندانها هم که به صراحت به آخوندهای مرتجع هم بندش گفته بود که مشکل آینده ما با شما خواهد بود.
رجوی و مجاهدین اولین کسانی بودند که، ابتدا با نصیحت و مدارا به منظور اتمام حجت تاریخی، بعدا با هشدار و اخطار،- با دست خالی و تظاهرات مسالمت آمیز- به مقابله با غولی که به لطف همایونی همه کاره انقلاب شده بود پرداختند و پس از کشتار و اعدام و حبس و شکنجه اعضای آنها، همانطور که اعلامیه جهانی حقوق بشر پیش بینی میکند و مشروع میداند، شعار مرگ بر خمینی و سرنگونی دادند و به مقاومت در مقابل این رژیم پرداختند و تا امروز سی و شش سال است که با پرداخت سنگین ترین قیمت پای این شعار ایستاده و برای آن فدا میکنند. همه یادشان هست که مجاهدین در روز ۵ مهر ۱۳۶۰ چه قیمت سنگینی برای بردن شعار مرگ بر خمینی به میان مردم پرداختند. حقیقتا که آنروزها شعار مرگ بر خمینی بسیار بیشتر نقطه عطف قیام بود تا شعار مرگ بر خامنه ای دی ماه امسال و البته اگر مرگ بر خمینی آن روز نبود، مرگ بر خامنه ای امروز هم جایی پیدا نمیکرد. بله باز تکرار میکنم: بعد از همه تلاشهای مسالمت آمیز مجاهدین و مسعود رجوی، بر طبق اعلامیه جهانشمول حقوق بشر، چو کار از همه حیلتی در گذشت قیام و شورش و مبارزه مسلحانه بر مجاهدین تحمیل شد. همانطور که برتقریبا تمامی مقاومت های جدی تاریخ تحمیل شد. مگر از همان روزهای اول اول، زنان مجاهد درتمام تظاهرات ضد حجاب اجباری، شرکت نکردند و مضروب و مجروح و محبوس نشدند؟
باری، اگرذات اقدس همایونی راست میگفت و به فکر انتقال مسالمت آمیز قدرت به مردم بود و نمیخواست انفجار انقلاب حادث شود، اینکار را چندین و چند سال پیشتر میکرد، نه به کشتار خونین پانزده خرداد چهل و دو دست میزد و نه اعدامها و شکنجه های وحشیانه دهه پنجاه، که اخبار و گزارشهایش هنوز هم که قریب نیم قرن گذشته است، وجدان هر انسانی را جریحه دار میکند.
به یک مثال توجه کنید که من بدلیل موقعیت حرفه ایم در جریان آن قرار گرفتم. دو سه سال قبل از انقلاب، بازرگان و شاهپور بختیار و سنجابی و فروهر به شاه نامه نوشتند و محترمانه از او خواستند که تا دیرنشده دست از خودکامکی بردارد و به قانون اساسی مشروطه سلطنتی احترام بگذارد. گفتند تاج سر ما باش و سلطنت کن اما حکومت را بده به رای مردم و کابینه منتخب مردم، مثل پاره ای کشورهای با نظام سلطنتی مشروطه جهان. اما قدرقدرت سایه خدا، انها را بلافاصله و همان روز سرکوب کرد و بعد هم گفت مه فشاند نور وسگ عو عو کند. قبل از آن هم گفته بود هرکس که با من، (و حزب واحد رستاخیر من) موافق نیست پاسپورت بگیرد و از کشور برود.
زمان سرکوبی بازرگان و بختیار و ... نگارنده در سنین بسیارجوانی کنسول و بعدا جانشین سرکنسول در جنوب هند بودم. همان روز یک تلگراف رمز از مرکز به همه نمایندگی های ایران رسیده بود، مبنی بر اینکه اعلیحضرت دستور برخورد جدی و سرکوب اینها را داده اند و چنین و چنان گفته اند. در این دستورالعمل از همه نمایندگی های دیپلماتیک و کنسولی ایران در تمام کشورهای جهان خواسته بودند که، بر اساس رهنمودهای دفترهمایونی، در دفاع از این کار درخشان شاهانه و فرمایشات ملوکانه، پاسخ سوالات محافل دیپلماتیک و سیاسی و رسانه ای را بدهیم!
اما شاه چند سال بعد وقتی سراغ نخست وزیری بختیار رفت که دیگر انفجار انقلاب مردم هیچ راهی جز فرار از کشور برای او نگذاشته بود.
آیا این هم شیرفهم شد؟
حالا بازمیگم بقول هندیها: ”توم شارلاتان اور چمچه ایسه بیکاربت کو بی بلکل بندکرو” توشارلاتان و نوچه، درب این یکی بحث عبث را هم حسابی گل بگیر!
پرویز خزایی ۸ اسفند ۱۹۹۶ – ۲۷ فوریه ۲۰۱۸ اسکاندیناوی