این ادعا یک حقیقت تاریخی است نه یک نظریه سیاسی. اگر تاریخ ایران را ورقی بزنیم، این اتحاد را در دوره ساسانی بین روحانیون و دربار یعنی بین موبدان زرتشتی و شاهان ساسانی برای سرکوب مزدکیان می بینیم. پس از آن در دوره صفویه، که اولین سلسله پادشاهی بعد از ساسانیان هستند که تقریبا بر بیشترین سرزمینهای بازمانده از آن دوران حکومت می کردند، باز این اتحاد بین شاهان صفوی و آخوندها را برای سرکوب هر آنکس که تفکری غیر آخوندی، که دین رسمی دربار محسوب می شد داشت را می بینیم. صفویان دربارشان را به مانند دوره ساسانیان سازماندهی کردند و آخوندهای شیعه که به لحاظ فرهنگی و روحیه بسیار شبیه به همان موبدان زرتشتی بودند را سازماندهی کرده و در کنار پادشاه نشاندند. بعد از صفویه در دوره مشروطه، اتحاد محمدعلی شاه قاجار و شیخ فضل الله نوری بر علیه آزادیخواهان مشروطه را داریم. کمی بعدتر اتحاد روحانیان قم را با رضا شاه داریم. رضا شاه با تایید آخوندهای قم سلسله پهلوی را بنیاد گذاشت. در سال ۱۳۳۲ هم اتحاد آخوندها به سرکردگی آخوند کاشانی و محمدرضا پهلوی را داریم که با کمک بیگانگان بر علیه دولت ملی مصدق کودتا کردند. پس از کودتا هم محمدرضا پهلوی را داریم که هرچند بشدت با روشنفکران و نیروهای ملی و چپ دشمنی می ورزید و آنها را سرکوب می کرد به آخوندها میدان می داد و با آنها مدارا می کرد. و اما امروز، ببینید آقا زاده بزرگ خاندان پهلوی، رضا پهلوی، به شبکه بلومبرگ آمریکایی چه می گوید:[مجاهدین در نزد بیشتر ایرانیان منفور هستند زیرا در جنگ ایران و عراق با پشتیبانی صدام به ایران حمله کردند. «من اصلا نمیتوانم تصور کنم که ایرانیان این رفتار مجاهدین را در آن برهه ببخشند. اگر قرار باشند [باشد] مردم بین این رژیم و مجاهدین یکی را انتخاب کنند، به احتمال زیاد ملایان را ترجیح خواهند داد.»] (به نقل از کیهان لندن)
اینجا کاملا مشهود است که این آقازداه، هر چند سعی دارد پشت واژه مردم، خود را پنهان کند، دارد نظر خودش را می گوید. صحبت او این است که اگر قرار باشد که بین مجاهدین و آخوندها یکی را انتخاب کند، آخوند را ترجیح می دهد. از آنجا که شما وقتی کسی را بر دیگری ترجیح می دهی طبیعتا در درگیری بین آندو در جبهه کسی می ایستی که برایت ارجحیت دارد، معنی سیاسی حرف آقازاده رضا این است که در در گیری بین آخوندها و مجاهدین، او خود را در کنار جبهه آخوندها قرار می دهد. از طرفی چون مخاطب این مصاحبه طرف آمریکایی است، توصیه اش به آمریکاییها هم این است که بجای نزدیکی به مجاهدین بهتر است به ملاها نزدیک شوید. اینجا آدم یاد تریتا پارسی لابیگر مشهور آخوندها در آمریکا می افتد.
اینها اصلا نظر یا برداشت سیاسی نویسنده یا کسانیکه ممکن است با آقا زاده رضا مخالف باشند نیست. اینها فاکت است. اگر به موضعگیریهای او طی این سالیان دقت شود او نشان داده که عملا هم پای این نظر ایستاده. چیزی که هویداست این است که او اصلا با اتحاد با آخوندها مشکلی ندارد، مشکل او این است که آخوندها از موضع برابر با او برخورد نمی کنند و نقشی بیشتر از یک پادو برایش قائل نیستند. اعمالش این فرد نشان می دهد که او این نقش را هم پذیرفته. او برای ثابت کردن پادویی اش برای آخوندها زمانی با نوه خمینی ملاقات می کند، زمانی پشت سر خاتمی راه می افتد و اکنون هم، در بحبوحه قیامهای مردم ایران، از سویی مجیز سپاه و بسیج را می گوید و از دیگر سو، بدلیل بی اثر شدن لابی رسمی رژیم در آمریکا، دارد به عنوان جایگزین تریتا پارسی از مجاهدین نزد آمرییکاییها شیطان سازی می کند. حتی کنفرانس چند هفته پیش نوریزاده مشهور! در واشینگتن، که بنا به اقرار خودش درهماهنگی و برای همگامی با آقازاده برگزار شد، نیز درهمین راستا بود. هدف کنفرانس این بود که به آمریکایها بگویند که مجاهدین بد هستند و آمریکاییها نباید به مجاهدین نزدیک شوند. نوریزاده این موضعگیری را در یک مقاله بالا بلند تشریح کرده است.
با توجه به این واقعیات تاریخی، با اطمینان می توان گفت که دو نهاد آخوندها و دربار در ایران با دمکراسی و آزادخواهی و لاجرم ترقی و پیشرفت در جامعه ایران دشمنند و ناچارا برای رسیدن به آزادی و دموکراسی و پیشرفت جامعه ایران باید از شر قدرتمداری این دو نهاد رها شود. یعنی برای رسیدن به دمکراسی در ایران جبرا باید شاه و شیخ را از صحنه قدرت دولتی حذف کرد. باید به هر دو، شاه و شیخ، نه، گفت. بنا بر این پر واضح است که نه گفتن به شاه و شیخ معیاری است برای سنجش ادعاهای هر نیرویی که در ایران خود را دمکرات و آزادیخواه می داند.