سهیلا دشتی:‌ ۶ و ۷ مرداد و تعهدی دوباره

 

هرم گرمای بیرون از لای پره های پرده کرکره فضای کوچک اتاق را پر می کند. نه میشود پنجره را بست و نه با باز کردن آن از گرما کاسته می شود.

سالهای سال بود که این چنین گرمائی را ندیده بودم. تقریبا از یاد برده بودم که گرما چیست. همین گرما افکار من را به اشرف برد. به روزهای ۶ و ۷ مرداد ماه سال ۱۳۸۸ هنوز بیش از یکی، دوماه از قیام مردم ایران در خرداد ماه همان سال نگذشته بود که خبر حمله به اشرف را در سیمای آزادی رسید. البته قبل آن هم از خبرهائی از تحرکات نیروهای لشکر قدس به سرکردگی هادی عامری نفر اصلی خامنه ای و قاسم سلیمانی در ارتش عراق به سرکردگی مالکی شنیده می شد. خبر حمله ساعت حدود یک نیمه شب به عنوان خبر فور ی اعلام شد و پس از آن تصویرهائی بود که میرسید. حیران، با دردی عمیق و بدون حرکت مقابل تلویزیون نشسته بودم. صدای ضربات قلبم در گوشهایم طنین انداز شده بود و دهانم خشک! نه دل دیدن داشتم و نه جرأت چشم بر گرفتن. صورت عزیزانی را که دیده بودم و از نزدیکانم بودند در جلو چشمانم بود. در خبرهای فوری اعلام شد که چند نفر بر اثر گلوله های مزدوران عراقی زخمی و احتمالا شهید شده اند. با خودم می گفتم خدا کند که او نباشد و یا آن نباشد. بلافاصله از خودم خجالت می کشیدم و در خود فرو می رفتم و به خودم نهیب زدم: مگر فرقی هم می کند. ولی این احساس بارها دوباره و چند باره به سراغم می آمد. تا نزدیکهای صبح بیدار بودم و با خودم کلنجار می رفتم. فکر می کنم دورانی که من از آن گذشتم برای همه مقاومت و مجاهدین به غریب است نه نا آشنا. گوئی که زبان و یا مکانی برای ابراز آن پیدا نمی کردیم. آخر ما در جمعی بودیم که شاید سنگین ترین و نشدنی ترین تعهد دوران را به دوش گرفته بود و است. هیچ چیز نباید ما را از پا می انداخت. مگر نه اینکه دشمن هزار هزار بار گفته بود که مجاهدین و مقاومتشان از بین رفته اند. مگر هزار بار و هزار بار نگفته بود و نمی گوید که اینان محبوبیت ندارند. هیچکدام از این حرفها و عبارات حق مبارزه با سهمگین ترین دیکتاتوری تاریخ را از مجاهدین و مقاومت سلب نمی کرد. این پایه ای ترین حق انسانی که هر کس درد را احساس می کند، فارغ از محاسبات و بده و بستانهای معمول سیاسی در مقابل آن برخیزد. هیچکس نمی تواند به مردم ایران و مقاومت مشروع شان بگوید که چگونه بایستند. درضمن اینکه مقاومت و مجاهدین به هیچ عنوان سد را ه کس و یا کسانی، گروه و یا حزبی برای مبارزه با ایده ئولوژی قهقرائی ولایت فقیه نشده اند و نمی شوند.
زنگ تلفن من را از جا پراند. حبیب بود، برادری از جنس بهار، همیشه گرم و با محبت، با لبی خندان، اما این بار صدایش گرفته بود، مثل ابر سیاهی قبل از بارانی سیل آسا!
ـ در جریان اخبار هستی؟
ـ بله! سیما روشن است و دارم نگاه می کنم. آخر برای چی! مگر این آمریکائی ها آنجا نبودند، چرا رویشان را بر می گردانند. بچه ها با دست خالی در مقابل این بی رحمها ایستاده اند. صدای ما به هیچ جا نمی رسد. وای از این همه بیداد.
