اما شوربختی این حاکم مستبد و خون ریز را مردم ایران طی سه ماه گذشته با عزمی آهنین برای سرنگونی، در کوچه و خیابانهای شهرهای میهن به رخ وی کشاندند.
از قیام مردم برازجان تا اهواز، خرمشهر، آبادان و از کشاورزان محروم ورزنه تا اعتصابات گسترده کامیون داران و بازاریان در تهران، تبریز و کردستان تا خیزش اخیر مردم در شهرهای شیراز، اصفهان، کرج، تماما موئید این واقعیت است که مردم ایران هرگز سرسازش با این حکومت فاسد، غارتگر و خون ریز را ندارند.
مضافا براین واقعیت باید به فعالیتهای شبانهروزی کانونهای شورشی که بهواقع موتور محرک قیامها در شهرهای میهن هستند اشاره نمود، امری که در منطق خود نه تنها دشمن مردم ایران یعنی خامنهای جبار و ستمگر را به وحشت انداخته، بلکه فراتر از آن به نقطه امید تودههای به جان آمده تبدیل شده است.
در تائید این واقعیت کافی است تا به «روضههای» صد من یک غاز فرماندهان سپاه، لباس شخصیها روحیه باخته، نمایندگان ریز و درشت حکومتی در مجلس و یا درشت متولیان نظام در نمایشات جمعه بازار در رابطه با نقش مجاهدین و کانونهای شورشی در داخل میهن اشاره نمائیم تا بدین سان حلقات مفقوده این زنجیره، برای همگان بهتر روشن شود.
به عنوان مثال پاسدار ولایت رائی پور در این رابطه اعتراف میکند «در شلوغیها کافیست اسلحه خانه پلیس دست مردم بیافتد. کافی است ۲ نفر در آن شلوغی چنین کاری بکنند. مجاهدین در هر شهر از این ۲ نفرها دارند»!
بله چنین جملاتی که اکنون در رسانهها و رادیو تلویزیونهای دولتی بهوفور یافت میشوند، همان اعتراف به وجود شبکههای گسترده از کانونهای شورشی و شوراهای انقلاب در داخل میهن است که اکنون موضوعی بنام «تغییر رژیم و سرنگونی» را در دستور کار خود قرار دادهاند.
بهرحال گذشته از این واقعیت و در فرای تمامی حرافیها و لغزخوانی های باندهای واداده و زهوار در رفته رژیم و یا تفالههای سلطنت مدفون شده، مبنی بر «نبود پایههای اجتماعی برای مجاهدین»! باید به این نکته نیز اذعان نمود که از هم پاشیدن شیرازههای اقتصادی، معیشتی، مالی و بروز بحرانها و آسیبهای شدید اجتماعی به موازات سرکوب خونین، به یقین و صد البته مناسبترین زمینه برای رشد نارضایتی عمومی میباشد، امری که در منطق خود با «هنر» و اندیشه «نیروی انقلابی عجین شده تا تودههای به جان آمده را برای کسب مطالبات به کف خیابانها بکشاند.
براین منطق است که مجاهدین و اساسا مقاومت ایران از هر فرصتی برای سازماندهی، بسیج و یا شکل دادن اعتراضات، اعتصابات و در نهایت به آوردن مردم ناراضی به خیابانها استفاده میکنند و شرائط را برای هضم و فهم این وضعیت به تودههای به جان آمده هموار می نمایند.
این همان «رأس اولی» است که خامنهای زهر خورده و طلسم شکسته که اکنون در چنبرهای از بحرانهای لاعلاج داخلی، منطقهای و یا بینالمللی به تله مقاومت و مردم ایران افتاده، پس از گذشت ۱۲ روز از قیام دیماه، بدان اعتراف نمود.
وی رندانه در آن دوران تلاش داشت تا مبارزاات مردم ایران و فداکاریهای مجاهدین را به جیب «دشمن خارجی» بریزد و با یک کاسه کردن عنصر تعین کننده داخلی و با عوامل خارجی، حکم سرکوب مردم را به دست پاسداران رژیم که اکنون تماما «لباس شخصی» شدهاند، صادر نماید.
دستگیریهای کور، شکنجه، دادگاههای بلخ، قتل و خودکشی دادن دستگیرشدگان که بهکرات در زمستان سال گذشته به وقوع پیوست، به یقین آثار و علائم این بربریت در میهن امان میباشد.
خامنهای یکبار دیگر با اشتباه محاسبه و با اعمال شیوههای مافیایی تلاش نمود تا جامعه جوشان ایران را به بند بکشد، اما دید و تجربه کرد که آب ریخته شده یعنی همان فریاد زنان شجاع، جوانان دلیر و خانوادههای داغدارمبنی بر «مرگ بر خامنهای، مرگ بر روحانی» و یا «اصلاحطلب، اصولگرا دیگه تمومه ماجرا» چگونه بساط این دجالیت و تبهکاری را بهم زده و چگونه با وجود تمامی تمهیدات و اعمال سرکوبگرانه رژیم، به غلیان مردم انجامیده است.
در رای تمامی این واقعیات باید به رژیم گفت، موضوع اصلی برای مردم ایران نه دلار «۷ تومانی» ویا «دلار ۱۲ هزارتومانی» است بر همین سیاق نیز موضوعاتی مانند « آب، برق، خشکسالی، رکود اقتصادی، بیکاری و فقر فراگیر» نیز ثانوی هستند، اما موضوع و دعوای اصلی مردم و مقاومت ایران در واقعیتی بسا مهم تر و جدیتری بنام «آزادی، حقوق بشر و حاکمیت مردمی» نهفته که به یقین و صد البته در آینده بسیار نزدیک بدان دست خواهند یافت. بقول رانندگان زحمتکش و کامیون داران مبارز، » گرانی سوخت، بهانه است، اصل نظام نشانه است».