چهلمین روز درگذشت مصدّق - مصطفی شعاعیان

«... وصیّت مصدّق چه بود؟ او وصیّت کرده بود که پس از مرگ، در کنار شهدای پاکباز مردم ایران که جهت ابقای حکومت ملی و عقب راندن محافل وابسته به استعمار، در روز تاریخی سی ام تیرماه هزار و سیصد و سی و یک، مردانه به شهادت رسیده بودند و پرچم نهضت ضداستعماری را از سقوط بازداشته بودند، مدفون گردد.

استعمار و رژیم بومی اش قاطعانه از اجرای این وصیتنامه جلوگیری نمود. چرا؟ از وحشت این که همان طور که زنده مصدّق کانونی جهت مبارزان خلق ما محسوب می شد، مرده و مزارش، آن هم نزدیک تهران، می توانست مرکزی جهت یادآوری هرچه بیشتر مبارزه و پیکار علیه بقای مناسبات و حاکمیت استعمار و ارتجاع ایران گردد...
 لذا دستور داده شد که جسد بی جان این پیشوای مردم را که همچنان کابوس وار باعث وحشت باتون داران و تانک داران بود، نه تنها از تهران، بلکه از حومه نیز دور کرده و به ۱۰۰ کیلومتری تهران، به احمدآباد، یعنی همانجا که یازده سال تبعید و مشقّت را سرسختانه در چهاردیواری قلعه آن تحمّل کرده بود، ببرند تا ... به خاطر دوربودن راه و اضافه بر آن انحراف بسیار از جاده اصلی کرج ـ قزوین، مردم کشور و تهران به علت سطح بسیار نازل زندگی و کمبود وحشتناک درآمد روزانه یی که حتی کفاف نان بخور و نمیری را به آنها نمی دهد، جبراً نتوانند برای ختمهای وی حضور یافته و بدین وسیله نه تنها از اجتماع و تمرکز قلبهای دردمند و آزادیخواه جلوگیری شود، بلکه همچنین رژیم ضدّملی ایران به دنیا چنین وانمود کند که در واقع کسی طرفدار مصدق نیست، کما این که مجالس ختمش ... پیوسته آن طور که انتظار می رود از جمعیت مملو نباشد...
 امپریالیسم و نوکران داخلیش... حتی اجازه نداد که در هیچ روزنامه یا مجله یی خبری از وجود یا عدم وجود ختم این سردار ملی اعلام گردد تا مبادا ... از دور و نزدیک، پیاده و دوچرخه سوار، با هر وسیله یی که در دست داشته باشند و یا بتوانند به نوعی از آن بهره مند گردند، خود را بر فراز مدفن رادمرد فسادناپذیر ملت ایران برسانند.
 بدین ترتیب ماهیّت نعره های سَبُعانه و وقاحت آمیز کسانی که ایران را کانون آزادی و مطبوعات را به عنوان رکن چهارم مشروطیت، کاملاً آزاد جار می زنند، معلوم گردید؛ و یکبار دیگر نشان داده شد که مدیران، رؤسا، صاحب امتیازان و مسئولین روزنامه ها و مجلّات نیز چون جلّادان، باتون داران، شوشکه بندان (=قدّاره بندان، قمه کشها)، چکمه پوشان و سایر عناصر ضدملی حاکم در ایران، کسانی جز وابستگان و خدمتگزاران به استعمار و امپریالیسم نیستند...
 هرچند جمعیت عملاً نمی توانست به دلایلی که ذکرشد، به صدها و صدها هزار نفر برسد، معهذا، این امر به شدّت روشن بود که هر کس که آمده بود، درواقع نماینده یک شهر، یک شهرستان، یک ده، یک قریه، یک محله و یا لااقل یک خانواده بود. شهرها، قُراء (=قریه ها، روستاها)، روستاها و خانواده هایی که همه، مجتمعاً، از رژیم و حکومت ضدّ ملی ایران با همه وجود خویش منزجرند.
