سهیلا دشتی: یک زمین است

یک زمین است
تا آنجا که من می دانم
ولی جهان، جهانش کردند
شماره گذاری

گفتند: جهان تو شماره سه است
بدون چرائی!
بهترین نبود و نیست
جبری بود و هست
همه سر درگمی
درست مثل جنس های مغازه حسین آقا
باید چهل ساعت می گشتی که خودت چیزی را پیدا کنی
حسین آقا می گفت: این بچه ها نمیذارن
اگر سر در گمی نبود
یأس
یأسی که ریشه دوانیده بود عین رگهای قرمز و آبی مغز
در هم وبرهم!
 اگر یأس نبود
ترس
ترسی بود سیاه
شبیه کوچه های تنگ بدون لامپ در شبهای بی ستاره ی دوران کودکی
انگار گم شده باشی
در بین آدمهائی به اندازه غول
روی نوک انگشت پا بلند شده
از درون فریادی خاموش
کسی هست
که
مرا ببیند
فریادم بشنود
در عوض
لگد می زدند
فشار می آورند
اما
اما روزی که
سر در گمی
یأس
ترس
بهم بیامیزند
رنگ به رنگ می شوند
عین رنگین کمان
آنگاه
سرخ می شود، آتش
خشم می شود، توفان