صدای من می لرزید و هم زمان اشکهایم جاری. احساس کردم که حبیب هم اشک می ریزد، ساکت بود و چیزی نمی گفت. ناگهان گوینده سیما اعلام کرد که حنیف امامی به دست مزدوران شهید شد. روز قبل آن فیلمی از حنیف را دیده بودم که پیراهنی قرمز به تن در ماشینی مشتهای خود را گره کرده بود و حال این پیراهن غرق در خون بود. با فریادی از دل گفتم: حنیف رفت!
حبیب جواب داد:
ـ تعهد ما سنگین تر میشود.
ـ چه کاری از دستم میاید.
ـ زنگ بزن به روزنامه ها! به سفارت سوئد در عراق، به وزارت امور خارجه، به هر کسی که می شناسی، به همه خبر بده! این جنایت نباشد از نظر جهانیان پنهان بماند. باید هر روز اکسیون بگذاریم.
خبرهای خوبی نمی رسیدند. سی و شش مجاهد خلق را به گروگان گرفته بودند و از سرنوشت آنان هیچ خبری نبود و به تعداد شهدا اضافه می شد. اکسیون ما روزانه شد و همزمان در اشرف و بیش از بیست شهر اروپائی و آمریکا اعتصاب غذای نا محدودی شروع شد. با تنها سلاحی که باقی مانده بود باید که به جنگ دیو می رفت. در کنار عکس ندا آقا سلطان و کیانوش آسا از شهدای قیام در ایران عکس حنیف ودیگر شهدای ۶ و ۷ مرداد زینت میزهای اکسیون ما شده بود و روزانه چند بار سرود، تیر زدی، تبر زدی، بر تن بی سپر زدی از بلندگو در اکسیون ما پخش می شد با چشمان اشکبار این سرود را می خواندیم و مقاومتر برای روزهای بعد و روزهای بعد آماده می شدیم؛ و این اکسیون تا نیمه ماه مهر ادامه داشت؛ و با آزادی گروگانها و بیدار کردن جامعه بین المللی نسبت به فاجعه بزرگی که در اشرف اتفاق افتاد پایان یافت؛ اما حمله به اشرف و پس از آن به لیبرتی خاتمه نیافت و تجدید شد و جان بیش از صد مجاهد زن و مرد را گرفت. آمریکا به عنوان فرماندهی نیروهای متفق در جنگ با حکومت قبلی عراق مسئولیت تمامی این حملات را با پشت کردن به مضمامین اولیه انسانی بر عهده داشت. دستگاه سیاسی مقاومت به رهبری مریم رجوی در برنامه در دستور کار خود داشت. اول امنیت جانی اشرفیان و دوم کارزار لغو برچسب تروریستی به سازمان مجاهدین و در هر دو این موارد کاری کرد، کارستان! برچسب تروریستی بعد از حکم بیش از یازده دادگاه در اروپا و آمریکا بر داشته شد و اشرفیان با حفظ نام و هویت سازمانی خود به سلامت به آلبانی منتقل شدند. هم زمان وجدانهای بیدار از سراسر جهان در کنار او ایستادند؛ که توهین ها و اتهامات معمول نیز به آنان اثر نکرد و هنوز در کنار او برای بزرگترین تعهد مقاومت، به مردم ایران، یعنی سرنگونی تام و تمام رژیم ولایت در کنار او ایستاده اند؛ اما رژیم ولایت فقیه که با تمامی توطئه ها نتوانست، مقاومت مردم ایران را از سر راه خود بر دارد بر اساس ماهیتش هنوز در پی نابودی فیزیکی مقاومت است که آخرین مورد آشکار شده اش توطئه ناکام تروریستی در پاریس در محل برگزاری بزرگترین تجمع سالانه بود.
 حال در روزهای سی امین سالگرد قتل عام ۶۷ و در نهمین سالگرد روزهای قیام اشرف در ۶ و ۷ مرداد هستیم و تعهد همان است که بود. صد ها بار مقاوم تر، چون پولاد آبدیده کمر رزم صد برابر را بسته ایم و با پشتیبانی از کانون های شورشی ما هم به سهم خود به خامنه ای ولی فقیه و قاسم سلیمانی بیا بیا می گوئیم.
پیروزی مردم ایران در دسترس است.