«یکی روبهی دید بی دست و پای/
فروماند در لطف و صُنع خدای
که چون زندگانی به سرمی برد؟/
بدین دست و پای از کجا می خورد؟
در این بود درویش شوریده رنگ(۱)/
که شیری برآمد شغالی به چنگ
شغال نگون بخت را شیر خورد/
بماند آنچه، روباه از آن سیرخورد
دگر روز باز اتّفاقی فتاد/
که روزی رسان قوت(۲) روزش بداد
یقین، مرد را دیده بیننده کرد/
شد و تکیه بر آفریننده کرد(۳)
کزین پس به کُنجی نشینم چو مور/
که روزی نخوردند پیلان به زور
زَنَخدان فروبرد چندی به جَیب(۴)/
که بخشنده روزی فرستد ز غیب
نه بیگانه تیمارخوردش نه دوست/
چو چنگش رگ و استخوان ماند و پوست(۵)
چو صبرش نماند از ضعیفیّ و هوش/
ز دیوار محرابش آمد به گوش:(۶)
برو شیر درّنده باش، ای دغل/
مینداز خود را چو روباه شَل(۷)
چنان سعی کن کز تو مانَد چو شیر/
چه باشی چو روبه به وامانده(۸) سیر؟
چو شیر آن که را گردنی فربه است/
گر افتد چه روبه، سگ از وی به است(۰۹)
به چنگ آر و با دیگران نوش کن؟/
به بر فَضله (۱۰) دیگران گوش کن
بخور تا توانی به بازوی خویش/
که سعیَت بوَد در ترازوی خویش(۱۱)
چو مردان ببَر رنج و راحت رسان/
مُخَنّث (۱۲) خورد دسترنج کسان
بگیر ای جوان دست درویش پیر/
نه خود را بیفکن(۱۳) که دستم بگیر
خدا را بر آن بنده بخشایش است/
که خلق از وجودش در آسایش است
کَرَم ورزد آن سر که مغزی در اوست/
که دون همّتانند بی مغز و پوست(۱۴)
کسی نیک بیند به هر دو سرای/
که نیکی رساند به خلق خدای».
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـ («بوستان سعدی»، تصحیح و توضیح دکتر غلامحسین یوسفی، باب دوم، «در احسان»، انتشارات خوارزمی، چاپ چهارم، ۱۳۶۹، تهران، ص۸۸)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضیحات:
(۱): شوریده رنگ= رنگ پریده، پریشان
(۲): قُوت= غذا، خوردنی
(۳): یقین و ایمان به لطف پروردگار، چشم آن مرد را بازکرد و رفت و به آفریدگار تکیه کرد.
(۴): مدتی چانه اش را در گریبانش فروبرد به این امید که آفریدگار از غیب برایش روزی بفرستد (زَنَخدان= چانه ـ جَیب= گریبان).
(۵): نه بیگانه و نه دوست برایش غمخواری نشان نداد (تیمارخوردن: غم خوردن)، تا جایی که مانند چنگ (=یکی از آلات موسیقی) بر پیکر او جز رگ و استخوان و پوست نماند.
(۶): هنگامی که از ضعف و ناتوانی بی صبر و هوش شد، از دیوار «محراب» ندایی به گوشش رسید.
(۷): دَغَل (=دغلباز، حیله گر)/ شَل (=لنگ)
(۸): وامانده (=باقیمانده غذ)
(۹): کسی که مانند شیر گردن نیرومندی دارد، اگر مانند روباه(بی دست و پا) چشمش به یاری شیر باشد، سگ از او بهتر است.
(۱۰): فضله= باقیمانده، بازمانده
(۱۱): «که سَعیت بود در ترازوی خویش»: نتیجه کار و کوششت به خودت برمی گردد، مانند مانند سنگی که در کفّه ترازوی توست.
(۱۲): مُخُنث= مردی که حالات و اطوار زنان را از خود بروز بدهد.
(۱۳): خود را افکندن: خود را ناتوان نشان دادن، خود را به ناتوانی زدن
(۱۴): آنان که اهل مغز و اندیشه اند بخشش و کَرَم پیشه می کنند، به عکس پست همّتان که تنها پوست اند و بی مغز.
ـ