 چه بسیار بودند کسانی که از شهرهای دوردست مانند مشهد، خوزستان، تبریز، اصفهان و غیره آمده بودند، فقط برای این که لحظاتی در کنار مزار سردار خویش بنشینند و سوگند خویش را در وفاداری به مردم و مبارزات آزادی طلبانه خلق علیه استعمار و حکومت ضدّ ملی ایران تجدید نمایند و نطفه های نفرت و قهر خود را از امپریالیسم و تکیه گاههای داخلی و دژخیمش، با قطره های اشک مردانه خویش آبیاری کنند.
 دستگاه حاکمه مدافع منافع استعمار در ایران، از برگزاری هرگونه ختمی برای مصدّق، این سردار ملی نهضت ضداستعماری اخیر ایران، در مساجد، تَکایا و یا منازل درون شهرها و پایتخت و خلاصه در سراسر کشور، به شدیدترین وضعی جلوگیری نمود؛ زیرا هرگونه مراسمی طبعاً باعث هجوم بی مانند مردم ضدّاستعمار میهن ما می شد و نتیجتاً بیش از پیش، باعث رسوایی و افتضاح هیاهوهای چهارده ساله و رفراندوم قلّابی آنان مبنی بر حمایت جدّی مردم از دستگاه که رژیم لافزنانه مدّعی آن می باشد، می گشت.
 رژیم خائن ایران در حالی که برای صَدرالاشرافها؛ این جلّادان باغشاه و خائنین به مشروطیت و آزادی ایران و این متولّیان مقبره مشروطیت یعنی کاخ سنای خود، مراسم ختم و سخنرانی در تأیید خدمات این سیماهای عظیم الّشأن خائن به مُلک و ملت می گذاشت، حتی مغایر سنّتهای عادی و حتی مغایر با آداب و نزاکتهای دیپلوماتیک، نه تنها برگزاری ختم برای مصدق را که سالها استاندار، نماینده مردم در مجلس و نخست وزیر بوده است، خود انجام نداد، بلکه توسط قوای نظامی و مسلسلهای خویش مردم را نیز از انجام چنین عملی بازداشت. چرا؟
 چرا حکومت ایران و بالانشستگان و... حتی از انجام نزاکتهای سیاسی درباره این پیرمرد جوشان و سرسخت نهضت ضداستعماری ملت ما اباکردند؟
 زیرا، این فقط مصدق بود که به عنوان نماینده تاریخ و سمبل مردم ما، عملاً خنجر خونین قتل عام و قربانی کردن ملت را در پیش پای استعمار و در پنجه های ابلیسی صدرنشینان و کرسی داران به همه خلقها نشان داده بود؛
 این مصدق بود که در صحنه عمل، نه در حرف، خائن و خائنین به مصالح و منافع ملت ایران را دربرابر دیدگان مردم عریان ساخته بود؛
 این مصدق بود که عملاً و علناً پرده های ضخیم و محکمی را که استعمار پس از سالها و سالها زحمت و مَکر به اطراف افراد، مکانها و گروههای اجتماعی کشیده بود، دریده بود و تجمّع پنهانی و روابط مخفی خائنین، توطئه گران و فروشندگان خلق را به استعمار، به وضوح و روشنی در پیش چشم مردم ایران آفتابی ساخته بود؛
این مصدق بود که عبای زهد، قبای ملت خواهی و لباس ریایی و پرزرق و برق سربازی و فداکاری برای مردم را از تن بسیاری از کادرهای مخفی و ذخایر انسانی استعمار، برای بازیگری آینده جهت انحراف نهضت ملی ایران درآورده بود و لباس حقیقی آنها را با دشنه های تقدیمی استعمار و اسلحه های گرم پیشکش امپریالیسم به خاطر متلاشی کردن قلب توده ها به همه مردم، نیروها و طبقات ضداستعماری ایران نشان داده بود.
 لذا، بیهوده نبود که از صغیر و کبیر، از بالا و پایین، همه کادرها و شخصیتهای دستگاه حاکمه خائن ایران علیه وی، نه تنها در زمان حیاتش، بلکه حتی پس از مرگش نیز، تجهیز شدند و کوشیدند تا حتی از یک مجلس یادبود و ختم خشک و خالی هم برای وی جلوگیری نمایند.
