سینا دشتی: به کجا چنین شتابان؟

 

صحنه ی سیاسی اجتماعی ایران از دی ماه گذشته تا کنون دچار چنان تغییراتی شده است که تصور آن اصلا امکان نداشت. در حالیکه رژیم تلاش میکند مردم را با تهدید به تخلیه ی کامل ظرفیت سرکوب خود به تمکین مجبور بکند، به نظرمیرسد که هر موضوع اقتصادی و سیاسی میتواند به یک قیام دیگر منجرشود. هیچ تضمینی نیست که حکومت ولایت فقیه به نزدیکانش بدهد که حکومت بتواند از موج بعدی قیام جان سالم بدرببرد.

اعتراضات سراسری کارگران، رانندگان کامیونها، اقشار مالباخته و تهیدستان، در بستری از تنفر و نفی حکومتی غرق در فساد و اختلاس و بحران های چندوجهی سیاسی، همزمان با چالش های زیست محیطی، بیابانزائی، نابود شدن منابع زیرزمینی آب، گسترش نمکزار، نابود شدن تالاب ها و دریاچه ها، گسترش حیطه و زمان طوفانهای شن، ریزگردها و نمک در سراسر کشور، تشنگی استانهای مثل مازندران، فارس و خوزستان که سابقا از این بلیه در امان بودند، بحران ارزی و سقوط ارزش ریال که به معنای خرد شدن کمر طبقات محروم و میانه در زیر چرخ تورم و هزینه های سرسام آور سبد زندگی است و بحران فزاینده ی تحریم نفتی رژیم، آینده ی بسیار دشواری برای مردم و کشور را مصور کرده است. ریزش بحران و تضاد اصلی نبرد بین رژیم و مردم ایران به فرق رژیم رسیده است، دسته بندیهای مختلف رژیم علیرغم حدت و شدت تضاد آنها، با یک فصل مشترک مشخص میشوند و آنهم نداشتن یک سیاست مشخص و راهبردی برای مقابله با این شرایط است، نه باند روحانی و نه دستگاه فقاهت عظما برای خروج از این بحران راه حلی دارند، تنها راهکرد رژیم سرکوب و سرکوب هر چه بیشتر برای ادامه ی بساطی هست که دیگر نه مردم و نه جامعه ی بین المللی خواستار ادامه ی ان هستند. احضار روحانی به مجلس فقط یکسال بعد از پروژه ٤٠ میلیونی (٢٤ برای روحانی، ١٦ برای جلاد رئیسی) و خرج کردن شرکت بیش از نیمی از مردم در انتخابات رژیم، در دی ماه گذشته با قیامی روبرو شد که نتایج ان را الان در دود شدن فرضیه ی شرکت ٤٠ میلیون ایرانی در انتخابات و خوراندن آب به روحانی قبل از قربانی کردن او بودند! اما ضعف خامنه ای و استیصال او منجر به فرار (موقت؟) روحانی از قربانی شدن در راه حفظ ولایت فقیه شد، روحانی پر چیده و مؤدب در کناری نشست و نمره تجدید انضباطش را با تک ماده گذراند.

