شعارهای مشخصی که خروش آن در همان روزهای آغازین قیام شروع شد، نمایانگر دورانی دیگر و بلوغ مبارزات مردم ایران برای سرنگونی و براندازی جمهوری اسلامی در کلیت آن بود. شناخته شده ترین و مطرح ترین شعار همانا "اصلاح طلب، اصولگرا – دیگه تمومه ماجرا" بود که روح اصلاح طلبان داخلی و مماشات گران خارجی را از قالب تهی کرد و خواب آنان را بر هم زد. شعار دیگر "مرگ بر دیکتاتور" بود که خط بطلان بر چهره ولی فقیه کشید.
آشفتگی های زیادی در بر خورد با قیام از همان روزهای اول در تحلیل های این دو جریان اصلاح طلب و اصولگرا دیده می شد. خامنه ای با تأخیر بیش از ده روز واکنش خود را نسبت به قیام نشان داد و در سخنرانی اش به شکل مستقیم مجاهدین را مسئول و مسبب این ناآرامی ها دانست و همزمان نمی توانست که این نکته را تأئید نکند که زندگی مردم به شرایطی انفجاری نزدیک می شود و با ناشیگری و دجالیت خاص، خودش را مدعی خواست مردم معرفی کرد.
باید بدانیم که در چه نقطه و مختصاتی قرار داریم و حرکت بعدی ما چیست. به زبان ساده چه می خواهیم و چه نمی خواهیم. توضیح واضحات است اما بیان دوباره و چند باره آن روشنگر خواهد بود. باید به این نکته توجه ای عمیق مبذول داشت که "سیاست و کار سیاسی" یک کار تیمی و دسته جمعی است، که در تمامی مراحل و روند، یک خواست و برنامه برای رسیدن به آن خواست و یا هدف دارد. هیچکس به تنهائی نمی تواند این ادعا را داشته باشد که راه او می تواند در جامعه تغییر کلی ایجاد کند. سیاست راه و روش اداره یک نهاد، سازمان، شهر، کشور و در نهایت جهان است. در کشوری مثل ایران اگر فردی که هدفی سیاسی را نشانه می گیرد، اگر سازمان کار خود را نداشته باشد، برنامه های خود را برای آینده ارائه نکند، کارش بیشتر به آرزو شبیه می ماند تا شناخت واقعی از شرایط جامعه. مثلا اگر فردی خود را خواهان براندازی و یا سرنگونی معرفی می کند اولین سئوالی که به نظر ناظران جدی می رسد این است که آیا این ادعا است ویا سازمان و دستگاهی وجود دارد که این خواست را برجسته و سازماندهی کند.
شعار های روشن روزهای قیام، خواست مردم را برای تغییر ساختاری در کل جامعه نشان داد. اما در میان رویکردهای مختلفی نسبت به قیام و دست آوردهای آن دیده می شود که بیشتر از آنکه یک راه حل همگون با شرایط جامعه باشد، نشان از عدم شناخت این راه حل ها از رژیم دارد. راه حل هائی مثل رفرندام و یا اتحاد نیروهانی که تعاریفشان از آینده کشور تفاوت می کند از این دست هست. باید توجه داشت که نیروی لازم برای پیروزی از همراهی درخواست کنندگان راههای گوناگون و متضاد تأمین نمی گردد بلکه از گرد آمدن مردم حول یک راه حل معین و درست فراهم می شود. به ضرب و زور نباید نیروهای ناهمگون را به اتحاد دعوت کرد و از جمع آنان موجودی را درست کرد که همه را راضی کند. به طور مشخص سئوال این است که نیروهای برانداز و سرنگونی خواه یک تعریف مشخص از سرنگونی و یا براندازی دارند؟