 ولی با این همه... جمعی از دوستداران مردم و رهبر ضداستعماری ملت ما، مصدق کبیر، به هر ترتیب که شده بود، خود را به احمدآباد در صدکیلومتری تهران رسانیده و سوگند وفاداری به راه مصدق، راه خلق و مبارزه با استعمار و ارتجاع را در زیر لبهای خویش زمزمه کردند.
 درحالی که در مراسم ختمهای مقامات خائن ایران که از صدر تا ذیل صندلیها و پست های حساس کشور را اشغال کرده اند و از طرف دولت نیز برپا می گردد، جمعی از کارچاق کن ها، زدو بندچیها، افسران خائن و ملت کش، مختلسین، وزراء غارتگر و خیانت پیشه، وکلای مردم فروش انتصابی از طرف رژیم خدمتگزار به استعمار و پیرکفتارهای توطئه گر علیه آزادی و استقلال خلق، حضور به هم می رسانند و ترکیب و اجتماع کریه و ننگینی از خائنین و وطن فروشان و بی وجدانها تشکیل می دهند، در عوض، در اطراف مزار گلباران شده رهبر مردم اسیر استعمار و ارتجاع ایران، پاره یی از میهن پرست ترین روشنفکران، دانشجویان مردم دوست و آزادیخواه، دانشمندان وفادار به ملت که به همین جرم توسط جلّادان امپریالیسم بیکار گشته اند؛ استادان صلاحیّت دار و شریف دانشگاه که به گناه میهن پرستی از طرف رژیم خائن ایران مطرود گشته و بیکار مانده اند؛ جامعه شناسان شیفته مردم و آزادی و عدالت که به کیفر داشتن همین تمایلات توسط مسلسل داران استعمار خانه نشین شده اند؛ افسران شرافتمند و میهن دوست و عاشق خلق خویش که به جرم این که به قتل عام مردم ایران و میهن پرستان [راضی] نشده اند، پس از سالها زندان و عذاب، مطرود و بیکار گشته اند؛ ورزشکاران و پهلوانان اصیلی که پهنای سینه شان را برای هرچه بیشتر جای دادن مهر مردم، بزرگ کرده بودند و به همین علت نیز طردگشته و مورد تحقیر در محافل ورزشی کثیف ایران قرارگرفته اند و بالاخره زنان و مردان زحمتکش کارگر، روستایی دردمندی که تنها راه نجات خلق ایران را از این همه فلاکت و بینوایی، آزادی و استقلال ملی و در نتیجه انهدام و نابودی بساط سلطه دیکتاتوری و حاکمیت استعماری می دانند، گریان و با پنجه های به هم پیچیده جمع شده بودند و همچنان پیمان پایداری درمقابل همه ناملایمات و شدائد را به خاطر جای داشتن در صفوف مردم و وفاداربودن به مکتب مصدق، مستحکم تر می نمودند...
 هیچگونه تصنّع و روابط رسمی و کلاسیک دیده نمی شد؛ نه قاریهای رسمی که برای پشیزی پول فقط صداهایشان را بالا و پایین می برند؛ نه ختم سازان حرفه یی که با چنددانه شکرپنیر (۱) و استکانی چای پسمانده و قدری حلوا پذیرایی می کنند و نه مرده خواران فاقد احساس نسبت به میّت که کلماتی قالب زده و تنظیم شده را برای این یا آن مرده و در این یا آن مراسم، جهت دریافت چند تکّه کاغذپاره مسخره یی به نام پول، سر هم می بافند و نه هیچکدام در هیچکدام دیگر، دیده نمی شدند. فقط روستاییان و زحمتکشان ده، با حالتی گیرا و ساده، قرآن مُندَرس (=کهنه) و جلدچرمی خود را که نسل بعد از نسل برایشان باقی مانده بود، در دستهای زُمُخت و پینه بسته و زندگی سازشان گرفته و در کنار مزار رهبر و دوستدارشان که پیوسته جهت آزادی، بهداشت، نان، سربلندی و رهایی شان از اینهمه مذلّت و محرومیت مبارزه می کرد، آهسته و تأثّرانگیز قرائت می کردند و بدین ترتیب در صحنه عمل و با وضوح تمام، به کلیه جنجالها و هوچیگریهای دستگاه درباره دهقانان، رعایا و اصلاحات ارضی، دهن کجی می نمودند و نه تنها پوچ بودن، افتضاح و لاف بودن همه آنها را اثبات می ساختند، بلکه همچنین به این گزافه که مصدق با زمیندارشدن و آزادی رعایا مخالف بود، پاسخی خفه کننده می دادند.
