شهرام طارمسری: تغییر دوران، پس زده شدن سیاست مماشات و بازتاب آن در تروریسم رژیم

 

۱-   سیاست مماشات: هدف از پیگیری سیاست مماشات توسط غرب، حفظ نظام با همین ساختارها و کنترل بحرانهای در پیش رو توسط غرب بود. زیرا علاوه بر منافع اقتصادی، آنها معتقد بودند که همچون سایر انقلابها، دینامیزم انقلابی کمرنگ شده و حاکمیت مجبور است که برای بقاء خود با جهان بیرون خود بر طبق نرمهای شناخته شده دیپلماتیک وارد بده بستان شود. دولتهای مختلف چه در آمریکا و کشورهای اروپایی از این سیاست پیروی میکردند از ریگان تا سایر روسای جمهوری آمریکا و سایر رهبران اروپایی، کنار آمدن با جناحهای و قطبهای قدرت در این رژیم منطق حاکم در این سیاست بوده است. در ایران تحت حاکمیت آخوندها ساختار قدرت دریک نقطه متمرکز است و تمامی جناحها و جریان رژیم حتی با اختلافات صوری حول این محور کریستالیزه و متحد شده است. به همین خاطراست که این سیاست شکست خورده برای سالیان دراز همچنان سیاست دلخواه سیاست سازان و سیاست‌گذاران غربی بوده است. چشم امید به جریان و الترناتیوی از درون این رژیم سیاست بارز مماشات بوده است. مثلا درزمانی رفسنجانی را مدره و زمان دیگر اصولگرا و رادیکال تعریف کرده‌اند. شارلاتانی همچون خاتمی را مدره و روحانی را که امنیتی‌ترین عنصر در این حاکمیت بوده را به‌عنوان صدای تغییر و مدراسیون بر این رژیم عنوان میکنند. یعنی در یک کلام سیاست مماشات چیزی جزء تغییر و کنترل سیاسی بحران بر حاکمیت آخوندی نبوده است