مردم ایران در انقلاب به یغما رفته سال ۵۷ در زیر شعار "همه با هم" این تجربه تلخ را دارند و تکرار این تجربه ضررهای جبران ناپذیری برای مردم دارد. نباید این تصور را داشت که اگر همه با اختلاف نظرهایشان جمع نشوند نمی شود نظام اسلامی را سرنگون کرد و بر انداخت. به طور مثال در کشورهای دمکراتیک پس از یک انتخابات اگر حزبی که اکثریت آراء را از آن خود کرده و به اکثریت مطلق نرسد به هیچ عنوان در مبانی و برنامه های خود حاضر به اتئلاف نیست. در کشورهای آلمان، سوئد ونروژ دولت های ائتلافی بر سرکارند. سئوال این جاست که آیا سازمان و یا افرادی که خود را در صف اپوزیسیون برانداز و سرنگونی خواه می پندارند، چه نقاط مشترکی دارند و آیا برنامه مشخصی برای فردای بعد از سرنگونی دارند. یکی از مهمترین کارهای سازمان و یا فردی که براندازی نظام را در دستور کارش انتخاب نظام سیاسی است که اساسی و حیاتی می باشد و ابداً جائی برای مماشات و سستی وجود ندارد. نیروی سیاسی جدی نظام مورد نظر خود را معرفی می کند و آن را به آینده بعد از سرنگونی وا نمی گذارد. به همین علت روشن کردن یک سازمان کار و برنامه برای آینده جزو وظایف اصلی هر سازمان و یا فردی است که خود را اپوزیسیون می داند. و این خشتی است که باید راست گذاشت و گرنه تا ثریا دیوار کج می رود. در انقلاب ۵۷ ما یقین داشتیم که حکومت توتالیتر محمد رضا شاه پهلوی را نمی خواهیم. محمد رضا شاه تمام فرصت هائی را که برای رفرم و بهبود شرایط مردم داشت از دست داد و در خواب و خیال اینکه خداوند او را به پاسداری ایران و مردم ایران گماشته است تا به آنجا پیشرفت که با تأسیس حزب رستاخیز به مردم گفت که هر آن کس که نمی خواهد عضو حزب شود می تواند ایران را ترک کند. ساواک نیز به عنوان بازوی مخفی اش نیز در برقراری سانسور و اختناق هیچ کم نمی گذاشت. زمانی که او صدای انقلاب مردم را شنید دیگر فرصتی برایش باقی نمانده بود. ساخت و بافت حکومت ولایت فقیه چنان عقب مانده و ارتجاعی است که به هیچ عنوان توان هیچ اصلاحاتی را ندارد و توهم اصلاحات که از دوران "سردار سازندگی، رفسنجانی" شروع شد به انواع و انحاء مختلف دامن زده شد. الوان شد. گاهی سبز و گاهی بنفش! و تا همین امروز اصلاحات به استمرار نظام تعریف می شود تا اصلاحی در درون نظام!
سرنگونی تام و تمام نظام آخوندی با توجه به تمامی سختی ها تنها راه رسیدن مردم به جامعه ای آزاد و سکولار است.
مریم رجوی در بخشی از سخنان خود در روز اول فروردین در آلبانی گفت: بهار طبیعت بر طبق تقویم جایگزین زمستان میشود اما بهار آزادی نه تقویمی دارد نه خودبخود فرا میرسد. بهار و نوروز آزادی نمیآید مگر با نثار قلبها و جانها و اراده هایمان. عکسهای شهدا را نگاه کنید، کهکشانی از ۱۲۰ هزار شهید. نمیآید مگر اینکه سازمانیافته باشیم. نمیآید مگر این که حول یک خط و استراتژی متحد و هم جهت باشیم. به همین دلیل قیامهای دیماه در قلب زمستان بهار آفرین بوده و هست. این قیامی است که از زیر سلطه سرکوب سربرآورده است. بهار همین است. این قیامی است که سازمان میدهد و متحد میکند. بهار همین است. این جوشش کانونهای شورشی و هزار اشرف است. این گفتار نشان از تعهد و سازمان یافتگی یک نیروی سیاسی دارد که مهمترین اصل رسیدن به هدف است. سال رسیدن به تعهد بر ما مبارک باد