بخشهایی از گزارش یک رسانه حکومتی دراعتراف به این فاجعه تلخ دررژیم پلید آخوندی:
اینجا گود محمود آباد است یکی از مکانهای جمعآوری زبالهها در اطراف تهران. بوی نامطبوعی فضا را گرفته است، هرچه فاصله کمتر میشود؛ بوی نامطبوع آزاردهندهتر است. هرچه فرو میروی تعداد آدمها بیشتر میشود، در گودالی گیر کردهایم؛ مملو از آدم، بین زبالههایی تلمبار شده روی زمین که از دور نمیتوان آدم ها و زباله ها را از هم تشخیص داد، اما هرچه فاصله کمتر میشود؛ بوی نامطبوع، تیزی سرنگها،زباله های بیمارستانی و موشهای مرده .. بیشتر میشود.
از یکی از کودکانی که در میان این زباله ها کار می کند وقتی سوال می شود «اینجا که می آیید و کار می کنید، فایدهای هم داره؟»؛ اوضاعتون از این بدتر نمیشه.» میگوید: «ازاین بدتر دیگه چیه؟ مٌردنه خب».
... ساعت استراحت به زودی تمام میشود و باز باید بین زبالهها آنقدر کار کنند تا بتوانند مبلغی را در آخر ماه برای خانوادههای خود بفرستند. وقتی کارشان در گود تمام می شود. تا ساعتی دیگر باید به سمت شهر روانه شوند، هرکدام از آنها جای مخصوص به خودشان را در ۲۲ منطقه تهران دارند تا زبالهها را درون گونی بزرگ و چرک بریزند.
یکی از این کودگان می گوید:«همینجا میخوابم، همین جا هم کار میکنم، دو وعده غذا میخوریم، هرچی گیرمون بیاد، شبا هم همین جا جمع میشیم دور هم یه چیزایی درست میکنیم میخوریم».
این کودک گوشهایش از گوش یک انسان سالم بزرگتر است، قد کف دست می گوید:«گوشم خارش داشت، انقدر خاراندم که شد اینقدر، البته این چندمین باره، بعضی وقتا این بلا سر دست و پاهامون هم میاد، خودش خوب میشه.» بعد به زخمهای روی دست پسرک ۱۳ سالهای اشاره میکند که برای رفتن عجله دارد. جای زخمهای متعدد روی بدن دیگر کودکان و حتی بزرگسالان حاضر در گود دیده می شود. او می گوید «اینجا برامون عادی شده. ساعت ۴ بعدازظهر میریم منطقه تا حول وحوش یک صبح کار میکنیم، ساعت ۴ هم میرسیم اینجا، وقتی برسیم تازه باید آشغالها رو جدا کنیم».
از سنین پایین تا مردهای جاافتاده که بیشتر به کار کودکان نظارت دارند، در این گود دیده میشوند. یکی از این کودکان میگوید: «اگرچه کار پرزحمتی میکنیم، اما درآمدی ندارد. شب و روز کار میکنیم و فقط یه ساعت بیکاریم، روزی ۳۵ تا ۴۵ هزار تومان درآمد داریم که بیشترش رو برای خانوادههایمان میفرستیم».
آنچه که هماکنون در مراکز رسمی و غیررسمی رخ میدهد، مرگ تدریجی کودکان زبالهگرد است. عمق فاجعه را فقط باید از نزدیک مشاهده کرد، قطع شدن دست و پا به دلیل عفونتهای داخلی بدن، بیماریهای عفونی و انگلی واگیردار و عدم امکانات برای پیگیری درمان تنها بخشی از این فاجعه هولناک است.
یکی از این کودکان به اتاقکی اشاره میکند و میگوید:«اگه دکتری بلدی یه پاشکسته داریم، بردیمش بیمارستان دو برابر آدم عادی ازش پول گرفتن، باید بازم ببریمش اما دیگه پول نداره، تنها اومده اینجا واسه کار، هرچی هم پسانداز داشته خرج کرده است».
مرگ بر خامنه ای لعنت بر خمینی