۲-    بیمه‌نامه سیاسی برای رژیم در رابطه با غرب در قلب سیاست مماشات: سیاست مماشات و پیگیری آن توسط غرب باعث شد که بحث تغییر رژیم از معادلات و مناسبات رژیم با غرب حذف شود. با اتکاء و علم به این سیاست از جانب غرب جسارت رژیم در مناسبات بین‌المللی بیشتر شد تا جایی که ادعاها و شعارهای رهبری جهان اسلام را که چیزی جز یک شعار بیش نبود جدی‌تر پیگیری کند و از بی‌عملی غربی‌ها سوءاستفاده و خلأ موجود در فضای روابط بین‌المللی که در بین کشورهای عربی و اسلامی بود را پر کرده و به نفع خود از آن بهره‌برداری کند. از آغاز با سیاست گروگانگیری خواست او از این سیاست این بود که کشورها را مجبور کند که کانال مذاکرات پنهانی را بازکرده و به نقش رژیم اذعان کنند و بحث‌ها و تحلیل‌های آن را بپذیرند یعنی دریک کلام اعتماد به نفس رژیم با استفاده از ابزار قهر و ترور و گروگان‌گیری به عنوان اهرمی برای به رسمیت شناختن و پیش برد اهداف دیپلماتیک خود استفاده کند به موازات این سیاست برای تثبیت دائمی خود در میدان بین‌المللی به جانب سیاست اتمی شدن پیش رفت که بتواند با گره زدن این دو مقوله خود را کاملا در رابطه با تهدید خارجی واکسینه کند. فهم عمیق رژیم از پاداش‌های سیاست مماشات هرچه بیشتر این رژیم را در عرصه بین‌المللی پیچیده‌تر کرد.
۳-    فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی: پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، آمریکا دیگر صرفاً یک ابرقدرت(سوپر پاور) نبوده و تئوریسین‌های آمریکایی و سایرین معتقد بودن که آمریکا تبدیل به یک هایپرپاور شده است.یعنی که جدی‌ترین تهدید قرن بیستم را چه به لحاظ سیاسی –اقتصادی – نظامی و اخلاقی شکست داده بود. از این رو بحث نظام نوین جهان را مطرح کرده و سرمست از این پیروزی پیامدهای این فروپاشی را نادیده گرفتند. این پیامدها مثل رشد ملی‌گرایی و ناسیونالیسم پس از فروپاشی را قابل قبول دانسته و بحث آنها این بود که رشد هر تهدیدی قابل مهار و کنترل است زیرا که در محدوده مرزی و جغرافیایی دریک منطقه ویژه این بحران قابل کنترل است مثلا در یوگسلاوی سابق جنگ صربها و کروات‌ها و مسلمانان محدود به مرز جغرافیایی یوگسلاوی سابق شد و درنهایت به تشکیل ۳ کشور جدید منجر شد. آنها همچنین رشد بنیادگرایی در ایران و افغانستان را قابل مهار می‌دانستند و درخلاء سیاسی بعد از جنگ سرد آنرا تهدید جدی قلمداد نمیکردند حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ زنگ خطری برای این بحث‌ها بود تا آن زمان سیاست‌گذاران و سیاست سازان سرمست از جایزه فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، سیاست‌های خود را صرفاً در چارچوب اقتصاد و یا سیاست داخلی کشور خود تنظیم میکردند. و بخاطراین هدف آنها صرفاً در این بود که چند دوره در قدرت بوده و اهرم‌های قدرت را در دست داشته باشند. و از این رو چشم اندازهای دراز مدت و استراتژیک در سیاستهای آنها کمرنگ شده بود. برای مثال دولت تونی بلر در انگلستان که برای چند دوره با اتکا به سیاست صرفاً داخلی حزب خود در قدرت باقی ماند. حتی بعد از حادثه ۱۱ سپتامبر و حمله به عراق سیاست مماشات حاضر بر این شد که عراق را تحت کنترل رژیم ایران بپذیرد. و یا در قیام مردم در مصر حاضر شدند که اخوان المسلین را به رسمیت بشناسند و در رودر رویی با بنیادگرایی برنخیزند
۴-    ظهور ترامپ و ترک سیاست مماشات: با ظهور ترامپ به‌عنوان رئیس‌جمهور جدید آمریکا ترک جدی در بدنه سیاست مماشات بارز شد، البته ریشه این در فعالیتهای مقاومت در افشا سیاست‌های اتمی رژیم بوده و از طرفی بی‌عملی اوباما در قبال سیاستهای رژیم، چه سیاستهای اتمی و چه در سایر سیاستهای منطقه رژیم، اگر چه برجام به‌عنوان کاکل سیاست مماشات بعد از تقدیم عراق به رژیم بود فعالیتهای مقاومت بخصوص با نمایندگان جمهوری‌خواه باعث شد که برجام به‌عنوان یک بحث جدی و یک ملاک در سیاست خارجی آمریکا در انتخابات ظاهر شود. برخورد جدی دو شخصیت ترامپ و کلینتون در پروسه انتخاباتی و تنفر ترامپ از شخص کلینتون و اوباما عاملی بود که ترامپ برجام را به یک باج‌دهی و شرمندگی در سیاست خارجی آمریکا به آخوندها و توهین به ارزشهای آمریکا مطرح کند.
۵-    تاثیر شکست در سیاست مماشات: با ترک‌های جدی در سیاست مماشات که رژیم از آن به‌عنوان دژی استفاده می‌کرد این سنگر بر سر رژیم خراب شده و از بین رفتن برجام دیگر بحث آلترناتیو از درون ا ین رژیم منطقی ندارد و بحث واقعی بحث تغییر رژیم است اگرچه که آمریکا هنوز با دست باز این سیاست را به پیش نمیبرد ولی با خاکسپاری کامل برجام دیگر امیدی به تحولی از درون رژیم متصور نیست. و از این رو برای حفظ و ثبات و پیشبرد منافع آمریکا چه در کوتاه مدت و چه در دراز مدت و از طرفی ایجاد ثبات در منطقه خاورمیانه و کم کردن از تنش‌هایی که می‌تواند به درگیری کشانده شود سیاستی جزء تغییر این رژیم واقعیت ندارد. سیاستهای عربستان سعودی، تنشهای ترکیه با جهان بین‌المللی و منطقه‌ای و سایر تحولات از جنگ یمن تا اوضاع عراق، سوریه و افغانستان نمایانگر این واقعیت است که یک سیاست جدید که از تنش بکاهد باید در صدر امور قرار بگیرد.
۶-    بحث آلترناتیو این رژیم بطور جدی روی میز است و قابل‌ دسترسی زیرا که شکست سیاست مماشات و تغییر در درون این رژیم بن‌بست این سیاست را به‌طور کامل بارز کرده است. به رسمیت شناختن مقاومت به‌طور جدی قابل دسترس است و تا هیچگاه این چنین مادی ملموس و آماده نبوده است. مماشات گران و لابی های سیاسی و اقتصادی آنها بسیار ضعیف(در مقابل دلار و نفوذ اقتصادی آمریکا و اقتصادی جهانی) و قدرتی ندارند و اگرچه که هنوز دژ مماشات کاملا بر سر رژیم خراب نشده ولی زمین لرزه جدی بیرون کشیدن آمریکا از برجام طاق این دژ را بر سر رژیم خراب کرده و دیواره‌های این دژ توسط مقاومت رژیم را در همین دژ دفن خواهد کرد.