یکی از اولین شعرهای او، شعر «سنگ نپّران» است که نخستین بار در کتاب فارسی اوّل دبستان در سال ۱۳۲۹ چاپ شد. متن آن را شعر را در زیر می خوانید:
«آهای، آهای، آی بچّه جان/ در کوچه ها سنگ نپّران
سنگ بزنی سر بشکنی/ خدانکرده ناگهان
سر که شکستی شُرّ و شُر/ خون می ریزه از جای آن
صاحب سر داد میزنه / آی پاسبان، آی پاسبان!
میبرنت کلانتری/ به ضَرب و زور و کش کشان
آن جا تو را حبس میکنند/ بین تمام حبسیان
نه خواب خوش کنی دگر/ نه این که داری آب و نان
از پدرت پول میگیرند /به اسم جرم یا که زیان
تا بجهی ازین بلا / کندی تو هفت دفعه جان
مخر برای خود ستم/ سنگ نپّران، سنگ نپّران»
یمینی شریف درباره چگونگی سروده شدن این شعر خاطره یی را نقل میکند به این مضمون: «در ایّام تابستان بچه ها در کوچه ها جمع میشدند و به یکدیگر سنگ می زدند یا به خانه های مردم سنگ می انداختند و شیشه ها را میشکستند. ما تصمیم گرفتیم در مجلّه "بازی کودکان"، که من سردبیرش بودم، مطلبی بنویسیم. در همین اندیشه بودیم که یکی از همین سنگها به سر فرزند صاحب امتیاز مجله، ابراهیم بنی احمد، خورد و سر او را شکست.
این اتّفاق سبب شد که من آن مطلب را به شعر درآوردم، به طوری که وزن آن نشاط آور و برای بچهها مناسب باشد.
بدین ترتیب شعر "سنگ نپّران" ساخته شد».
***
میهن خویش را کنیم آباد
سر زد از پشت ابرها خورشید/
باغ و بستان دوباره زیبا شد
فصل سرما و برف و باد گذشت/
موقع گردش و تماشا شد
***
در چمن بر درخت گل بلبل/
وه چه شیرین ترانه یی دارد
هست خشنود و شادمان زیرا/
وطنی، آشیانه یی دارد
***
کودکان این زمین و آب و هوا/
این درختان که پرگل و زیباست
باغ و بستان و کوه و دشت همه/
خانه ما و آشیانه ماست
***
دست در دست هم دهیم به مهر/
میهن خویش را کنیم آباد
یار و غمخوار همدگر باشیم/
تا بمانیم خرّم و آزاد
(عباس یمینی شریف ـ کتاب فارسی، چهارم دبستان ـ ۱۳۴۱)
***
فرزندان ایران
ما گلهای خندانیم/
فرزندان ایرانیم
ما سرزمین خود را/
مانند جان میدانیم
***
ما باید دانا باشیم/
هوشیار و بینا باشیم
از بهر حفظ ایران/
باید توانا باشیم
***
آباد باش ای ایران/
آزاد باش ای ایران
از ما فرزندان خود/
دل شاد باش ای ایران
(عباس یمینی شریف ـ کتاب فارسی دوّم دبستان ـ ۱۳۴۰)