در دبیرستان داستانهایی میشنیدیم که اگر واقعیت هم نمیداشت، باز از حکایات ناپخته افسانه وار، که در کتابهای ما از شاعران قدیم مینوشتند و معلمان آنها را طوطی وار روایت میکردند، خوشتر بود.
گفته میشد که [ملک الشعرای] بهار در حبس رضاشاه، غزلی توسط یکی از دیوانیان بانفوذ برای او میفرستد که شعری بلند و دلیرانه بود.
در آن زمان، اُبّهت رضاشاه و خشونت شهربانی را در کوچه و بازار و مدرسه چنان در ذهن ما ثبت کرده بودند که در عالم خیال هم کسی جرأت نمیکرد به عکس او چپ نگاه کند. زندان قصر و اوین در ذهن ما با اَلَموت (=قلعه الموت در دوره حسن صبّاح اسماعیلی) و باستیل همتراز بود. در افتادن شاعری با رضاشاه مانند نبرد رستم با اَکوان دیو بود!
در چنین جوّی سخن مَلک دلیری فراوان یک شاعر خراسانی همتای مسعود سعد را، خوش، جلوهگر میساخت.
بعضی از ابیات آن غزل معروف را از حافظه خود نقل میکنم:
قدرت شاهان ز تسلیم فقیران بیش نیست/
قصر سلطان امن تر از کلبه درویش نیست
طاهر آن دامان کزو دست امیدی دور نه/
قادر آن سلطان کزو قلب فقیری ریش (=زخمی) نیست
گر ز خون من نگین شاه رنگین میشود/
گو بریز آن خون که مقدار نگینی بیش نیست...
گر دلت با من نباشد قصر تجریش است بند/
ور دلت با من بود زندان کم از تجریش نیست...
من نی ام سلمان و بواحمد، ولی زندان من/
کمتر از زندان "نای" و "قلعه مندیش" (۱) نیست
بر کس ای قاضی منه بُهتان به خون من از آنک/
قاتل من در جهان جز عشق کافرکیش نیست...»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ـ «نای» و «مندیش»، نام دو تا از زندانهایی که مسعود سعد سلمان، شاعر معروف ایران، به مدت حدود ۱۸ سال در آنها زندانی بوده است.
ـ (تارنمای «ایران بوم ـ نگرشی بر تاریخ و فرهنگ ایران زمین»، «نگاهی به شعر ملک الشعرای بهار، پروفسور فضل الله رضا، بخش اول).