فصل گل از ره رسید و بلبل آمد نغمه خوان
رخت نو پوشید باغ و شد جوان جان جهان
لاله آمد در کنار نرگس و سرو و چمن
زد شقایق بر دل دشت از کران تا بیکران
بوی باران و نم خاک، عطر نرگس های باغ
از زمین سر می کشد تا بیکران کهکشان
هیبت سرما شکست اندر طلوع فرودین
نهرهای نغمه خوان جاری زهر سویی روان
شوق بلبل در وصال گل فزون اندر فزون
با غزلخوانی خود، او می کند هر دَم بیان
شادی بی حد و حصر این پرستوهای شاد
دارد از تغییر دوران، روزگاری نو نشان
فصل سرما می رود دنیا دگرگون می شود
حالیا بنگر به هر سو، کو زمستان؟ کو خزان؟
خوش به حال باغ و گلزار و گلستانها ودشت
خوش به حال این زمین و خوش به حال آسمان
حاصل رنجش کنون گلهای سرخ بی مثال
شد مبارک حال و روزش، خوش به حال باغبان
از طبیعت پند گیر و خود بهاری تازه شو
تا نیابی از خزان و از زمستانها، زیان