اما بعد از این مقدمه که چندان مطلب پر جدل و غامضی نیست، سئوال های در سطح ایجاد میشود که خلاصه ی آنها این است که پس چه باید کرد؟ و یا چه میشود کرد؟ آیا نباید یک ائتلاف بسیار گسترده ایجاد کرد و بقیه ی موارد اختلاف را به بعد از "سرنگونی" واگذار بکنیم! آیا نباید در ساخت و پاخت با قدرتهای بین المللی هزینه ی برکنارکردن رژیم را به حداقل برسانیم؟
این سئوال ها اگرچه در ظاهر بسیار خوش خیم به نظر میرسد، اما در نگرش جدی با چالشهای روبرو میشویم که بسیار واقعی است. اولین سئوال این هست که هدف از سرنگونی رژیم چیست؟ اگر معتقد هستیم که مردم باید آزاد باشند، پس به طور منطقی نمیتوان با فردی و دسته ای که میخواهد وکلای مجلس همین رژیم و اعضای سپاه جنایتکار پاسداران که خون مردم را در شیشه کرده آنها را به خاک سیاه کشانده اند، هم مسیر بود. اگر معتقد هستیم که آزادی های سیاسی شرط رشد پایدار یک کشور است، پس نمیتوان به بقایای دیکتاتوری آخوندی چشمک زد و دست تکان داد. اگر میگوئیم منافع کشور و مردم ایران بر همه چیز تقدم دارد پس نمیشود وارد داد و ستدهای آنچنانی شد که خیال بکنیم دیگران کار ما را برایمان انجام بدهند و بعدهم سهم شیر را طلب نکنند!
این واضح است که صفحه ی سیاسی ایران بعد از قیام دی ماه آنچنان تغییری کرده است که حتی روحانی هم در مجلس به آن اعتراف کرد. از آن طرف هم خامنه ای و هم سپاه به نقش مشخص مجاهدین در برپا سازی کانونهای شورشی، صحه گذاشته اند.
همزمان با سالگرد قتل عام بیش از سی هزار زندانیان سیاسی مجاهد و مبارز در سال ١٣٦٧، همزمان با پنجمین سالگرد قتل عام تعداد بسیاری از مسئولین والا مقام مجاهدین در اشرف در پنج سال پیش، گویا که این مردم و مقاومت و مجاهدین هستند که پیش میروند و دست بالا را دارند.
این چگونه ممکن است؟ جواب در یک کلام پرداخت بها برای حفظ أصول مبارزاتی هست!
همان اصولی که از بازیهای سطحی سیاسی پرهیز میدهد، همان أصول مبارزاتی که از دادن وعده های بی محتوا، مانع میشود. همان اصولی که به مرزبندی های جدی سیاسی، اهمیت میدهد و حفظ هویت سیاسی را در گرو داشتن مرزهای مشخص سیاسی با شاه و شیخ هست.
عکس این قضیه هم صادق است، عدم مرزبندی و عدم پرداخت بها برای حفظ اصول اگر چه ممکن است به حفظ جان و مال افراد در یک حزب یا سازمان سیاسی بیانجامد اما این مجموعه در پروسه از درون میمیرد و منجمد میشود و در معادلات سیاسی هم بازنده و حذف میشود. در تاریخ سیاست ایران ما نمونه های بسیار روشنی داریم که تلاش برای بقاء حزب، به دریافت مهر خیانت از جانب مردم به حزب توده منجر شد.
در چندین سال پیش در یک بحث خیابانی به یکی از این مدعیان گفتم چه شد که حزب توده در ایران بیست و پنج میلیونی سال ٣٢ مدعی داشتن هفت صد هزار عضو حزب بود و تمام اعدامیهای این حزب بعد از ١٣٣٢ به تعداداعدامهای مجاهدین در یک هفته ی حکومت خمینی نبود، ولی نقش و تاثیر گذاری مجاهدین کجا و حزب توده کجا؟
تعمق در مورد چرائی این مسائل اذهان را باز میکند. با جوانی از ایران به روی تلگراف مشغول " چت کردن " بودیم، با حجب و حیا از من سئوال کرد که آیا " این چیزهای که در مورد مجاهدین میگویند، صحت دارد؟"
گفتم "دلم میخواهد که تو در ذهنت سبد بزرگی بگذاری و حرفهای من را در این سبد قرار دهی " بعد از ان به شمردن اتهامات و محورهای شیطان سازی رژیم از مجاهدین پرداختم، از "ادعای وابستگی به شرق و غرب و جنوب و شمال تا نقض حقوق بشر در مجاهدین و کانیبالیسم و شلاق زدن قبل از شام جمعی و کشتار سرخپوستهای امریکا و شیوع ویروس ایدز در فرانسه و ..." و از او خواستم تمام اینها را در سبد گذاشته و وقتی کفایت کرد، فقط به این سئوال جواب بدهد که " آیا حتی در یک مورد رژیم ولایت فقیه در موردی، هر موردی، به مردم ایران راست گفته است؟ " اگر جواب بله هست، پس تمام آن سبد را قبول کن و اگر نه، تمام سبد را دور بریز " جوان با شعف و گرمی به این مطلب جواب داد، غرض از این مثال ها فقط این است که مردم ایران رژیم را به چالش کشیده اند، این وظیفه ی مقاومت و ما هواداران است که به مثابه پیشکسوتان و متخصصین نبرد علیه رژیم و نفی دجالیت جهنمی ان، به مردم امید بدهد و بدهیم که گذار شتابان از کویر دهشت بار حکومت اخوندی به بهار آزادی ممکن است اما سازمان قیام را میخواهد، تشکیلات و عناصر از خود گذشته میخواهد، رهبری با تجربه و هوشیار میخواهد، این همان چیزی است که مجاهدین دارند و بقیه مدعیان ندارند. برای همین هم به دیگران رو میاندازند.
باید به توضیح ابتدائی ترین مفاهیم مبارزاتی برای نسل انقلاب نوین ابران پرداخت، از توضیح و تشریح مبانی یک اُسلوب تفکر صحیح نبایستی کوتاه آمد، نیاز نسل جوان به تسلیح به فن صحیح تفکر و شیوه های تحلیل جامع سیاسی و اجتماعی بسیار بیشتر از این است که بخواهیم آن را محدود به پلاتفرم های خاصی بکنیم، دجالیت ویرانگر خمینی به مفاهیم، به کلمات، به ارزش های مبارزاتی مثل فدا، گذشت، پرداخت بها بدون چشمداشت، ساده زیستی، و .... که در ایران لاأقل از دوران مشروطیت، ساری و جاری بود، حمله کرده و انها را از محتوی تهی کرده و به جایش به ارائه ملغمه ای از گفتارهای بی منطق و سر گیج آور دست زده است. ما موظف هستیم که در این صحنه نیز وارد شویم.