 ختم مربوط به هفتم سردار، از آنجا که دستگاه خائن ایران به شدّت ارتباطات مردم را با یکدیگر قطع ساخته بود، نسبت به چهلم وی از جمعیت کمتری برخوردار بود و ... به هرصورت، عملاً، مردم بسیاری نمی توانستند خود را به کنار مدفن فرمانده و رهبر پیر، شجاع و خردمند خویش برسانند، معهذا در ختم مربوط به چهلم رحلت پرچمدار مبارزات ضداستعماری ایران و خاورمیانه، مصدق عزیز، به علت این که فرصت بیشتری برای دید و بازدیدهای پراکنده بود، جمعیت زیادتری آمده بود؛ و در عوض، به عکس جریان هفتم که دستگاه خائن ایران و "سازمان امنیت برای غارتگران امپریالیسم" به شکلی غیرعلنی و مخفیانه اوضاع را تحت نظارت می گرفتند، در جریان مربوط به چهلم، رسماً قدّاره بندان، چکمه پوشان، خدمتگزاران به استعمار و سازمان امنیت برای دزدان، قُطّاع الطریقها (=راهزنها)، بیگانگان و استعمارگران وارد عمل شده بودند و ماشینهای پرزرق و برق نظامی و غیرنظامی شان همه اطراف و جاده قلعه احمدآباد را پرکرده بود و زُعَما (=سرکردگان) ی پلیس امنیتی نیز، جهت خوش رقصی برای آنها که حتی از اسم مصدّق احساس حقارت و در نتیجه نفرت، می کنند، شخصاً برای فرماندهی محاصره قلعه "دین ـ بیَن ـ فو" حضور یافته بودند. عکسبرداری های انفرادی و دسته جمعی از آمدگان و دوستداران مصدق و ملت ایران به شدت بیشتری از هفتم جریان داشت و بدین ترتیب، پرونده میهن پرستان در آرشیوهای سازمان امنیت برای چپاول هستی مردم، قطورتر شد.
 هرچند در روز مربوط به هفتم رهبر خردمند و جسور خلق ایران در ابتدای جاده اصلی به احمدآباد، مأمورین مخفی از هر ماشین و یا وسائل نقلیه یی که به طرف احمدآباد می آمدند به شکلی به اصطلاح پنهانی که بدتر از علنی بود، شماره برمی داشتند ولی در جریان مربوط به چهلم، این پنهانکاری افتضاح آمیز را نیز نفی نموده و انجام این پستی و رذالت را رسماً به عهده افسران ارتش و ژاندارمری، به شکلی مفتضح تر و نفرت انگیزتر گذاشتند تا بدین وسیله از یک طرف، بر پرونده عناصر میهن پرست و دوستدار خلق، جهت سرکوب، قتل عام و اسارتشان بیفزایند و از طرفی دیگر، محافظه کاران افراطی و وحشت زدگان خائن نشده را از آمدن بازدارند.
 و امّا ای مَلک جوانبخت! همه آنها می دانی در دل چه می گفتند؟
می گفتند: به خود بلرز ای دژخیم، آینده وحشتناکی در انتظار تست!»
(«کتاب جمعه»،به سردبیری احمد شاملو، شماره ۲۹، سال اوّل، ۱۱ اسفند ۱۳۵۹، صفحه ۳).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(۱) ـ نوعی شیرینی که از شکر و آردبرنج به شکل نُقل درست می کنند.